والده مرحوم سید حسن زعیم متعلق به چه طایفه و خاندانی بودند؟
پاسخ: مادرشان از خاندان شیبانی بود. او خواهر میرزا نصرالله خان جلیلالملک شیبانی (نماینده مجلس چهارم) و وحیدالملک شیبانی (وکیل مجلس و وزیر فرهنگ) بود. از نفوذ و قدرتمندی سیاسی مادر سید حسن زعیم باید بگویم که بسیاری از رجال کشور به دیدن او میرفتند و پیش از نشستن، نخست کرنش می کردند و دست او را میبوسیدند. او سیاست شهر و گاهی فراتر از آن را تعیین میکرد.
از خصوصیات خانواده زعیم بگویید؟ آیا اهل سیاست، فرهنگ، هنر و... بودند؟ جمعیت خانواده زعیم چند نفر بود؟
پاسخ:
این تیره از خانواده زعیم همیشه در سیاست کشور دخالت داشته و صاحب دیدگاه و نفوذ بسیار بودهاند. برای مثال، پدر ایشان (سید صادق زعیم) که پدربزرگ پدر من میشود، از یک همسرش که خواهر حاج سید مصطفی کاشانی (پدر سید ابوالقاسم کاشانی) بود، پدربزرگ من (سید محمود) به دنیا آمد و از همسر آخرینش که از خاندان شیبانی بود، سید حسن زعیم به دنیا آمد. هر دو نسل سید صادق و سید محمود از تولیدکنندگان و بازرگانان عمده تنباکو در ایران بوده اند. در آن دوران تنباکو در شهرهای متعددی تولید میشد، ولی بازرگانان و صادرکنندگان بزرگ آن در اسپهان (حاج محمد کاظم صراف) که دخترش ملک خانم همسر پدربزرگ من سید محمود بود، در تبریز (حاج محمد رحیم اصفهانی امینالضرب)، شیراز، کرمان، مشهد، تهران و در کاشان (حاج سید صادق زعیم) بودند. البته چون صادرات تنباکو توسط امینالضرب از تبریز به عثمانی انجام می گرفت، او یک نماینده هم به نام طباطبایی در کاشان برای خرید داشت. وقتی ناصرالدین شاه با شرکت رژی انگستان پیمان انحصار تنباکو را میبندد، نیمی از بازرگانان کشور اعتراض میکنند، زیرا میان بازرگانان اختلاف سلیقه بود که فروش تنباکو به انگلستان به سود آنان است یا نه. وقتی مذاکره مخالفان قرارداد، که تولید کنندگان تبریز و اسپهان و کاشان و شیراز بودند، با ناصرالدین شاه به جایی نرسید و شاه به اعتراض خردهفروشان و دیگر بازرگانان معترض هم اعتنا نکرد، شورش هایی در گرفت. در شیراز، زدوخورد با معترضان هفتاد تن کشته داد، و در تبریز هم شماری کشته شدند. بازرگانانِ معترض از فروش موجودی خود به شرکت رژی خودداری کردند، و چون دولت زیر فشارشان گذاشت، سه بازرگانِ اسپهان و تبریز و کاشان تصمیم میگیرند کلیه موجودی تنباکوی انبارهای خود را به آتش بکشند. زعیم هم که یکی از آن سه تن بود با هماهنگی با اسپهان و تبریز در یک روز مقرر همه موجودی تنباکوی خود را که میبایستی به انگلستان می فروختند به میدان شهر آورده آتش زدند. بیشتر روحانیان از درگیر کردن خود در این ماجرا دوری میجستند. در تبریز، حاج میرزا جواد مجتهد زیر بار تحریم فروش تنباکو به بیگانه و حتا اعتراض نرفت؛ در تهران هم سید جمالالدین اسدآبادی از دخالت پرهیز کرد، و از سامرا هم خبر آمد که میرزای شیرازی در پاسخ به نامه های متعدد درخواست تحریم، از دخالت خودداری میکند. نخستین اعتراض روحانیت از سید محمدعلی مجتهد در شیراز بلند شد، سپس سید علی اکبر فال اسیری (روحانی تبعیدی به شیراز) به دیدن اسدآبادی رفت و او را راضی کرد نامهای به میرزای شیرازی بنویسد و او را ترغیب به تحریم کند. روایت خانوادگی ما این است که نامه اسدآبادی را زعیم و صراف (شاید پسرش آقا محمدجعفر کاظماف) و نماینده امینالضرب از تبریز، به سامرا بردند و از میرزای شیرازی خواستند که فتوای تحریم تنباکو را بدهد. میرزای شیرازی به ناچار تمکین کرد. پس از این فتوا بود که زنان حرمسرای ناصری قلیان کشیدن را ترک کردند. البته در تاریخ نقل شده توسط جامعه روحانیت، امتیاز این مقاومت به میرزای شیرازی داده شده است. در جمهوری اسلامی هم امتیاز تحریم تنباکو و مبارزه با سلطه بیگانه را تاریخسازی کرده به میرزای شیرازی نسبت میدهند و آنان که در این راه فداکاری و ازخودگذشتگی کرده بودند گمنام مانده اند.
در سال ۱۳٠۷ که رضاشاه به قصد صنعتی کردن تنباکو، آن را ملی اعلام کرد و شرکت دخانیات ایران را بر پا نمود، از هر دو خانواده صراف (اسپهان) و زعیم (پدربزرگ من) در هیئت مدیره شرکت داده شدند. پس از درگذشت پدربزرگم، پدرم جای او را در هیئت مدیره گرفت.
در هنگام صدور شناسنامه در ۱۳۱۳ در کاشان، پدربزرگم در برابر مامور ثبت که از تهران آمده بود، از آنجا که سید حسن زعیم نماینده مجلس چهارم و پنجم و ششم و شخصیت معروفی بود، خود را با غرور از "زعیم"ی ها معرفی کرده بود، یعنی از هواداران زعیم، بویژه اینکه همین قانون شناسنامه (سجل احوال) را هم سید حسن زعیم در ۱۳٠٤ نوشته و به تصویب مجلس رسانده بود. ولی مامور تهرانی که در جریان سیاست محلی نبود و با این خانواده آشنایی نداشت، نام خانوادگی ایشان و فرزندانش را "زعیمی" نوشت.
بنابراین، در پاسخ به پرسش شما، سیاست در خون این تیره از زعیمها بوده و گویند که در کاشان و شهرهای پیرامون مانند نطنز و قم دارای نفوذ بسیار زیادی بودهاند. جمعیت خاندان زعیم زیاد نبوده، چون بیشتر در میان خودشان یا با دو یا سه خانواده دیگر ازدواج میکردند؛ به همین دلیل بیشترشان شباهت زیادی با هم داشتند.
-ایشان فرزند چندم خانواده بودند؟ سایر خواهر و برادران به چه کاری مشغول شدند؟ آیا آنان هم به تحصیل پرداخته و در عرصه سیاست یا سایر عرصه ها فعالیت کردند؟
پاسخ:
سید حسن زعیم تنها فرزند سید صادق از همسر سومش از خاندان شیبانی بود، ولی دو برادر (سید علی و سید محمود و یک خواهر عصمت از همسر دوم پدرش با عمه سید ابوالقاسم کاشانی (دختر میر سید حسین مصطفوی وکیل کاشان)، و یک خواهر از همسر اول پدرش (خانم جواهر از دختر خانواده صباغ) داشت. هیچکدام به جز سید حسن زعیم در سیاست نبودند. من از مقدم و موخر همسران مطمئن نیستم. خاندان زعیم بطور کلی یک خانواده سنتی بازرگان، کشاورز و دهدار بودند و تا آنجا که من میدانم هیچکدام هرگز سمت دولتی نپذیرفتند.
-مرحوم زعیم تحصیلات مقدماتی خود را در چه مدرسهای و چگونه سپری کردند؟
پاسخ:
تحصیلات مقدماتی ایشان در کاشان و سپس در تهران بود. پس از تبعید اجباری از ایران، تحصیلات خود را در فرانسه ادامه داده موفق به دریافت دکترا در علوم سیاسی شد. پس از مرگش، همسر بلژیکی او که برای مراسم ختم به ایران آمده بود، گواهینامه دکترای او را که با خود آورده بود به خانواده نشان داد.
-چه شد که ایشان ایران را به مقصد فرانسه ترک گفتند؟
پاسخ:
ایشان چند برخورد جدی با رضاخان، سردار سپه در زمان نخست وزیری، و نیز زمان پادشاهی با رضاشاه داشت. ایشان در مجلس شورای ملی دوره های چهارم و پنجم و ششم جزو فراکسیون اقلیت مُخبر یا سخنگوی آن بود. وقتی به علت انتقادهای شدید و تندی کلام خود مورد خشم رضا شاه قرار گرفت، از سوی دربار از او خواستند با رضا شاه ملاقات و طلب عفو کند. سید حسن زعیم گفته بود که هرگز این کار را نخواهد کرد، حتا اگر او را بکشند. رضاشاه سید حسن زعیم را نخست به روستای درروس در شمال تهران تبعید کرد. پس از یازده ماه در تبعید، دکتر محمد مصدق که دوست و همرزم او در دوره های پنجم و ششم بود، برایش پیغام فرستاد که رضاشاه قصد اعدام او را دارد و باید فوری از ایران برود. شبانه او را پنهانی به تهران آوردند و با کمک دوستانش از ایران خارج شد. البته می گویند که برخی روحانیان هم واسطه شدند که رضاشاه مانع رفتن او نشود. آن روزها فرانسه تنها کشور مورد علاقه ایرانیان بود. دکتر مصدق نشانی محله و آپارتمانی را که خودش هنگام تحصیل در پاریس در آنجا اقامت داشته بود را- کوچه گِی لوساک نزدیک دانشگاه پاریس- به او داد و زعیم به همان جا رفت و در همان پانسیون دانشجویی زندگی کرد. در آنجا بود که به تحصیلات تکمیلی خود ادامه داد.
-پای ایشان از چه طریقی به دنیای سیاست باز شد؟ نقش وحیدالملک در سیاستورزی زعیم را تا چه حد میدانید؟
پاسخ
: من از نقش احتمالی وحیدالملک در سیاسی شدن ایشان آگاهی ندارم، ولی از آنجا که هر دو برادران مادرش، وحید الملک و جلیل الملک، در سیاست بودند، شاید او نیز ترغیب شده بود برای نمایندگی مجلس بکوشد. ولی زعیم پیش از نمایندگی مجلس در مبارزات انقلاب مشروطیت بسیار فعال بوده و به خاطر همان فعالیتها بوده که به عنوان یک شخصیت سیاسی دموکراسیخواه شناخته و محبوب مردم کاشان و نطنز شده بوده است. او در دوره چهارم مجلس شورای ملی نماینده کاشان و نطنز شد. در دوره پنجم به علت تلاشش برای حل مسالمتآمیز بحران شیخ خزعل و پیشگیری از حمله رضاشاه به او، محبوب مردم خوزستان شد و به درخواست بزرگان شهر شوشتر از آنجا به نمایندگی مجلس رسید. در دوره ششم بار دیگر نماینده مردم کاشان و نظنز شد.
-با وجود آنکه مرحوم زعیم در کنار ملک الشعرا بهار، سید حسن مدرس و مرحوم محمد مصدق به عنوان اقلیت مخالفان رضا خان در مجلس در برابر او ایستادند اما از ایشان اطلاعات بسیار کمتری وجود دارد و حتی اسم او را شاید کمتر کسی شنیده باشد، به نظر شما علت این مسئله در چیست؟ چرا از ایشان کمتر یاد میشود؟
پاسخ:
اعضای اقلیت مجلس چهارم عبارت بودند از: سید
حسن مدرس، ميرزا سید حسن خان زعيم، سید احمد موسوی بهبهانی، محمد تقی بهار ملكالشعرا، ابوالحسن حائريزاده ، میرزا علی کازرونی، حاج آقا اسمعيل عراقی، شکرالله خان صدری قوامالدّوله، احمد اخگر و میرزا هاشم آشتيانی. زعیم مخبر یا سخنگوی این اقلیت بود و کمیته داخله مجلس را هم اداره می کرد.
به جز مدرس، کسی که بیش از همه با رفتار و سیاستهای سردار سپه نخست وزیر مخالفت میکرد، سید حسن زعیم بود، که او را یکی از سرسخترین مخالفان سردار سپه نام بردهاند.
در دوره پنجم، شمار فراکسیون اقلیت مجلس به چهارده تن افزایش یافت، و آنان تصمیم گرفتند برای وفاداری به یکدیگر قرارنامهای امضا کنند. این قرارنامه که با خط قوامالدوله نوشته شده بود، میگفت:
"ما امضاء کنندگان ذیل برای اداء وظایف مقدسه وکالت و مواظبت در استحکام اصول مشروطیت بر طبق قانون اساسی بعون الله تبارک و تعالی تصمیم گرفتیم که با یکدیگر در اصول سیاست مملکتی مشورت نموده در مسائلی که مطرح مذاکره واقع میشود اقلیت فراکسیون تابع اکثریت بوده باشد. انشاءالله تعالی این قرارنامه تا آخر دوره پنجم مستحکم و برقرار خواهد بود. لیله ۱٦شهر رمضان المبارک ۱۳٤۲. امضاء کنندگان: قوام الدوله، سید حسن مدرس، احمد موسوی بهبهانی، حاج اسمعیل عراقی، مصطفی موسوی بهبهانی، اتابکی، اخگر، میرزا علی کازرونی، علی اقبال الممالک، حایری زاده، سید محی الدین موسوی، سید حسن زعیم، ملک الشعرا بهار، رضا دامغانی."
البته همه این افراد یکدل نبودند و دو سه نفرِ افزده شده، یک پا اینسو و یک پا آنسو داشتند ولی در دوره ششم، اقلیت دوباره یکپارچه شد.
در دوره پنجم مجلس شورای ملی، سید محمد رضا کردستانی (میرزاده عشقی) که دوست بهار و زعیم بود، همیشه به طرفداری از اقلیت میپرداخت. روزی که عشقی ۲۹ ساله را در خانهاش به قتل رساندند، ۱۲ تیر ۱۳٠۳، به ملکالشعرا خبر میدهند که عشقی در بیمارستان شهربانی بستری است. ملکالشعرای بهار و سید حسن زعیم و رحیمزاده صفوی بیدرنگ به بیمارستان میروند. اتاق عشقی در مجاورت یک طویله در خیابان جلیلآباد (سنگلج) بود. وقتی هر سه به آنجا رسیدند، عشقی را دیدند که به خواب ابدی فرورفته بود. پس از پایان دوره ششم، مدرس هم پس از گذراندن نه سال زندان و تبعید در ۱۳۱٦ در کاشمر به طرز فیجعی کشته شد. ملکالشعرا بهار و حسن زعیم هم زندانی شدند که من شرح تبعید و خروج او از کشور را دادم، ولی ملکالشعرا با یک بیت شعر از مرگ نجات پیدا کرد:
گر ز خون من عقیق شاه رنگین میشود گو بریز این خون که مقدار عقیقی بیش نیست
باید توجه کنید که از میان اقلیت، فقط مدرس به علت روحانی بودن و کشته شدنش در مخالفت با سردار سپه جاودانه شد. کس دیگری بجز ملکالشعرا بهار، آن هم به خاطر سرودههایش به شهرتی پایدار نرسید و هیچکدام به جز مدرس مانند سید حسن زعیم آشکارا علیه دیکتاتوری و فساد، مبارزه و اعتراض و مخالفت نمیکرد. دوم اینکه زعیم از سال ۱۳٠۸ که از زندان به تبعید اجباری رفت، از عرصه سیاست خارج شد و خوشبختانه مانند عشقی و مدرس کشته نشد که دربارهاش تبلیغ شود. هفده سال تبعید، او را از دید و توجه جهان سیاست بیرون نگه داشته بود. مصدق هم که پس از دوره ششم و پادشاهی رضاخان برای پانزده سال از سیاست کنارهگیری کرد و به امور شخصی و ملکی خود پرداخت و تا دوره چهاردهم سخنی از او نبود.
-دقیقن دعوای مشهور زعیم با رضا خان در مجلس بر سر چه بود و آیا مرحوم زعیم به راستی صندلی را بلند کرده است تا به رضا خان بزند یا فقط داستانی ساختهی مردم است؟
پاسخ:
سید حسن زعیم چند بار با سردار سپه نخست وزیر و سپس رضاشاه برخورد داشت. برای مثال، یک بار که سردار سپه به مجلس آمده بود، زعیم با تحکم به او گفته بود،
"کلاهت را بردار، اینجا خانه ملت است!" زعيم در مخالفت با تمديد قرارداد دارسی توسط رضاشاه در مجلس گفته بوده که،
"شاه نبايد خائن باشد. او می تواند نادان باشد، اشتباه بکند، بی تجربه باشد، ترسو باشد، ولی خائن نمی تواند باشد. زيرا صاحبخانه هرگز نبايد عليه منافع منزلش تبانی بکند، هر چند که ديگران پيرامون او میتوانند خائن باشند، زيرا میخواهند از خانه او بدزدند."
به دنبال کُشتن میرزاده عشقی توسط عوامل سردار سپه، سید حسن مدرس به شدت این جنایت را محكوم كرد، وی سخنرانیهایی بر ضد آمران و عاملان ترور ایراد نمود و این در حالی بود كه بسیاری از نشریات و روزنامههای طرفدار اقلیت مجلس به دستور رضاخان توقیف شده بودند. به دنبال اعمال روشهای غیرقانونی و خلاف عرف سردارسپه نخست وزیر بود كه سید حسن زعیم پیشنهاد استیضاح او را داد. رضاخان از استیضاح مجلس وحشت داشت، زیرا بلندپروازیهای او را می توانست بر باد دهد. وی تلاش كرد با جار و جنجالهای تبلیغاتی و ایجاد ترس توسط عوامل خود در داخل و خارج مجلس برنامه استیضاح را به هم بزند. البته ابتکار استیضاح رضاشاه را هم جمهوری اسلامی به نام مدرس ثبت کرده است.
سید حسن زعیم، ابتکار استيضاح سردار سپه را بر عهده گرفت و لایحه آن را به امضای اقليت مجلس (مرکب از مدرس، زعيم، بهار، عراقی، کازرونی و اخگر) رساند. متن استیضاح چنین بود:
«
بسم الله الرحمن الرحيم
اين جانبان راجع به موارد ذيل از آقاى رئيسالوزرا (رضاخان) استيضاح مىنمائيم
:
۱-
سوء سياست نسبت به داخله و خارجه.
۲-
قيام و اقدام بر ضد قانون اساسى و حكومت مشروطه و توهين به مجلس شوراى ملى.
٣- تحويل ندادن اموال مقصرين و غيره به خزانه دولت.
مدرس، حائرى زاده - عراقى – ملک الشعرا، م. ع. كازرونى - اخگر – سید حسن زعيم»
سردار سپه از استیضاح وحشت داشت و آن هم بیشتر به خاطر مطلب مربوط به استرداد اموال مجرمان بود که زعیم علیه او مطرح کرده بود.
قانون با صراحت تأکید کرده بود که مجرمان محکوم به اعدام، اموالشان باید مصادره و تحویل خزانه دولت شود، ولی رضاخان، پس از رسیدن به پادشاهی، اموال اعدام شدگان را برای خود ضبط میکرد.
در روز استیضاح، هنگام ورود سردار سپه به مجلس، طرفداران او شعار مردهباد مدرس ـ زنده باد سردارسپه را سردادند.
مدرس در واكنش به شعارهاي مخالفان خود در مجلس، خودش شعار
"
زنده باد مدرس و مرده باد سردارسپه" را با صداي بلند سرداد. سردار سپه آن را شنید و بشدت خشمگین شد و با مشت گره كرده، یا به نقل قولی دیگر با چوبدستی نظامی خود، به سوي مدرس حمله كرد. نقل قول:
«سردار سپه قوي هيكل به طرف مدرس رفت و با دست راست خود گلوي مدرس را گرفته به ديوار فشار ميداد. سيد حسن زعيم (از نمايندگان مجلس) که ديد نزديك است رضاخان پيرمرد فرتوت را خفه كند، از پشت سر سردار سپه، دو انگشت راست خود را در دهان سردارسپه انداخته چنان سخت کشید كه نزديك بود دهان سردار سپه پاره شود. برخی میگویند که چون قدش از سردار سپه خیلی کوتاهتر بود، نخست روی کول او جهید و سپس دهانش را گرفته بوده است. رضاخان ناچار دست از گريبان مدرس برداشت ولي چنان انگشتان زعيم را گاز گرفت كه خون جاري شد؛ وگرنه شاید مدرس در چنگ رضاخان خفه میشد.» سردار سپه مدرس را رها کرد و خطاب به او گفت: "شما محکوم به اعدام هستید. من شما را از بین خواهم برد." سپس سردارسپه به عوامل خود دستور داد كه هنگام خروج نمايندگان اقليت كه او را استيضاح كرده بودند از مجلس، آنان را مصدوم و مضروب نمايند.»
موردی دیگر برای مثال این بود که وی بسیاری از صاحبان زمین در مازندران و تهران را با زور وادار میکرد بخشی از املاک خود را به نام او منتقل کنند. سید حسن زعیم در ملاقاتی (یا در مجلس، مطمئن نیستم) به شاه گفته بود که،
"اعلیحضرت، شما پادشاه هستید و تمام کشور به شما تعلق دارد، بنابراین نباید اموال محکومان را برای خود بردارید، و املاک اشخاص را به نام خود کنید." رضا شاه از این جسارت بسیار خشمگین شده بود.
در جریان تصویب بودجه، روزنامه كوشش به تاریخ ۳ دسامبر نوشت: «در جلسه فوری كه بعدازظهر روز دوم دسامبر برگزار شد، مجلس با ۷۷ رأی مثبت بودجه وزارت جنگ را برای سال مالی ۱۳٠۳ تصویب كرد. بر اساس این مصوبه، بودجه تخصیص یافته به وزارت جنگ ۹ میلیون و ۲٠٠ هزار تومان بود. نمایندگان جناح اقلیت، از جمله حسن زعیم، حائریزاده و مدرس، بشدت با تصویب این بودجه مخالف بودند. آنان مدعی بودند كه ۹ میلیون و ۲٠٠ هزار تومان بسیار بیشتر از مصارف واقعی وزارت جنگ است. حائریزاده معتقد بود از آنجا كه شمار واقعی نیروهای نظامی ایران ۲٠ هزار نفر است، این رقم میبایست تا ٦٠٠ هزار تومان كاهش یابد. مدرس نیز مدعی بود كه شمار سربازان ارتش تنها ۱۸ هزار نفر است و تعداد «مارشال»ها در ارتش بسیار فراوان است.»
مسئله دیگر مربوط به بحران شیخ خزعل در خوزستان و مخالفتش با رضا شاه بود. نمایندگان اقلیت مجلس با خشونت و زورگویی علیه خزعل مخالف بودند، بویژه که خزعل همپیمانان زیادی داشت و یک درگیری نظامی می توانست نتایج خونباری را در پی داشته باشد. هم پیمانان خزعل عبارت بودند از:
در تهران : سید حسن مدرس، میرزا سید حسن خان زعیم، سید احمد بهبهانی، ملک الشعرا بهار، حائری زاده، کازرونی، قوام الدوله و محمد حسن میرزا ولیعهد احمد شاه، که به مذاکره با او عقیده داشتند.
درخوزستان: بختیاری، لرستان و پشتکوه. از بختیاری ها، مرتضی قلی خان بختیاری عضو «کمیته قیام سعادت»، امیر مجاهد بختیاری، سالار ارفع بختیاری، حسین خان بهمهای، میرعبداله، پدر زن خزعل که ریاست سواران و تفنگچیان زیدون را بر عهده داشت و امیر مجاهد بختیاری ریاست کل نیروها. سرهنگ ارغون فرمانده امنیه خوزستان نیز به کمیته «قیام سعادت» پیوسته و در خرمشهر و اهواز تفنگچیان خزعل را آموزش میداد.
شماری از نیروهای یکی دوتیره از ایل بیرانوند لرستان.
صادق خان، فرزند حسنِ ایل بیگی، رئیس ایل سگوند رحیم خانی با وعدهی ٤٠٠ سوار.
غلامرضا خان ابوقداره، والی مقتدر پُشتکوه به پشتیبانی از بازگرداندن احمد شاه از اروپا با هم پیمانان خزعل در مرکز همراه شده بود. والی، مهمترین نیروی پشتیبان «قیام سعادت» بود. ابوقداره، قدرت به میدان آوردن چند هزار سوار و تفنگچی را داشت.
حسن زعیم به نمایندگی از سوی فراکسیون اقلیت مجلس به خوزستان رفت تا با شیخ خزعل مذاکره و او را وادار به اطاعت از مرکز نماید. حضور زعیم در شوشتر، چنان باعث محبوبیت او در آن منطقه شد که در دوره بعد، مردم او را نامزد خود برای مجلس شورای ملی کردند.
حائری زاده پس از مرگ زعیم در خاطراتش درباره رضاشاه پس از اینکه شیخ خزعل را به تهران می آورند، و درباره ملاقاتشان با رضاشاه در کاخ سعدآباد نوشت:
«...
وقتی به سلطنت رسید حسابش را کرده بود که خوب فلان کس با من خصومت شخصی ندارد. الان شاهدش در بین نیست خدا رحمتش کند مرحوم زعیم یک روز در آن روزهای نزدیک تغییر سلطنت اصرارکرد که با سردارسپه ملاقاتی کرده بودند در سعدآباد شیخ خزعل را تازه آورده بودند از خوزستان. من که رفتم آنجا توی آن چادر پر بود. عدهای از اعوان و انصار و اصحاب سردارسپه آن جا بودند. من که آمدم بهش خبر دادند رفت توی چادرش. من و زعیم و او [رضاشاه] سه تائی رفتیم آن کنار نشستیم. خیلی صاف و پوست کنده بمن گفتند شما چرا با من مخالفت میکنی؟ من گفتم که مخالفت با شخص شما نیست من یقین دارم که شما حائری زاده وکیل یزد هوچی، بقول آقای فرامرزی، نمیخواهید باشید. شما مزاحم صندلی من نیستی، شما هم میدانید که من سردارسپه نمیخواهم بشوم. خط سیرم خط سیری نیست که با شما رقابتی و حسادتی چیزی داشته باشم. اشکالی که در کار هست، من وکیلم در مجلس، و شما یک دسته اشخاص را بنام وکیل آوردهاید پهلوی ما نشاندهاید؛ خودتان میدانید چه اشخاصی را آوردهاید پهلوی ما نشاندهاید.»
درجه دشمنی رضاشاه با سید حسن زعیم را میتوان از گفته او به شیخ خزعل استنباط کرد. رضا خان سردار سپه در سفرنامه خوزستان خود که توسط منشی ویژه او، فرج الله بهرامی نوشته شده بود، خطاب به شیخ خزعل می گوید:
«من مسبوقم که شکراله خان صدری قوام الدوله چندی در خوزستان حکومت داشت و می دانم که شما با او خصوصیت تام و تمام دارید و همه مردم میگویند که مفاسد شرمآگین مدرس و اقلیت مجلس و دربار ننگآلود [احمد شاه]، ازطریق شکراله خان صدری و سید حسن خان زعیم به شما تلقین میشود و پول شما هم ازطریق آن ها به مصرف خائنین مملکت ایثار میگردد.»
از جمله مصوبات مجلس که حسن زعیم در نوشتن و تکمیل لایحه و به تصویب رساندن آن نقش کلیدی داشت، قانون ایجاد شناسنامه برای شهروندان کشور بود. من متن قانون مصوب را به امضای سید حسن زعیم، مخبر (سخنگوی) و مدیر داخله مجلس در ذیل این گفتگو آوردهام.
- ایشان چند سال را در فرانسه سپری کرد؟
پاسخ:
زعیم هفده سال در تبعید بود. در سال ۱۳۲۵ که اوضاع ایران آرام و امن به نظر میرسید و محمدرضا شاه از چندان قدرتی برخوردار نبود و قانون اساسی مشروطه بطور کامل رعایت میشد، به ایران بازگشت. شمار زیادی از ملیون به پیشباز او تا پای هواپیما در فرودگاه مهرآباد رفتند. پدرم با خودرو خود که راننده داشت به پای هواپیما رفت تا او را به خانه بیاورد. در فرودگاه نمایندهای از دربار، عبدالحسین هژیر، از زعیم خواست که فردا به دیدار شاه برود تا کدورتها برطرف شود. زعیم هم که در پاریس شنیده بود که شاه کسالت دارد، (به گفته مادرم) یک صندوق گلابی از آنجا برایش آورده بود (احتمال می دهم گلابی را پدرم از نطنز تدارک دیده بوده است). پدرم (سید جواد زعیم) به عمویش گفت، اگر شما فردا بخواهید به دیدن شاه بروید باید جامه تمام رسمی بپوشید و شخصیت های دیگر هم حضور خواهند داشت. ولی اگر هم اکنون بروید میتوانید با همین کت و شلواری که تنتان هست بروید و به بهانه خستگی دیدار را کوتاه کنید. سید حسن زعیم دیدگاه پدرم را پسندید و همین کار را کرد. پدرم از آن پس عملن مشاور سیاسی او شد.
در دربار، شاه از او پرسیده بود که چرا اینقدر با خانواده آنها مخالفت دارد. زعیم گفته بود که با پادشاهی که رعایت قانون را بکند هیچ مخالفتی ندارد. او همچنین گفتههای خود را به پدرش، رضاشاه، در مورد اموال محکومان به اعدام و غصب املاک مردم تکرار کرد، و اینکه او فقط از پدر ایشان خواسته بود که قانون را رعایت کند.
- سید حسن زعیم در سالهای دور از وطن به چه اموری مشغول بود و مخارج زندگی را از چه راهی تأمین مینمود؟
پاسخ
: در آغاز به ادامه تحصیل پرداخت، یادم نیست دانشگاه پاریس بوده یا سوربون. او در همان محله، کوچه گِی لوساک، و در پانسیونی که دوستش، دکتر مصدق به او نشانی داده بود و هزینه های آن دانشجویی و قابل تحمل بود، مقیم شد.
-آیا ایشان ازدواج کرده بودند؟ با چه کسی؟
پاسخ:
زعیم در دانشگاه با دختری اهل بلژیک آشنا میشود و با هم زناشویی میکند. مدتی هم در بلژیک زندگی میکرد. پس از ازدواج به شهر نیس در جنوب فرانسه رفتند و در آن جا با هم مغازهای باز کردند که در آن کلاه زنانه که تخصص خانمش بود تولید میکردند و میفروختند.
ایشان با چه چهرههایی دوستی بیشتری داشتند؟
پاسخ
: او با سید حسن مدرس، محمد مصدق، ملکالشعرا بهار، حائریزاده، سید احمد بهبهانی، الهیار صالح و سید ابوالقاسم کاشانی دوستی داشت و نزدیک بودند و البته با کاشانی و صالح پیوند خانوادگی هم داشتند.
- منزل ایشان در تهران کجا بود ؟
پاسخ:
در تهران در خانه بانو پری شیبانی، در کوچه درویش، خیابان صفی علیشاه، که از خویشان مادرش بود مقیم شد. در همان جا بود که همه شخصیت های ملی بطور هفتگی به دیدن او میآمدند و تشکیل جلسات سیاسی و برنامه ریزی برای مبارزه سیاسی و انتخاباتی میکردند. پای اصلی این جلسات دکتر محمد مصدق بود و دیگرانی که در جلسات شرکت میکردند، عبارت بودند از: حائری زاده، عبدالقدیر آزاد، الهیار صالح (که گاهی از کاشان برای جلسات میآمد)، علی شایگان، سید محمد بهبهانی، شمس قنات آبادی و دو سه نفر دیگر از رجال ملی. آیت الله کاشانی هم پس از بازگشت به ایران به این جمع پیوست. پدرم همیشه در این جلسات حضور داشت و گاهی من را با خودش میبرد. خانه ما دو کوچه بالاتر، در کوچه آذربرزین، بود. در همان خانه سید حسن زعیم بود که روزی دکتر مصدق برای روزنامه دیواری ابتکاری من در دبستان امیراتابک و مقاله های میهنیای که مینوشتم، و دریافت جایزه بهترین انشای کلاس پنجمیهای تهران را دریافت کرده بودم، خودنویسش را که با آن در حال نوشتن بود به من جایزه داد و آیندهای درخشان برایم پیشبینی کرد. خودنویس واترمن مشگی با جوهر بنفش که من آن را تا سال ۱۳٦۱ که به زندان افتادم نگه داشته بودم، ولی در دستبردهای خانه پس از دستگیری من و فرار همسر و فرزندان خردسالم که تهدید به سربریدن شده بودند، ناپدید شد.
دکتر سید حسین فاطمی هم پس از بازگشت از فرانسه به این جلسات پیوست. حسین فاطمی پس از اینکه بخاطر گزارش هایش در روزنامه باختر زیر فشار امنیتی و احضار به کلانتری قرار گرفت، ٤۵ روز در خانه ما پنهان شده بود. روزنامه باختر نخست در اسپهان در سالهای ۱۳۱٤ تا ۱۳۲٠ به مدیریت برادر بزرگترش، نصرالله سیف پور فاطمی منتشر می شد که متعاقب شهردار شیراز شدن نصرالله، حسین فاطمی در سالهای ۲۱ تا ۲۳ آنرا در تهران منتشر کرد. در سال ۱۳۲۳، با سفارش پدرم به فرانسه و سراغ سید حسن زعیم رفت. در آنجا با کمک زعیم به تحصیل پرداخت تا دکترای خود را گرفت. در بازگشتش نقل کردهاند که میگفت درس سیاست و میهنپرستی را از زعیم آموخته، و حتا اندیشه ایجاد یک جبهه ملی را (که در ایران به دکتر مصدق پیشنهاد کرد) همانند نام جبهه ملی فرانسه، برگرفته از بحثهای سیاسی با زعیم بوده است. در نخستین شماره روزنامه خودش، باختر امروز، در وصف سید حسن زعیم نوشت.
برخی از گروه سیاستمداران خانه سید حسن زعیم، گاهی پس از جلسه برای ناهار به خانه ما میآمدند. ماهی یک بار هم دورهای برای ناهار داشتند که بیشتر اوقات در خانه ما برگزار میشد. حسن زعیم و محمد مصدق و حسین فاطمی همیشه در این دوره ها حضور داشتند، ولی همسر مصدق که زنی گوشهگیر بود، به نقل از مادرم، فقط یک بار به ناهار آمد.
- مرگ ایشان در چه تاریخی، در کجا(منزل چه کسی) و بر اثر چه بود؟
پاسخ
: مرگ او در یکم تیرماه ۱۳۲۹، در جریان انتخابات دوره شانزدهم کاشان رخ داد. در جلساتی که در خانهاش در تهران تشکیل میشد، قرار شده بود مصدق و چند نفر دیگر از تهران، حائریزاده از یزد و زعیم از کاشان، که نمایندگی آنجا را در مجلس چهارم و ششم و محبوبیت بسیار زیادی داشت، نامزد شوند. حتی تصمیم گرفته بودند که بین مصدق و زعیم کدام رییس مجلس و کدام در مجلس برای نخستوزیری نامزد شود، در شب اعلام نتایج انتخابات در کاشان، شخصیتی آشنا از تهران از سوی محمد رضا شاه به کاشان آمد تا پیروزی قطعی او را تبریک بگوید. در حالی که دوتایی به بازی تخته نرد مشغول بودند، آن "آشنا"، که نامش را نمیتوانم ببرم، قهوه ویژهای درست کرد تا با هم بنوشند. زعیم چند لحظه پس از آنکه قهوه را نوشید حالش بهم خورد و به زمین افتاد.
چه شواهد و حدسیاتی موجب شده تا مرگ ایشان، قتل تلقی شود؟ (غیر از اینکه در آستانه پیروزی و ورود به مجلس این اتفاق افتاده چه عوامل دیگری این نظر را قوت می بخشد)
پاسخ
: پس از به زمین افتادن سید حسن زعیم متعاقب نوشیدن قهوه، دقایقی بیش نگذشت که دو نفر از ماموران امنیتی وارد خانه شدند و بدون این که به پزشکان حاضر در صحنه، دکتر آلا پزشک قانونی کاشان و دکتر گوهری که هر دو از دوستان خانوادگی ما بودند و دکتر احمد اسدی عمو و شوهرخاله من (پزشگ مجلس شورای ملی) اجازه بدهند او را به بیمارستان ببرند، زعیم را با خود بردند. بامداد روز بعد اعلام کردند که ایشان درگذشته است و از پزشک قانونی خواستند که در هنگام دفن حاضر شده و پروانه دفن را امضاء کند. به هیچ کس دیگر، حتا اعضای خانواده اجازه حضور در مراسم خاکسپاری را ندادند. دکتر آلا بعدها به پدرم و دیگر اعضای حاضر خانواده گفت که هنگام دفن او دیده بود که زعیم چشمان و دست خود را کمی تکان میدهد. او، پزشک قانونی، اعلام کرده بود که زعیم هنوز زنده است و باید فوری به بیمارستان منتقل شود، ولی ماموران بی توجه به اعتراض پزشگ قانونی او را فوری و بدون حضور خانواده دفن کردند.
-مرحوم زعیم اصالتن درب اصفهانی بودهاند، آیا دفن ایشان در گوشهای متروکه از زیارت پنجه شاه کاشان علت خاصی داشته است؟
پاسخ:
محل دفن آرامگاه خانوادگی متعلق به یکی از دوستان خانوادگی یا عضوی از خانواده تعلق داشته که یادم نیست که بود.
-مراسم تشییع و ختم ایشان چگونه بوده؟(حکومت چه محدودیت هایی ایجاد کرده و چه اشخاصی شرکت کرده اند و حضور مردم به عنوان صاحبان عزای اصلی چگونه بوده است)
پاسخ
: مراسم خاکسپارس وجود نداشت، ولی آیین ختم او با سوگواری انبوهی از مردم کاشان انجام شد. پدرم که ضربه روحی سنگینی خورده بود در آنجا حضور داشت. من و مادرم در تهران بودیم. مادرم که به سید حسن زعیم علاقه بیحدی داشت و در تهران بسیاری اوقات، زعیم مادرم را برای قدم زنی به لاله زار میبرد، بشدت غمگین و گریان و خشمگین شده بود. مادرم می گوید که تا چند روز میگریست. من یادم میآید که وقتی خبر و چند و چون مرگ او را تلفنی از پدرم که در کاشان بود شنیدیم بهت زده شدم و دقایق زیادی طول کشید پیش از اینکه بتوانم گریه کنم. همانجا بود که من مصمم شدم با دیکتاتوری و خشونت و بی قانونی مبارزه کنم. سید حسن زعیم برای من یک بُت بود، و هنوز که به یاد آن روز شوم میافتم بقض گلویم را میگیرد. آن روز من یازده ساله بودم، و با این فاجعه ناگهان بیست و یک ساله شدم، و بنظر میرسید که زعیم سرمشق من در مبارزه سیاسی شده است.
-اموال مرحوم زعیم پس از مرگشان چه سرنوشتی یافتهاند؟ آیا چیزی به یادگار از ایشان به جا مانده است؟ (منظور از اموال، وسایل شخصی و مدارک، دستنوشته ها، خانه و... است)
پاسخ:
در ایران اموالی نداشت، اگر هم داشت احتمالن توسط خانواده مادریش مدیریت شده است. اموالش در فرانسه هم نزد همسرش ماند. همسرش، که خانواده ما او را مادام زعیم می خواند، برای مراسم ختم به ایران آمد و پس از مراسم برگشت. مرگ زعیم برایش ضربه جانکاهی بود، زیرا به علت اینکه بچه ای نداشتند به یکدیگز بشدت وابسته بودند. غم از دست دادن همسر او را برای مدت زیادی زنده نگاه نداشت.
-رابطه ایشان با مرحوم الهیار صالح چگونه بود؟
پاسخ
: سید حسن زعیم با الهیار صالح ارتباط خانوادگی داشت و صالح آنقدر به او احترام می گذاشت که انگار زعیم مرشد اوست. در تمام مدتی که صالح در مقامهای دولتی خدمت میکرد و زعیم نماینده مجلس بود، با هم روابط دوستانه داشتند و با هم رایزنی میکردند. در آن انتخابات شوم کاشان، صالح همراه با زعیم نامزد شده و هر دو انتخاب شده بودند.
-درباره ایشان چه کتاب هایی نوشته و چه کارهایی ساخته شده است؟(هر چه که به صورت مستقیم و غیرمستقیم به وی اشاره نماید)
پاسخ:
کتابی که زندگینامه او باشد نوشته نشده است، ولی در کتابهای تاریخی آن زمان از او نام برده شده، و در کتاب «مدرس قهرمان آزادی» نوشته حسین مکی، از زعیم ذکر رفته است و فعالیت ها و نقش او در مجلس های چهارم و پنجم و ششم نوشته شده است. سرودههایی هم در وصف او بوده که نخستین آن از میرزاده عشقی است در مدح اقلیت مجلس و زعیم که چند بیت آن را می آورم:
هی ز آقای مدرس مدح کن هی ز آقای ستاره قدح کن
از اقلیت بکن توصیف ها از وطنخواهان بکن تعریفها
هی بگو همواره اخگر شاد باد از غم و رنج و محن آزاد باد
هی به سمت آشتیانی ها برو هی سراغ بهبهانی ها برو
هی بگو تو کازرونی زنده باد حائری زاده بگو پاینده باد
هی بگو یزدان رحمنالرحیم باد پشتیبان آفای زعیم
پول و سور و عیش شد از دیگران تو برای خویش الرحمن بخوان
سروده ای هم دکتر شمس الدین امیرعلایی شاغل چند وزارت در کابینه احمد قوام و معاون نخست وزیر و وزیر کشور مصدق، دوست سید حسن زعیم، و سپس دوست صمیمی خود من که پس از انقلاب 57 با هم آشنا شدیم و رفت و آمد و دوستی خانوادگی داشتیم، در وصف سید حسن زعیم و یکی در مدح محمد مصدق ساخته بود که نسخه خطی نستعلیق آنها را با امضای خودش به من داد که باید هنوز داشته باشم؛ البته اگر در میان مدارک خودم و نوشته های امیرعلایی که آنها را شبانه از دفتر کار من دزدیدند نبوده باشند. یک شخصیت دیگر هم سرودهای در ثنای او گفته بود که شاید هنوز در لابلای اوراق من باقی مانده باشد. در آرامگاه او هم سروده بلندبالایی از "جوانمرد" قاب و نصب شده است.
-با تشکر از شما جناب آقای زعیم به خاطر وقتی که به این مصاحبه اختصاص دادید.
---------------------------------------
پیوست:
متن قانون پیشنهادی شناسنامه (سجل احوال) نوشته سید حسن زعیم:
[نشان تاج و شیر وخورشید]
مجلس شورای ملی، تاریخ ۲ خرداد ۱۳٠٤، خبر از کمیسیون داخله به مجلس مقدس شورای ملی
کمیسیون داخله در خبر کمیسیون سابق به مواد ۹-۱٠-۱۱-۱۸-۲٤-۲۷ قانون سجل احوال مراجعه و مرافه نموده مواد مزبوره را با مختصر اصلاحی به طریق ذیل تنظیم و برای تصویب تقدیم میدارد.
ماده ۹- از تاریخ تأسیس شعب سجل احوال در هر محل پدر و در غیاب او مادر در مورد تولد – و شوهر در مورد ازدواج و طلاق باید منتهی در ظرف ده روز از تاریخ وقوع – تولد یا ازدواج و یا طلاق را با شهادت دو نفر که هویت آنها از طرف نظمیه یا حکومت یا کدخدای محل تصدیق شده باشد به مامور سجل احوال اطلاع دهند.
ماده ۱٠- در مورد فوت دادن اطلاع به مأمور سجل احوال باید در ظرف ٤۸ ساعت به عمل آید – دادن این اطلاع به عهده دو نفر از نزدیکترین اقربای ذکور شخص متوفی و در صورت نبودن اقرباء ذکور به عهده دو نفر از نزدیکترین همسایگان او میباشد و هرگاه کسی که در منزل دیگری فوت کرده دادن اطلاع به عهده کسی است که فوت در منزل او واقع شده است و در مورد اشخاصی که دارای منزل ثابت و اقرباء نیستند اطلاع دادن به عهده مامورین نظمیه است.
ماده ۱۲- در موقع ازدواج یا طلاق مأمور سجل احوال سوادی از عقدنامه یا طلاق نامه را بامضای مجری صیغه و امضای دو نفر شاهد گرفته ضبط مینماید.
در موردی که طلاق بدون دخالت شخص ثالث و مستقیماً از طرف خود زوج واقع میشود اظهار زوج با شهادت دو نفر شاهد کافی خواهد بود.
مامور سجل احوال باید خلاصه مواد مذکور در فوق یا اظهار زوج و شهود را در دفتر مخصوص و در ورقه هویت زوجین ثبت کند.
ثبت قطعی طلاق بعد از آن است تفکیک قطعی شده باشد و در ثبت ازدواج باید قید شود که دفعه چندم است نمونه ۵ و نمره ٦
ماده (۱۳) که بجای ماده (۱٤) است و ماده (۱۸) عیناً مطابق خبر کمیسیون سابق است.
ماده (۲٤) – با حذف -۱- بعد از (در مواد) مطابق خبر کمیسیون سابق است
ماده (۲۷) مامورین سجل احوال که در انجام وظایف محوله مرتکب خطا و تقصیر اداری شوند مطابق مقررات قانون استخدام کشوری محاکمه و مجازات خواهند شد.
هرگاه مرتکب جعل یا تزویر در اوراق و دفاتر سجل احوال شوند یا شرکت در جعل تزویر نمایند از دو الی پانزده سال محکوم به حبس میشوند به علاوه در هر حال خساراتی که در اثر اشتباه یا تقصیر مامورین سجل احوال متوجه اشخاص بشود از طرف همان مامورین باید جبران شود.
مخبر کمیسیون داخله: سید حسن زعیم
٤ خرداد ماه ۱۳٠٤
مقام محترم ریاست مجلس شورای ملی دامت شوکته
ماده ذیل را به عنوان ماده الحاقیه پیشنهاد مینماید.
ماده الحاقیه: در موردی که تولد در کشتی واقع شود پدر و در نبودن او مادر مکلف است تولد را فوراً به ناخدای کشتی یا قائم مقام او اطلاع داده پس از آن تصدیق بگیرد و آن تصدیق را در اولین بندر ایران یا بندر خارجه که نماینده ایران در آنجا باشد به ضمیمه اظهارنامه به مامور دولت داده ورقه هویت تحصیل نماید
امضاء
سید محمد تدین
10/3/1304 قرائت مخبر قبول نمود و تصویب شد
و هم چنین پیشنهاد آقای شریعت زاده را که تقاضا شده بود به کمیسیون ارجاع شود شرح ذیل اصلاح و تقدیم میدارد.
ماده – در مورد اشخاصی که حین مسافرت در راهها فوت میشوند مامورین امنیه مکلف هستند وقوع فوت را با اطلاعاتی که راجع به فوت شخص متوفی به دست میآورند به نزدیکترین دفتر سجل احوال اطلاع دهند- راجع به اشخاصی که در جنگ کشته و تلف میشوند اداره قشونی مکلف است مراتب را با اطلاعات راجع به هویت مقتولین در موقع مقضی به دفتر سجل احوال اطلاع دهند
مخبر کمیسیون داخله
سید حسن زعیم
[1]
نشریه وابسته به دانشگاه کاشان که قرار بود این مصاحبه را چاپ کند، به علت هشدار مبنی بر ممنوع بودن نام و تصویر کورش زعیم از انتشار آن منصرف شد. ولی پس از مدتی در شماره 93 نشریه چشم انداز، شهریور و مهر 1394، منتشر شد.
-