سير سوسياليسم در تاريخ بشر*
كورش زعيم
سوسیالیسم برخلاف کاپیتالیسم یک نظام اقتصادی نیست بلکه یک ایدئولوژی سیاسی- اقتصادی است برپایه مالکیت اشتراکی و مدیریت همیارانه ابزار تولید و بهره برداری از منابع. همه شاخه های دیگر پیش- سوسیالیسم مانند مارکسیسم، کمونیسم، مائوئیسم، تروتسکیسم و غیره روشهای متفاوت برای رسیدن به سوسیالیسم است. نفی مالکیت خصوصی، نفی نهاد خانواده، برابری همه مردم بی توجه به استعدادهای ذاتی یا اکتسابی و نفی مذهب. جنبه نفی مذهب در سوسیالیسم قابل درک است، زیرا دو مکتب رقیب در یک جامعه نمی گنجند. در آموزه های سوسیالیسم همیشه به این اصل برمی گردیم که مالکیت خصوصی ممنوع یا بشدت محدود است، اصلی که در "بیانیه حزب کمونیست"
هم به صراحت تجویز شده است. مارکس
در مقاله اش در نقد «مبانی فلسفه حقوق» هگل
مذهب را افیون توده های می خواند و می گوید: "... انتقاد از مذهب مقدمه ایست برای هر شکل دیگر انتقاد..." که البته این دیدگاه خیلی به جنبه های ناخداگرایی فویرباخ
شباهت دارد.
سوسیالیسم اصولی را باور دارد که به علت تضاد آنها با سرشت بشری، توسط حکومت های سوسیالیستی آشکارا بیان نمی شود؛ از جمله این اصول، گرایش انکارناپذیر آنها به نابودی نهاد خانواده، پرورش کودکان در مدرسه های دولتی دور از پدر و مادرشان، ازدواج اشتراکی، و نفی مالکیت خصوصی است که در بیانیه کمونیستی به روشنی به آنها پرداخته شده است.
در جنبش های نوین سوسیالیستی که ممکن است مارکسیست هم نباشند، شعار "انقلاب جنسی" آنها معنای نابودی روابط سنتی خانوادگی را می دهد. مثلا ارتش سرخ ژاپن
که تروتسکیست
بودند، بیشتر قتلهایی که در دهه 1970، انجام دادند از هموندان خودشان بودند که از حکم بریدن روابط خانوادگی سرپیچی کرده بودند. اتهام ها بیشتر "
مانند یک شوهر رفتار کردن" بود! هر کودکی که زاده می شد از مادرش گرفته می شد تا زن دیگری او را شیر دهد و بزرگ کند.
باید به یاد بیاوریم که اندیشه های سوسیالیستی متعلق به زمان معاصر یا دو سه سده گذشته نیست. در پادشاهی اکد یا آکادیا
در میاندورود
، که یکی از پادشاهی های متعدد کوچکی بود که در آن منطقه بوجود آمده و 2300 سال پیش از میلاد توسط سارگون اول پایه ریزی شده بود، بر پایه اقتصاد مرکزی اداره می شد. مراکز اقتصاد کشور پرستشگاه ها بودند که به نمایندگی از سوی دولت مرکزی عمل می کردند. دهقانان و پیشه وران هر منطقه تولید خود را به پرستشگاه تحویل می دادند و دستمزد می گرفتند. کنترل تولید کشاورزی بر پایه سامانه آبیاری بود که توسط پرستشگاه ها اداره می شد. کارگران و پیشه وران به سه دسته پرتوان، نیم توان و کم توان رده بندی شده بودند و امکانات تولید و دستمزد آنان بر پایه همین رده بندی توزیع یا پرداخت می شد. این پرستشگاهها وظیفه داشتند فهرست مردگان و بیماران و غایبان را هم به دولت مرکزی ارائه دهند تا سهمیه خوراک مردگان حذف و سهمیه بیماران که کار نمی توانستند بکنند کاهش داده شود. زمین متعلق به دولت بود و به کشاورز امانت داده می شد. پس از مرگ کشاورز، زمین دوباره به دولت بر می گشت. زنان و کودکان هم برای دریافت سهمیه خوراک باید کار می کردند و معمولا در بارکشی و جابجایی های سنگین از آنان بهره برداري می شد، به همین دلیل میزان مرگ و میر در میان آنها بالا بود.
در امپراتوری اینکاها
، واقع در منطقه اکوادور، پرو، شیلی در امریکای جنوبی، هم نظام حکومتی سوسیالیستی برقرار بوده است. دولت اینکا مالکیت خصوصی ابزار تولید را به رسمیت نمی شناخت. هیچکس دارایی نداشت و بازرگانی و پول ناشناخته بود. زمین متعلق به دولت بود و شهروندان روی آن کار می کردند. فقط کسانی که در دولت خدمت می کردند به اندازه نیازشان دارای زمین بودند که توسط دهقانان روی آنها کار می شد. دهقانان خود فقط به اندازه نیازشان زمین در اختیار داشتند که با افزایش شمار خانواده اشان به میزان زمین آنها نیز به تناسب افزوده می شد. دهقانان به پیشه وری و ساختمان سازی هم می پرداختند. هدف از کار شهروندان فقط خدمت به نظام بود نه بهره شخصی. همه با بوغ بامدادی آغاز به کار می کردند و با بوغ غروب دست از کار می کشیدند. کارکنان دولت هم که از زندگی مرفه تری برخوردار بودند، اندازه خانه اشان، شمار همسران و همخوابگانشان، و شمار ظرفهای سیمین و زرین و جامگانشان از پیش تعیین شده بود. از 9 تا 16 سالگی همه پسران باید چوپانی می کردند، از 16 تا 20 سالگی باید در خانه یک اینکا خدمت می کردند و، بطور کلی، همه سالهای زندگی او از پیش تعیین شده بود. دختران دهقان برای خدمت یا همخوابگی به خانه کارکنان دولت فرستاده می شدند، هنگام قربانی کردن برای خدایان از دختران استفاده می کردند و هر سال در موقع معین از روی فهرستی که دولت فراهم میکرد، دهقانان اردواج می کردند. هیچکس حق گزینش همسر خود را نداشت. خوراک، اندازه کلبه، مقدار لوازم خانه اشان، همه توسط دولت از پیش تعیین شده بود. بازرسان دولت پیوسته در سراسر کشور گشت می زدند تا کسی از این قانونها سرپیچی نکند. رنگ ردای دهقانان که از فروشگاههای دولتی خریداری می شد، در هر استان متفاوت بود و آنها حق نداشتند آن را رنگ کنند یا تغییر شكل دهند، آرایش موی سر آنها در هر استان متفاوت بود و حق بیرون رفتن از دهکده را بی اجازه ماموران دولت نداشتند. مجازات سرپیچی از قانون بسیار سخت بود و شامل اعدام، سنگسار، فروافکندن به دره، آویختن از موی سر یا از پا و افکندن درون غاری پر از مارهای زهرآگین بود. گاهی بسته به نوع جرم محکوم، او را شکنجه می کردند تا بمیرد و بجای دفن جسد، از استخوانهای او نی لبک یا ابزار دیگر می ساختند و از پوست او برای ساختن طبل استفاده می کردند.
در مصر کهن نظامی مشابه سوسیالیستی برقرار بوده است. در آنجا فرعون مالک همه زمینهای کشور بود و آنها را فقط برای بهره برداری موقت به شهروندان واگذار می کرده است. دهقانانی که روی زمین کار می کردند خود جزوی از زمین به شمار می آمدند و همراه با زمین واگذار می شدند. دهقانان در کارهای بدنی دیگر هم که در برنامه دولت بود، مانند کندن آبراه ها، ساختن اهرام، کشیدن قایق ها، کار در معدن و باربری سنگ بکار گرفته می شدند. برای هر کاری که در کشور انجام می گرفت، کارگران، پیشه وران و سازندگان مواد خام مورد نیاز را از انبار دولت تحویل می گرفتند و کالای ساخته شده را تحویل می دادند.
اندیشه های سوسیالیستی در یونان کهن هم شناخته شده بود و افلاتون
نخستین جامعه سوسیالیستی در یونان را بوجود آورد.
در آرمانشهری که افلاتون عرضه می کند، تقسيم
كار وجود دارد و روابط اجتماعي بر پایه نياز تعريف شده است. آرمانشهر
افلاتون، شهري است خردگرا و بدون هرگونه احساس و عاطفه یا خواستهای شخصی. از آنجا که در آرمانشهر افلاتون
نابرابري اجتماعي اجتناب ناپذير است، می توان او را یک سوسیالیست کنشگرا دانست.
در آرمانشهر افلاتون فقط فیلسوفان حق حکومت کردن دارند، مالکیت شخصی و تشكيل خانواده لغو میشود، ازدواج و زناشویی ممنوع است و جفت گیری بر پایه اصلاح نژاد انسان بطور دستوری و برگزیدن نژادهای خوب و سالم انجام میگیرد. جامعه هر فرد را بنا بر شایستگی وی پرورش می دهد و محل او را در اجتماع تعیین می کند.
در آرمانشهر افلاتون، شهروندان به سه دسته بخش شده اند
: 1
ـ
دولتمردان و فرماندهان؛
2
ـ سربازان
؛ و 3
ـ مردم عادی و پيشه وران.
تنها طبقه دولتمردان بايد قدرت سياسي را در دست داشته باشند و شمار آنان
بسيار اندک است. افلاتون اين نابرابري را طبيعي ميداند، و براي
توجيه آن یک افسانه را به عنوان اثبات فلسفه خود توضیح می دهد. افسانه این بود كه: "خدايان، آدميان را سه گونه آفريده اند: زرین، سیمین و آهنين. بهترين آدميان
از زر، آدمیان میانه از سیم و توده مردم از آهن آفريده شده اند. آدمیان زرین
براي فرماندهی مناسب هستند، سیمینها برای سربازی و تودههای آهنین برای كارهای بدنی." اما جامعة افلاتون اینجورها هم بسته نبود و در آن تحرك اجتماعي
امکانپذیر بود: "ممكن است از پدر سيمين فرزند زرين زاده شود و از پدر زرين فرزند
سيمين. فقط در اين صورت است که عدالت حکم می کند جابجايي طبقاتي صورت گيرد."
افلاتون همچنین می گوید که "نخست
اينكه در جامعه ما كه تنها جامعه تكامل یافته است، زنان و كودكان ميان همه مشترك هستند و
همه از آموزش و پرورش مشترك برخوردار ميشوند. دوم اينكه، چه در جنگ و چه در
صلح همه دوشادوش همديگر كار ميكنند. سوم اينكه، زمامداران جامعه چه
در دانشوری و چه در جنگآوری بر همة شهروندان برتری دارند."
افلاتون میگوید کارگران جامعه فقط باید به تولید بپردازند. سربازان وظیفه نگهبانی دارند و نمی توانند زمامدار باشند، چون دارای اندیشه و ابتکار نیستند و فقط فرمانبردارند. کمونیسم افلاتون معتقد است که همه ماموران دولت باید در سربازخانه ها زندگی کنند و خوراک روزانه خود را گرد یک میز همگانی بخورند و نباید هیچگونه دارایی داشته باشند.
ولی در مورد تبعيض جنسيتی، افلاتون معیارهای سغرات را می پذیرد که هيچ حرفه اجتماعي وجود ندارد كه در انحصار مردان يا زنان باشد. استعداد
انجام كارها و آموختن مهارت های گوناگون در مرد و زن برابر است و ازین بابت تفاوتی ميان
ساختار مرد و زن نيست. بنابراین، در آرمانشهر، پرورش دختران و پسران بايد همسان باشند.
د
ختران نيز مانند پسران باید ورزش و فن جنگ بياموزند. زن و مرد بايد از هرجهت برابر
باشند. همان آموزشهایی كه مرد را مدیر خوبي ميسازد، از يك زن نيز مدیر خوبي خواهد ساخت." البته تفاوتی که افلاتون میان زن و مرد ميپذيرد، تفاوت اندامی است و ارتباطی به اجتماع و سياست ندارد. او ميگويد: "برخي زنان
فلسفي هستند و براي مدیریت خوباند و برخي جنگياند براي سربازي."
بسیاری از اندیشمندان معاصر اندیشه خردگرایی یا كنش گرایی در جامعه را از افلاتون برداشت کرده ند، مانند ماکس وبر
و مفهوم
«
سازماندهيخردگرايكار» او، و دیدگاه اميل دوركهايم
در باره جامعه های نوین كه همبستگي اجتماعي را بجای وجدان همگانی و مشترک جامعه بر پایه تقسيم
كار اجتماعي تعریف ميكند.
در ایران، این باورها به مانی
گرایی راه یافت. مانی که در تیسفون بدنیا آمد و پرورش یافت، در آنجا با فیلسوفان و دانشمندان یونانی معاشرت داشت و شاید که اندیشه سوسیالیستی خود را از پیروان افلاتون برداشت کرده باشد. اندیشه های سوسیالیستی مانی در مدرسه های فلسفه و عرفان سده های 300 تا 1400 میلادی در ایران و کشورهای پیرامون که در آنها بیشتر اندیشه های مانی تدریس می شد، نشر پیدا کرد. آیین مانی که دین نوینی بشمار می آمد پیروان بسیاری پیدا کرد و برای 12 قرن در بخش بزرگی از جهان متمدن آن زمان گسترده شد.
ولی نخستین جامعه سوسیالیستی در ایران را مزدک بوجود آورد. مزدک یک روحانی آیین مانی اهل استخر، فارس، بود که در نیمه سده پنجم میلادی باعث جنبش اجتماعی مهمی شد که می توان آن را کمونیسم ایرانی خواند. فعالیت و شهرت مزدک در زمان پادشاهی غباد ساسانی که کشور زیر یورشهای پی در پی هیتالیان از شمال و خاور سخت آشفته شده بود به اوج رسید. دولت غباد نسبت به همه مذهب ها بدگمان شده بود، کشمکشهای خونین میان موبدان زرتشتی، یهودیان، و فرقههای گوناگون مسیحی با یکدیگر، در گرفته بود. دولت غباد مسیحیان را به جاسوسی برای امپراتوی روم متهم می کرد؛ و از سوی دیگر، خشکسالیهای پیاپی مردم را گرسنه و خشمگین و آماده شورش کرده بود.
مزدک در این زمان دعوی پیامبری کرد.
مزدک به دو اصل نور و تاریکی، روان و ماده، باور داشت و اینکه برای رهایی نور از تاریکی، انسان باید از دلبستگی بپرهیزد. اما وی بر خلاف مانی ازدواج را نفی نمیکرد و داشتن یک همسر را بسنده میدانست. مزدکیان گیاهخوار بودند و باور داشتند که با کردار نیک و بدون انجام امور ظاهری دینی هم میتوان رستگار شد. مزدک بر این باور بود که بیشتر درگیریهای میان مردمان بر سر مال و ثروت و زن روی میدهد.
بنابراین، او خواستار برابری همه مردم و مالکیت و توزیع عادلانه زن و خواسته ها بودهاست. با بررسی ساختار نظام ساسانی در ایران و قانونهای حقوقی مربوط به زنان ساسانی، میتوان به درستی فهمید که مزدک برای کاستن امتیازهای طبقه های بالای جامعه، و تغییر قانونها به سود تهی دستان تلاش میکرده است. از جمله توزیع ثروت از راه تقسیم زمینهای بزرگ، جلوگیری از احتکار، تعدیل سهم مالکان از بازده زمین، کاستن شمار آتشکدهها (که هزینه زیادی را بر مردم تحمیل می کردند) و ساده کردن سازمان اداری موبدان زرتشتی و کوتاه کردن دست روحانیان در امور اجرایی کشور بود.
در تاریخ ایران پس از اسلام، اندیشمندان بزرگی بودند که تظاهر به
مسلمانی میکردند، ولی تراوش فکرشان همان بود که مزدک گفته بود. در میان اینها
خَیّام
،
سهروردی
و
عین
القضات همدانی
از همه بارزترند. آن دسته از سرایندگان ایرانی که ترویج اندیشه
آزادیِ انسان و شادزیستی و دوری از اندوه و آزار انسان و موجودات زنده را کردهاند،
آموزه های مزدک را بازتاب دادهاند. جمعیت «
اخوان
الصفا
» که در
سدهٔ چهارم هجری (سده یازدهم میلادی)
در
بصره
توسط هفتتن از ایرانیانِ دوزبانه
پایهگذاری شد و اصول و فروعِ عقایدشان را در ۵۱ جزوه به نام «رسائل إخوان
الصفاء» منتشر کردند (و در پی آن جریانی به نام
«
باطنیان
» از درون
آموزشهایشان بیرون آمد)، از جهات بسیار زیادی بازتاب دهندهٔ آموزه های مزدک بودند. حتی
در بیرون از ایران نیز آثار آموزه های مزدک را در میان برخی از اندیشمندان ظاهراً مسلمان
میبینیم. برای مثال،
ابوالعَلاء
مَعَرّی
در سرودههایش یک مزدکی باورمند را نمایش می دهد.
فردوسی بزرگ در لا به لای سروده هایش مزدک را می ستاید:
همی
گفت هر کو توانگر بود / تهیدست با او برابر بود
نباید که باشد کسی بر فزود / توانگر بود تار و درویش پود
جهان راست باید که باشد به چیز/ فزونی توانگر حرامست نیز
زن و خانه و چیز بخشیدنیست / تهیدست کس با توانگر یکیست
من این را کنم راست تا دین پاک / شود ویژه پیدا بلند از مغاک
در جهان معاصر، یعنی از سده نوزدهم به بعد، مارکسیسم توسط پیروانش جاده ای برای رسیدن به آن جامعه آرمانی سوسیالستی تلقی شد.
مارکسیسم بر این باور استوار است که تاریخ جامعه های بشری از آغاز تاریخ، مبارزه طبقاتی بوده که اکنون در جهان نوین به مبارزه میان فقط دو طبقه، بورژوازی و پرولتاریا، کاهش یافته است؛ و اینکه کشمکش میان این دو طبقه آینده بشر را تعیین خواهد کرد. گروههای گوناگون مارکسیستی، برداشتهای متفاوتی از مارکسیسم دارند و مسائل جهان را از دیدگاه ویژه خودشان تحلیل می کنند، ولی آنچه همه در آن هم آوا هستند، "واژگونی نظام سرمایهداری از راه انقلاب کارگری و لغو مالکیت خصوصی ابزار تولید، لغو کار مزدی و ایجاد یک جامعه بی طبقه از مردمی آزاد و برابر و، سرانجام، پایان ازخودبیگانگی انسان" است.
مارکس و انگلس عقیده داشتند که باید به کاپیتالیسم که بر اصل به خدمت گرفتن کارگران پایه ریزی شده پایان داده شود. در حالی که سوسیالیستهای تاریخی در پی اصلاحات اجتماعی بلندمدت بودند تا جامعه را به آرمانشهر سوسیالیسم برسانند، مارکس و انگلس انقلاب اجتماعی را اجتناب ناپذیر و تنها راه ممکن برای دستیابی به سوسیالیسم می دانستند.
مارکسیستها باور دارند که مهمترین ویژگی زندگی بشر در یک جامعه طبقاتی از خودبیگانگی است؛ و از آنجا که کمونیسم آزادی کامل انسانها را برسمیت میشناسد، یک ایدئولوژی دلخواه اجتماعی می باشد. آنها بر این باور هستند که کمونیسم به مردم اجازه میدهد به هر کاری که دوست دارند بپردازند، و آن شرایطی را برای مردم ایجاد می کند که نیازی به بهره برداری از همنوع نداشته باشند. همچنین اینکه، تضاد طبقاتی در نهایت به پیروزی طبقه کارگر و ایجاد جامعه ای می انجامد که درآن مالکیت خصوصی حذف شده و همه ابزار تولید متعلق به دولت خواهد بود. در این جامعه هر کس به اندازه توانش تولید و به اندازه نیازش دریافت می کند.
ادوارد برنشتاین
که به فقر ذاتی مارکسیسم پی برده بود، زير تاثیر نولیبرال های انگلستان دست به تجدید نظر مارکسیسم زد و کوشید تا آن را با این موضع که مارکسیسم باید مرحله به مرحله اجرا شود تعدیل کند. او سوسیالیسم را "دموکراسی در اقتصاد" خواند. کتاب "پیشنیازهای سوسیالیسم و وظایف دموکراسی سوسیالیستی (1899ميلادي) انقلابی در تجدیدنظر سوسیالیسم مارکسیستی بود.
گسترش سوسیالیسم مارکسیستی، کمونیستی، مائوئیستی و خوانش های دیگر آن در سده بیستم، نه تنها هیچ ملتی را خوشبخت نکرد، بلکه در کشورهای "سوسیالیست" خوانده شده، دیکتاتوری های خشن و ضد آزادی را سر کار آورد. دلیل بوجود آمدن دیکتاتوری و اجرای خشونت آمیز آموزه های سوسیالیستی، به باور من این بوده که آموزه های سوسیالیستی مبنی بر انکار آزادی انسانها و تفاوت در انگیزه ها و استعدادهای فرد فرد بشر است که اطاعت از آن را بجز با خشونت و اجبار غیر ممکن می سازد. در طی بیش از یکسد سال تجربه با نظام های گوناگون سوسیالیستی یا کمونیستی، ناکارآمدی و تضاد آن با سرشت بشر ثابت شده است. نظام های سرمایه داری هم نه تنها برخلاف پیش بینی مارکسیست ها فرو نپاشیدند، که در این مدت نیرومندتر و ثروتمندتر و مردمشان از آزادی های بیشتر و بیشتری برخوردار شدند.
در این دوران، دو روند متضاد کم کم بسوی یکدیگر حرکت کردند. از یک سو، رژیم های سوسیالیستی که به علت عقب افتادگی اقتصادی و اجتماعی جامعه هایشان نسبت به جامعه های سرمایه داری، و نارضایتی شدید همگانی، به ناکارآمدی انکار شخصیت انسانی پی بردند و کم کم دامنه آزادی مردمشان را افزایش دادند، و گونه ای به سرمایه داری و مالکیت محدود خصوصی تن در دادند. از سوی دیگر، کشورهای سرمایه داری که در اثر پیشرفت اقتصادی و اجتماعی نیاز به تقسیم ثروت را برای پشتیبانی از بخش نه چندان موفق جامعه در راستای تامین امنیت اجتماعی حس نموده بودند، در زمینه هایی مانند حداقل درآمد شخصی، بیمه اجتماعی، بیمه درمانی، بیمه بیکاری و آموزش رایگان، از محل خزانه ملی با دولتی کردن این خدمات، تقسیم ثروت کردند. بنابراین، خدماتی که سوسیالیستها از آغاز در الویت قرار داده و به نحوی گسترده تر برای مردمشان انجام دادند، ولی از این راه به علت ناکارآمدی اقتصاد سوسیالیستی خزانه ملی را تهی و تولید ملی را زیر فشار قرار دادند، کشورهای سرمایه داری از محل تولید فزاینده ملی بسیار سخاوتمندانه تر و پایدارتر برای مردمشان انجام دادند. به این ترتیب هر دو نظام از روی ضرورت بهم نزدیکتر شدند و تعریف های ناب نخستینی از "ایسم" هایی که طرفین جامعه های خود را بر پایه تئوریک آن استوار کرده بودند ماهییت و معنای خود را از دست دادند.
آنچه این کتاب به آن می پردازد، آسیب هایی است که در طی این سد سال تجربه عملی برای اجرای تئوری های ناب سوسیالیستی به ملت هایی که دچار آن شده بودند وارد آمده است. من با احساسات ضد ایدئولوژی آن موافق نیستم، ولی با اعتقاد کورکورانه به برخی ایدئولوژی های بازنده و توجیه آنها پس از مشاهده شکست و ناکارآمدیشان هم نمی توانم موافق باشم. درست است که ایدئولوژی ناب سوسیالیسم در طول تاریخ، و شکل کمونیسم یا مارکسیسم آن، کاستی های اجرایی خود را داشته و تکرار آن با توجیه کردن شکست آنها پذیرفتنی نیست، ولی اندیشه سوسیالیسم در بسیاری از کشورها به تکامل جامعه کمک کرده و از زیاده روی سیستم های سرمایه داری و لیبرالیسم مطلق جلوگیری کرده است. اندیشه هایی که قدرت را متمرکز می کنند، خودکامگی را بنیان می گذارند و اگر شخصیت نامناسبی بر آن مرکز قدرت دست یابد، می توان انتظار سوء استفاده از قدرت و انجام کارهای ضدانسانی را داشت. در ایدئولوژی های مذهبی هم تاریخ تجربه مشابهی را عرضه می کند، که وقتی مذهب وارد حکومت می شود و به دست افراد ناباب می افتد، جنایتهای باورنکردنی را مرتکب می شود. حتا ناسیونالیسم هم بدست کسانی چون هیتلر و موسولینی تبدیل به دیکتاتوری های وحشتناک و خونخوار می شوند.
ما در ایران ایدئولوژی سوسیالیسم را در قالب مانی گرایی و جنبش مزدک داشته ایم که بسیار انسان دوستانه بودند و هیچکدام از این تجربه ها با اعمال خشونت یا جنایت همراه نبود. ما ناسیونالیسم ایرانی را داشته و داریم که انساندوستانه ترین روش حکومت را تجویز می کند و در عمل، هنگامی که قدرت را بدست داشته، نشان داده که به آرمانهای انسان دوستانه اش وفادار است.
سولژنیتسین
می گوید: "خفقان جهانی اندیشه به نابودی اندیشه نمی انجامد، بلکه باعث کژی، نادانی و سوء تفاهم متقابل در میان هم میهنان و معاصران می شود." و "بدون اندیشه ای برای گذشته و در نتیجه برای آینده، همه چیز خفه می شود و همه چیز رها می شود تا در هرج و مرجی نامفهوم ویران گردد. در این دوران رویدادها بیش از پیش انباشته می شوند و چنان پشته ای خرد کننده از انبوه آنها به وجود می آید که دیگر گرایش یا نیرویی برای بررسی آنها باقی نمی ماند."
حال اگر از جنبه های ضد مذهب و ضد خانواده سوسیالیسم بگذریم و فقط جنبه اقتصادی سوسیالیسم را بررسی کنیم که "نابودی مالکیت خصوصی" را تجویز می کند، آیا سوسیالیسم شکل انحصاری
کاپیتالیسم یا یک کاپیتالیسم دولتی نیست؟
24 تیر 1389
*پیشگفتار کورش زعیم
بر کتاب «مارکسیسم، دیکتاتوری و دموکراسی»، نوشته غلامحسین مظلومی عقیلی، ناشر: ايرانمهر و فراروي، تهران- شهريور
1390
|