در سنجش آزاديهاي مدني مردم، در دوران مصدق حزبها آزاد بودند، مطبوعات آزاد بودند، گردهمايي آزاد بود، اتحاديه هاي كارگري و صنفي آزاد و اعتصاب و تظاهرات آزاد بود. پس از کودتا، همه اين آزاديها از مردم گرفته شد و اين محروميت تا كنون ادامه دارد. اگر اين براندازي روي نميداد، دموكراسي، آزاديهاي مدني و رعایت حقوق بشر چنان در كشور ما در طي ربع سده بعد نهادينه شده بود كه ديگر كسي نميتوانست خواستهاي شخصي يا فرقه اي خود را بر ملت تحميل كند؛ و مجبور بود ديدگاه خود را از درون صندوق راي ارائه دهد. در این شرایط، نه شاه میتوانست از قانون اساسی فراتر عمل کند و نه آفرینش یک حکومت تک بعدی سرکوبگر ممکن میشد.
جنبش ملي شدن صنعت نفت از پشتيباني مردمي برخوردار بود، وگرنه مصدق با همه دانش و زيركي و عشق به ميهن خود هرگز موفق نميشد در برابر قدرت و توطئه قدرتهاي بزرگ بيگانه به پيروزي دست يابد، آنهم بي اينكه براي چيرگي بر يك ابرقدرت به یک ابرقدرت رقيب دست دراز كند يا باژ بدهد. اين نيروي مردم بود كه مصدق را به پيروزي رساند و احترام و افتخار جهاني براي كشورما كسب نمود. همين ملي شدن صنعت نفت بود كه هرچند خزانه دولت مصدق را تهی و متکی به تولید داخلی کرد، این مردم بودند که وقتی در اوج تحریم بین المللی و خالی شدن خزانه از مردم درخواست وام کرد، مردم فرش زیر پای و النگو و انگشتر دست خود را فروختند و قرضه او را خریدند. ولی همین ملی نفت ملی شده خزانه دولتهاي آینده را از ثروت بادآورده انباشت و رشد اقتصادي و توسعه صنعتي را كه ديگران بحساب خود ميگذارند امكانپذير كرد. امروزه، برخي روشنفكران با تحليلهاي سطحي اقتصادپایه خود از ملي شدن نفت توسط مصدق که چرا پیشنهاد ۵٠/۵٠ را نپذیرفت، کم ژرفايی انديشه و دانش سياسي خود را نمايان ميسازند.
ملي كردن صنعت نفت نه تنها از ديدگاه سياسي، ملت ايران را كه نزديك ١۵٠ سال توسط دو ابرقدرت جهاني بوسیله رژيمهاي غيرمردمي حاكم بر ايران، تحقير و به فقر اقتصادي و اجتماعي و سوء استفاده بين المللي كشيده شده بود، بار ديگر خودباوري بخشيد و در ديد جهانيان و تاريخ سربلند كرد، كه سرچشمه سرمايه گذاري و پيشرفت اقتصادي و شكوفايي جامعه ايراني در دهه هاي بعد شد.
روز 29 اسفند 1329، که ملی شدن صنعت نفت ایران به تصویب نهایی رسید، روز استقلال سياسي و اقتصادی ایران بود. استقلال سیاسی و استقلال اقتصادی جدايي ناپذيرند. دهه ها دولتهای ایران توان اعمال سياست مستقل اقتصادی نداشتند. اقتصادی كشور هم با دخالت خارجی درآمیخته بود و در جايي كه برنامه اقتصادي كشور با منافع دو کشور قدرتمند بریتانیا و روسیه، که هر دو در نزدیکی ایران مستقر بودند رويارو ميشد، دولتمردان عقب نشيني و منافع اقتصادي كشور را فداي بقاي خودشان ميكردند. ایران صحنه رقابت دو قدرت شده بود و دولتهای ایران هیچ سیاست مستقل کلانی نمی توانستند پی بگیرند. ايران در اثر بي لياقتي و فساد و بي اعتنايي حكومتها به منافع ملي، چنان ناتوان و فقير و درمانده شده بود كه اگر دو كشور قدرتمند روياروي يكديگر نبودند، اشغال و مستعمره كردن ايران كار يك روز میبود.
قراردادهاي زيانبار در راستای تامين منافع راهبردی و اقتصادی آن كشورها به ما تحمیل میشد. سیاست خارجی ایران بر پایه «موازنه مثبت» بود، یعنی به هر دو ابرقدرت خارجي امتیاز داده میشد تا هر کدام برای حفظ منافع خودشان هم که شده، کشور را در برابر دیگری حفاظت کند. بهمین دلیل، خواستهايی که از سوی بریتانیا يا روسیه می رسید، حتا اگر به زيان منافع ملت ايران بود، كمابيش پذیرفته میشد. سیاست موازنه مثبت، همراه با بی لیاقتی و فساد دستگاه حكومتي و بی توجهی به منافع ملي، باعث افزایش چشمگیر نفوذ این دو ابرقدرت و حتا دخالت مستقیم آنها در امور داخلی کشور شده بود.
در جنگ جهاني اول، بریتانیا به بهانه جلوگيري از پيشروي ارتش عثماني، در سال ١۲۹۸ خورشيدي، ايران را اشغال كرد. در طي سه سال و نيم كه ايران در اشغال نظامي بریتانیا بود، تحقيرآميزترين رفتار را با ما کردند. گراني مواد غذايي بعلت جنگ، خريد گسترده غله، فرآورده هاي كشاورزي و مواد خوراكي ايران توسط ارتش بریتانیا به بهای ناچیز، در حالیکه میتوانستند همه را از هندوستان یا ميانرودان وارد کنند، جلوگيري از ورود كمكهاي خوراکي امريكا به ايران و خودداري از پرداخت بهاي نفت ايران، باعث شد كه يكي از بزرگترين فجایع انساني، كه ميتوان آنرا بزرگترين نسل كشي سده بيستم خواند، در ايران رخ دهد. انحصار خرید غله توسط ارتش بریتانیا و نبودن غله و مواد خوراكي بسنده براي مردم، نبودن پول و اعتبار كافي براي واردات و گراني فزاینده، قحطي بزرگ و بيسابقه اي را در ايران بوجود آورد. در مدت دو سال بين ۹ تا ١٠ ميليون نفر از جمعيت ۲٠ تا ۲۲ ميليون نفري ايران از گرسنگي و بيماري تلف شدند و جسدهای آنان، که برخی برای زنده ماندن مانند گوسفندان در صحرا میچریدند، در خیابان و بیابان رها شده بود. با وجود ویرانی و تلفات و ضايعاتی که بیش از هر کشور درگیر در جنگ اول، با وجود بیطرف بودن، تحمل کردیم. بعلت هرج و مرج و ذليل بودن دولت وقت، و عمد سياست جهانی براي سرپوش گذاشتن بر اين فاجعه تاریخی، حتي مظلوم يا قرباني هم شناخته نشديم، هيچكس به یاری ما نيامد، بجز مقدار اندکی آذوغه توسط سفارت امریکا در تهران، و هيچ كشوري به ما غرامتي نپرداخت.
پس از جنگ، همچنانكه میرفتیم تا خود را بازشناسي کنیم و گامهايی در راستای توانمندی ملی برداریم، جنگ دوم جهاني (۴۵-١۹٣۹) درگرفت. باز ما اعلام بیطرفی کردیم، ولی شوروی و بریتانیا و امریکا، بی توجه به استقلال کشور به بهانه جلوگیری از پیشروی آلمان نازی و کمک به شوروی کشور را اشغال کردند. در تمام مدت جنگ، بار دیگر بریتانیا تمامي نفت مصرفی نیروی دریایی خود را برخلاف قرارداد، رایگان از ايران میبرد. هزینه کارمندان انگلیسی خود را از مطالبات ایران كسر ميكرد، ايران هيچ كنترلي در میزان برداشتی از چاههاي نفت نداشت و هیچ گزارشی از نفت تحویلی در اسکله به ایران داده نمیشد. در حالیکه کارمندان انگلیسی در شهرک پیشرفته و مدرن آبادان با کولر و باغچه و خیابانهای آسفالته و خودروهای سواری رفت و آمد و زندگی می کردند، کارگران ایرانی در زاغه های مقوایی و حلبی در خیابانهای خاکی مي زیستند و پياده سر كار ميرفتند. در روزهای بارانی در نیمی از سال تا مچ پاهايشان در گل فرو میرفت، و خانواده هایشان برای خنک شدن در هوای ۵٠ درجه تابستان در خمره های آب می نشستند. حمله تحقيرآميز متفقين به ايران در سال ١٣۲٠، نشانه آن بود كه ما لگد شده زير پاي قدرتمندان بوديم، هيچ اختياري از خود نداشتيم و حس حقارت ملي اينكه ما هيچ هستيم، تمام وجودمان را فراگرفته بود؛ احساسی که هنوز در اخلاق سياسي بسياري از ما ماندگار شده و سرچشمه خیانتکاری برخی از ماست.
در تمام این مدت، مردم ایران با این توهم زندگي ميكردند که سیاست ایران را باید بیگانگان تعیین کنند، سیاستمداران ایران را بیگانگان برای حفظ منافع خود می گمارند و خود ملت هیچ نقشی در سیاست خارجی و حتی داخلی کشور ندارد. نماد همه این مسائل روحي، اقتصادي و سياسي، صنعت نفت بود که بعنوان بزرگترین صنعت و فعالیت اقتصادی کشور تامین کننده بخش عمده ای از بودجه کشور بود. قرارداد نفت ايران و بریتانیا ادامه زنجیره امتیازدهی به بیگانگان بود بي اینکه منافع چندانی برای اقتصاد کشور، رشد صنعتی، اشتغال و رفاه داشته باشد. منابع ما را میبردند، شرايط شراكت را به ما تحميل ميكردند، در شراکت تقلب میکردند، و با دخالت در امور داخلی کشور، ما را تحمیق نیز میکردند. همه اینها را مصدق سد راه پیشرفت کشور میدید. درآمد ما از نفت آنقدر ناچیز بود که فقط اقتصاد ما را معتاد به خود میکرد بي اینکه تاثیری در رشد صنعتی، تولید ملی و اشتغال داشته باشد. رفتار دولت بریتانیا نسبت به ایرانیان آنقدر تحقیرآمیز بود که اراده ملی و روحیه استقلال طلبی ملت ما را درهم شکسته بود.
مصدق از این ذهنیت حقارت آمیز و تسلیم در برابر اراده بیگانگان بخوبی آگاه بود و میدانست که برای ایجاد تحول در کشور، نخست باید اعتماد به نفس ملی و تاریخی مردم را بازگرداند و به آنان ثابت کند که میتوان حاکم بر سرنوشت خود بود. برای این کار می بایستی که با قدرتمندترین و بانفوذترین کشوری که دهه ها عامل ایجاد این عقده حقارت شده بود رویارو شود و آن را شکست بدهد. از اینرو، مصدق برای حفظ منافع ایران، سیاست خارجی «موازنه منفی» را پیش گرفت، یعنی به هیچ کشوری امتیاز نمیدهیم، ما سیاست خود را حود تعیین و بر منابعمان خود مدیریت میکنیم. یک ماده بسیار مهم قانون ملی شدن این بود که اکتشاف، استخراج و بهره برداری و فروش نفت در سراسر ایران با خود ماست.
مصدق می خواست تا ذهنیت دولتمداران و ملت را که می پنداشتند همه سیاستهای ایران، چه در عرصه داخلی و چه بین المللی، توسط بيگانگان انجام میگیرد را بشکند. نهضت ملی کردن صنعت نفت، فقط کوتاه کردن دست بیگانگان از منابع نفت کشور نبود، بلکه زمینه را برای استقلال اقتصادی و سیاسی کشور فراهم مینمود. در دوران نهضت ملی، مصدق برای نخستین بار در تاریخ، کشور را دارای یک دولت ملی و مردمی کرد. او همچنین با ملی کردن صنعت نفت و شکست دادن یک ابرقدرت مدعی، به مردم نشان داد که میتوانند به رای و اراده خود اعتماد داشته باشند.
در زمینه اقتصاد، در فقدان درآمد نفت بعلت تحریم بین المللی، مصدق سنگ بنای یک اقتصاد وابسته به تولید صنعتی و کشاورزی و صادرات را گذاشت و ثابت کرد که بی درآمد نفت هم میشود کشور را بخوبي اداره کرد. مصدق در همان مدت کوتاه مدیریت خود توانست تراز مثبت در فعالیت اقتصاد ملی ایجاد کند و درآمد صادرات غیرنفتی را از نزدیک صفر با بالای هزینه واردات برساند. اگر همین بی اهمیت شدن درآمد نفت برای هزینه های جاری، و تکیه بر تولید داخلی، ادامه می یافت و از درآمد نفت فقط برای سرمایه گذاری های کلان عمرانی و تولیدی، نه هزینه های جاری، استفاده میشد، کشور ما اکنون شاید یکی از پنج قدرت اقتصادی جهان میبود. این گزافه نیست با توجه به اینکه در تمامی دوراتن پیش از اسلام و سپس از صفویه تا دوران نادرشاه ایران بزرگترین اقتصاد جهان بوده است.
تاريخ نشان داده كه مردم مصدق را دوست داشتند، به او ايمان داشتند و به او اميد بسته بودند. هنوز هم پس از گذشت نزدیک به نیم سده از درگذشت او، مردم او را نمادي افسانه اي از دموكراسي و تعهد خدمت به مردم مي شناسند، و او را سرمشقي براي دولتمداران دلخواه خود ميدانند. افسانه مصدق افسانه يك پهلوان ملي است كه در يك دوران سردرگمي و از خودباختگي و نااميدي ملي پديدار شد، با يكي از نيرومندترين استثمارگران جهان براي حقوق ملت مبارزه كرد و با سربلندي پيروزمند شد؛ و براي نخستين بار دموكراسي را در ايران برقرار كرد و مزه شيرين آزادي را به مردم چشاند. حتا امروز مصدق در دل مردم ايران مانند يك آرزو زنده و پوياست.
نسل جوان ما كه تشنه خويشتن شناسي است بايد بهتر مصدق را بشناسد، كه او كيست و چرا اينقدر محبوب بوده و هست. اگر مصدق را بشناسد، خود را بعنوان يك ايراني شناخته است. نسل جوان بايد بداند كه مصدق روزي ميهنشان را از ژرفاي تباهي و نااميدي ناشي از استبداد و وابستگي اقتصادي و سياسي بيرون كشيد و قامت ايران خميده را برافراشت تا جهان او را ببيند. جهان ایران را ديد و كرنش كرد.
جنبش ملی شدن نفت که با تدبیر مصدق به انجام رسید، موضوع بحث من نیست، بلکه سه درس بسیار مهمی است که آنها را میراث مصدق می دانم:
نخست اینکه هر قانوگذاری یا سیاستگذاری در راستای منافع ملی، بویژه آنها که با جامعه جهانی ارتباط پیدا میکنند، باید با مطالعات کارشناسی لازم و با دقت و احتیاط و خردورزی انجام شود. سیاستگذاری در یک جو توهم و ناآگاهی و شعارپردازانه و ارزیابی های یکسونگرانه، فقط به مصیبت منتهی میگردد.
دومین درس این بود که یک اقلیت کوچک در مجلس شورای ملی، اگر هوشمند و خردمند و شجاع باشند، و تنها منافع کشور و سعادت ملت را در سر داشته باشند، میتوانند سرچشمه تحولاتی چشمگیر و سرنوشت ساز شوند. از آن دوران به بعد ما هرگز چنین مردانی در مجلس نداشته ایم.
سومین درس اینست که در هر مبارزه برای احقاق حقوق ملت، میتوان با دانش، خردمندی و برنامه ریزی هوشمندانه، و توجه و احترام به قدرت و توان طرف مقابل، بر او پیروز شد. در صحنه بین المللی، مبارزه باید مبارزه در عرصه آگاهی، هوشمندی و شعور باشد نه شعار و شمشیر. مصدق در تمام طول مبارزه اش که هدف آن رهایی اقتصاد کشور و رهایی روحیه ملت از استیلای ابرقدرتهای زمان بود، یک بار شعار نداد، مبارز نطلبید، خشونت گرایی نکرد، رسانه ها را نبست، مخالفان را به بند نکشید، به مردم دروغ نگفت، تهدید نکرد، به جامعه جهانی دروغ نگفت؛ و مهمتر از همه، در مبارزه ای جهانی که میان ما و ابرقدرت زمان برای خلع ید از او و احقاق حقوق ملت ایران در گرفت، در دادگاه بین المللی تحت قانونهای بین المللی و با استفاده مثبت از افکار عمومی جهانی، دشمن را در زمین خودش شکست داد. در این راه، نه تنها ایران یا دولتمردان ایران را منزوی و منفور جهانیان نکرد، و استهزای جهانیان را برنیانگیخت، که محبوب آنان نیز شد. بطوریکه هر کجا که رفت، مصدق مبارز، با استقبال گرم و پرهیجان مردم همانند یک قهرمان جهانی روبرو شد. مبارزه او، و روشی که برای رسیدن به پیروزی گزید، همه کشورهای عقب افتاده و در بند را بیدار و امیدوار و فعال و پیرو خود کرد.
این معنای ناسیونالیزم ایرانی است. من در سخنرانی اسپند 1385 در دانشگاه تهران، برای نخستین بار ناسیونالیسم ایرانی را برپایه میراث کورش و مصدق اینگونه معنا کردم: ملی گرایی ایرانی یعنی گراییدن به ملت، نه به یک شخص یا به یک ایدئولوژی یا به یک ابرقدرت. ملی گرایی ایرانی یعنی اعتماد به نفس برپایه فرهنگ و تاریخ و بزرگمنشی ایرانی. در ناسیونالیسم ایرانی ذره ای احساس برتری جویی، سلطه طلبی، نژادپرستی یا گسترش مرزی وجود ندارد. ناسیونالیسم ایرانی با فرهنگ و خرد و دانش خود، و با دوستی و همکاری و احترام به ارزشهای فرهنگی و آیینی دیگران، خود را در دل مردم و ملتهای دیگر جا میکند. ملی گرایی ایرانی معنایی بسیار متفاوت از معنای ناسیونالیسم در دیگر کشورهای جهان دارد. ناسیونالیسم ایرانی از زمانی که ایران بنا نهاده شده، در خون ایرانیان آزاده جریان داشته است.
معنای راستین ناسیونالیسم ایرانی مبارزه ملی مصدق با قدرتمندترین و خطرناکترین دشمن است که سربازان خود را در مرز و ناوگان جنگی خود را در آبهای ایران مستقر کرده بود، در شرایط دموکراسی کامل، رعایت اعلامیه جهانی حقوق بشر، آزادی رسانه ها، حزبها و مخالفان انجام گرفت. در دوران بحرانی سرنوشت ساز که اقلیتهای مذهبی و قومی بعلت همین دموکراسی و آزادیها، و غرور ملی که خردمندی و عدالت گستری دولت در آنان ایجاد کرده بود، نه تنها جذب هیچ اندیشه تجزیه طلبی نمیشدند که خود بازدارنده توطئه تجاوز به مرزهای ایران بودند. همسایگانی که امروز دشمنان بالقوه ما هستند، در آن زمان رویای بازپیوستن به سرزمین نیاکان را در سر می پروراندند.
آنچه در طول تاریخ ایران درباره ناسیونالیسم نمایی یکسان دارد اینست که همه مبارزان ملیگرای ما، از بابک و یعقوب و مرداویج گرفته تا سربداران و رنگین جامگان و آل بویه، و حتی جنبش شیعی زمان صفویه، برای حفاظت از مرزهای ایران زمین بوده، نه برای تجاوز به مرزهای دیگران. اگر بخاطر ناسیونالیسم قدرتمند و خردمند ایرانی نبود، اکنون اثری از ایران و ایرانی نمی یافتیم مگر در کتابهای تاریخ.
ناسیونالیسم ایرانی بود که از آستین آل بویه درآمد و ایران را از خلفای عباسی و سلطه عرب نجات داد. ناسیونالیسم ایرانی بود که زبان و فرهنگ ایران را از یورش نابودساز تازیان نجات داد. این ناسونالیسم ایرانی بود که مغول وحشی را رام کرد و به او زبان و فرهنگ ایرانی آموخت. این ناسیونالیسم ایرانی بود که جنبش شیعی را بوجود آورد و کشور را از وحشیگری عثمانیان حفظ کرد، ناسیونالیسم ایرانی بود که جنبش مشروطیت را جان داد، استقلال سیاسی ایران را در طی نهضت ملی به ایران بازگرداند. دهها مثال روشن از تجلی قدرت و یکپارچه گرایی ناسیونالیسم ایرانی را در طی تاریخ چندهزار ساله ما می توان برشمرد که بارها و بارها ایران عزیز ما را از ورطه های خطرناک نجات داده است. اکنون نیز فقط خرد ناسیونالیسم ایرانی، که اکنون تحت خفقان حاکمیت بسر می برد، میتواند ایران از بحران هولناکی که در آن گرفتار آمده رهایی بخشد.
کورش زعیم
هموند شورای مرکزی جبهه ملی ایران
پنجم اسپند
١٣۹٣
ماکت تندیس مصدق، سفارش کورش زعیم، برای نصب در میدان بهارستان*