او پس از بازگشت به دنیای سیاست، آن چنان در میان مردم محبوب بود که نماینده اول مجلس چهاردهم (۲۶-١٣۲۴) از تهران شد. از همان آغاز این محبوبیت و شناخت از دیدگاههای ملی او، شرکت نفت و به همراه آن دربار و سیاستمداران نوکرمنش را به هراس انداخت. مسئله مهمی که در مجلس چهاردهم مطرح شده بود، دادن امتیاز نفت به یک شرکت نفتی امریکا بود که نماینده اش در تهران مشغول مذاکره با دولت بود و اکثریت مجلس، بجز نمایندگان حزب توده، با آن موافق بودند. نمایندگان حزب توده در مجلس شرط موافقت خود را اعطای امتیاز نفت شمال به شوروی گذاشته بودند که نماینده آنها هم، کافتارادزه، با این امید برای مذاکره به تهران آمده بود. از سوی دیگر، شوروی از بیرون بردن ارتش خود از آذربایجان خودداری می کرد تا بتواند یک دولت دست نشانده را در آنجا تثبیت کند.
انگلستان که نفت جنوب را قبضه کرده بود، و اکنون امریکا هم سهمی برای خود می خواست و شوروی هم امتیاز می خواست. مصدق دید که با پایان جنگ، همه قدرت ها هم که بر کشور فرود آمده بودند و اگر این روند ادامه یابد، ایران چیزی بجز یک مستعمره کامل نخواهد شد. از یک سو، اکثریت سهام شرکت نفت توسط دارسی بطور غیرقانونی و بی اجازه ایران به نیروی دریایی بریتانیا فروخته شده بود؛ بنابراین، اکنون ایران با یک دولت طرف بود نه یک شرکت خصوصی؛ از سوی دیگر، شوروی روی نفت شمال پافشاری و تهدید می کرد.
دو حرکت هوشمندانه و زیرکانه مصدق، وضعیت را نجات داد. یکی اینکه سیاست کشور را موازنه منفی اعلام کرد که ما با همه کشورها روابط خوب بر پایه منافع کشورمان خواهیم داشت، ولی بهیچ کشوری امتیاز نخواهیم داد. دوم اینکه، او طرحی را به تصویب رساند که هیچ دولتی حق ندارد درباره دادن امتیاز بهیچ کشوری مذاکره کند یا پیمانی امضاء نماید، و فقط می تواند درباره فروش نفت مذاکره کند. این لایحه را نمایندگان حزب توده به درخواست نفت توسط امریکا نسبت دادند و مخالفت نکردند و لایحه با اتفاق رای تصویب شد. پس از این پیروزی، سومین حرکت بسیار هوشمندانه مصدق این بود که طرحی را گذراند که تا هنگامی که نیروهای بیگانه در کشور حضور دارند، دولت حق هیچگونه مذاکره با کشورهای اشغال کننده ندارد، و این شامل شوروی میشد. این لایحه را هم نمایندگان هوادار انگلستان پشتیبانی کردند و تصویب شد. حزب توده رودست خورده بود و روزنامه هایشان که تا آن هنگام مصدق را "پیر خرفت مرتجع" می خواندند، وی را به لقب "سگ زنجیری استعمار" ارتقاء درجه دادند. روزی نبود که نشریات حزب توده و درباری رکیک ترین کاریکاتورها و ناسزاها را بار مصدق نکنند. تهمتها و فحاشی روز بروز زشتتر میشد. تنها انگیزه مصدق خدمت به کشور بود و با شهامت و اعتماد به نفس کامل، بی اعتنا به فشارهای روانی بداندیشان و دشمنان، راه خود را می پیمود.
لایحه ملی کردن صنعت نفت که سرانجام توسط اقلیت جبهه ملی در مجلس شانزدهم مطرح شد، نه تنها در راستای آزادسازی اقتصاد و در پی آن استقلال سیاسی ایران از چنگال بیگانگان سلطه گر و فریبکار بود، بلکه می خواست غرور ملی را، که در طی ١۵٠ سال گذشته پیوسته به علت نادانی و حقارت حکومتهای ایران و تسلط سرطانی بیگانگان، روحیه و اعتماد به نفس خود را از دست داده بود، به ملت بازگرداند تا توانا بودن خود را باور کند و بار کشور را خود به دوش گیرد. ملی کردن صنعت نفت، فقط یک حرکت اقتصادی نبود، بلکه یک جنبش بزرگ ملی را که از جنبش مشروطیت تا آن زمان رخ نداده بود در بر داشت.
وقتی جای پای مصدق را دنبال می کنیم، می بینیم که حرکتهای هوشمندانه و بهنگامی را که با زبردستی بی نظیر سیاسی انجام داد، همگی در راستای تبدیل ایران به یک کشور قدرتمند اقتصادی و سیاسی بوده است. انگاره ملی کردن صنعت نفت چیز تازه ای نبود. آخرین بار غلامحسین رحیمیان، حسین مکی و حسین فاطمی آن را در طرح "الغای قرارداد نفت جنوب" پیشنهاد کردند که مصدق به دلیل آنکه هنوز پیش زمینه های این حرکت آماده نشده، آن را امضاء نکرده بود. تقی زاده هم در نطقی در مجلس عنوان کرده بود که قرارداد ۱۹٣٣ را زیر فشار و عدم اختیار امضاء کرده بوده است.
با یک نگاه موشکافانه می بینیم که مصدق در حال ساختن زیر بنای یک جامعه باسواد، خودایستا و با اعتماد به نفس و چیره بر امکانات طبیعی و انسانی خود بود. طرح اصلاح قانون انتخابات برای دمکراتیک کردن آن، طرح اصلاح قانون مطبوعات برای تضمین آزادیهای بنیادین مطبوعات به عنوان قوه چهارم حکومت، طرح اصلاح قانون اصول حکومت نظامی برای جلوگیری از سوء استفاده برای سرکوب مردم، طرح کاهش حقوق مالکانه برای افزایش درآمد کشاورزان از کار خود، مخالفت با دادن امتیاز منابع طبیعی به بیگانگان برای حفظ آن در راستای تشویق و افزایش تولید و درآمد ملی، ترغیب به افزایش تولید کشاورزی و صادرات آنها؛ همه و همه جزوی از برنامه او برای ایجاد یک تحول بزرگ اجتماعی اقتصادی و سیاسی در کشور بود.
در دوران نخست وزیری مصدق روزی نبود که در جراید به او تهمت نزنند یا مخالفان برایش کارشکنی نکنند یا در مسیر سیاستهای او برایش توطئه یا بحرانسازی نکنند. اگر مصدق فقط دو سه سال دیگر بر سر کار می ماند، و دولت انگلستان و مخالفان داخلی او دست از توطئه و شیطنت و سنگ اندازی بر می داشتند، اینگونه که من ارزیابی می کنم، بسیاری از نهادهای دموکراتیک مانند مجلس شورای ملی و شوراهای شهر و روستا، مطبوعات، نهادهای اقتصادی مانند صنعت و کشاورزی، و نهادهای کنترل کننده مانند یک بانک مرکزی مسقل و شوراهای پول و اعتبار و سازمان برنامه و غیره، نهادینه شده و ریشه دوانده بودند، کشور روی ریل پیشرفت افتاده و دیگر متکی به منابع زیر زمینی بجز برای تغذیه صنایع داخلی خود نمی بود.
هر جا ملت است آنجا مجلس است
پس از تصویب قانون ملی کردن صنعت نفت در مجلس شورای ملی و مجلس سنا در ۲۹ اسپند ۱٣۲۹، و خلع ید از انگلستان در ۲۹ خرداد ۱٣٣٠، دولت انگلستان دعوای خود را علیه ایران به شورای امنیت سازمان ملل برد، مصدق تصمیم گرفت که خودش برای دفاع از موضع ایران در آنجا حضور پیدا کند. از اینرو، برای توضیح وضع موجود و تشریح دیدگاههای خود در روز چهارم مهر ۱٣٣٠، در نشست مجلس شورای ملی شرکت کرد. آن روز میدان بهارستان پر از تماشاچی و جای سوزن انداختن نبود. در آن روز نمایندگان مخالف برای جلوگیری از رسمیت یافتن مجلس، از حضور در جلسه خودداری کردند. دکتر مصدق به ناچار مجلس را ترک کرد و در میدان بهارستان رو به مجلس ایستاد و سخنرانی پرشوری کرد: "... ای مردم، شما مردم خیرخواه و وطن پرست که در اینجا جمع شده اید، این مجلس است، و آنجا (با اشاره به ساختمان مجلس) که یک عده ای مخالف مصالح مملکت هستند، مجلس نیست.... هر جا ملت است آنجا مجلس است..."
در حین سخنرانی مصدق دو بار متاثر شد و به گریه افتاد، و مردم با احساسات شدید از او پشتیبانی کردند و همراه او گریستند. سخنرانی مصدق مردم را در سراسر کشور به لرزه آورد. بازار تهران تعطیل شد و نمایندگان بازار و اصناف با سردار فاخر حکمت، رییس مجلس، دیدار کردند و به تشکیل نشدن جلسه اعتراض کردند. نمایندگان مخالف از ترس مردم اعلام کردند که بخاطر سفر مصدق به سازمان ملل از مخالفت دست خواهند کشید. مصدق بار دیگر در ۱۱ مهر در جلسه علنی مجلس شرکت کرد. این بار هیچکدام از مخالفان جیک نزدند و مصدق شرح کامل شرایط سیاسی کشور و موضع ایران را داد. در همین جلسه تجلیل زیادی از مصدق شد و رضا رفیع، قائم مقام الملک، گفت: "... خدمات آقای دکتر مصدق به اندازه ایست که زبان عاجز است از او تشکر کند..."
مصدق به شورای امنیت رفت. همراهان او، احمد متین دفتری و مرتضی قلی بیات از مجلس سنا، الهیار صالح و علی شایگان از مجلس شورا، کریم سنجابی و مظفر بقایی و حسین فاطمی و جواد بوشهری و حسین نواب از هیئت دولت، و دو مترجم بودند. مصدق پسرش دکتر غلامحسین را که پزشگ شخصی او بود و دخترش ضیاء اشرف را هم به هزینه خودش بهمراه برده بود. (قابل توجه مقامات جمهوری اسلامی که تا سیصد نفر از جمله تمام ایل و تبار خودشان را با هزینه دولت به همراه میبرند). وقتی مصدق وارد نیویورک شد، شهرت جهانی و محبوبیتش چنان بود که مردم نیویورک استقبال عظیم و بینظیری همچون یک قهرمان ملی از او کردند. پس از سخنرانی مصدق در شورای امنیت، اعضای شورا چنان تحت تاثیر قرار گرفتند که تصمیم گرفتند قطعنامه انگلستان را مسکوت بگذارند و حکم صلاحیت یا عدم صلاحیت شورای امنیت را به دادگاه لاهه ارجاع دهند. عدم صلاحیت شورای امنیت هم بعدها در دادگاه لاهه تصویب شد و بزرگترین پیروزی تاریخی ایران در صحنه سیاست بین المللی رقم خورد.
در امریکا مصدق با ترومن، که به موضع ایران گرایش داشت و سه سال پیشتر با تهدید استالین به حمله به مسکو شوروی را وادار به خروج از ایران کرده بود، ملاقات نمود. آنان پس از هشتاد ساعت مذاکره با مک گی، معاون وزارت خارجه، توافق کردند که برای دو سال اداره پالایشگاه آبادان به هلندی ها واگذار شود. همزمان وآگاه از این مذاکرات، انتونی ایدن، وزیر خارجه انگلستان که در پاریس بود، با زرنگی پیشنهاد سهیم شدن امریکا در نفت ایران را اعلام کرد. با این پیشنهاد زیرکانه، توافق ایران و امریکا منتفی شد و امریکا از بیطرفی درآمد، و درخواست ایران را هم برای 125 میلیون دلار کمک اقتصادی رد کرد. از بخت بد، انتخابات در انگلستان هم در همین زمان صورت گرفت و وینستون چرچیل که موضع سرسختانه ای در برابر ایران داشت نخست وزیر شد.
با روی کار آمدن چرچیل، مخالفان مصدق در ایران هم برخلاف قولشان به ملت، آغاز به ایجاد تشنج کردند. ژرژ ششم، پادشاه انگلستان، در همان زمان به مردم انگلستان اطمینان داد که: "این کابینه منافع انگلستان را تامین خواهد کرد". حزب توده هم که مخالف ملی شدن نفت بود و می خواست انگلستان دوباره بر نفت جنوب مسلط شود تا شوروی هم امتیاز نفت شمال را بدست آورد، برنامه هایی برای ایجاد آشوب اجرا کرد، از جمله یورش توهین آمیز دانشجویان توده ای در روز 8 آبان 1330، به جلسه شورایعالی دانشگاه و گروگانگیری اعضای آن و درخواست شناسایی آنان به عنوان تنها سازمان دانشجویی دانشگاه، که با پایداری اعضای شورایعالی و استعفای دست جمعی موضوع خنثی شد.
انگلستان نمی خواست انتخابات مجلس آینده، دوره هفدهم، در زمان نخست وزیری مصدق انجام گیرد. مجلس کنونی که اکثریت نمایندگان آن مخالف مصدق بودند برای انتخاب نخست وزیر و تصویب لایحه هایی در راستای منافع انگلستان مناسبتر بود. نمایندگان مخالف مصدق هم می دانستند که با موفقیت های چشمگیر مصدق، انتخاب شدن آنان در مجلس آینده بعید بنظر می رسد. بنابراین، کوشش می کردند انتخابات را به عقب بیاندازند. شاه فرمان انتخابات را برای سوم مهر ۱٣٣٠، امضاء کرده بود، ولی نمایندگان مخالف مصدق تعویق آن را تا 26 آذر تصویب کردند. از آنجا که عمر مجلس شانزدهم در ۲۹ بهمن پایان می یافت و با توجه به اینکه انتخابات باید در طی دو ماه از تاریخ مصوب انجام می شد، عملا دوره هفدهم دستکم دو ماه عقب می افتاد. این تعویق ایجاد یک دوران فترت می کرد، چیزی که مصدق با آن سخت مخالف بود.
روز یکم آذر مصدق پس از سفر به مصر که در آنجا از او استقبال بی نظیری، انگار که قهرمان ملت مصر بود، انجام دادند، وارد تهران شد. استقبالی که مردم تهران از مصدق کردند در تاریخ ایران بینظیر بود. روز سوم آذر هم که مصدق برای گزارش سفرش به شورای امنیت به مجلس رفت، با کف زدن ها و تظاهرات نمایندگان مجلس و انبوه مردم در میدان بهارستان روبرو شد. در آنجا مصدق گفت: "... در مورد تاخیر در انتخابات، انگلیسی ها می خواهند این دولت برود و آنها عملیاتی بکنند که مجلس بعد تقاضای آنها را انجام دهد. از این نظر، حاضر نیستم دقیقه ای امر انتخابات تاخیر شود..." در پایان، از مجلس درخواست رای اعتماد کرد و از ۱٠۷ نفر نماینده، ۹٠ نفر او را تایید کردند.
در جلسه علنی ۱۹ آذر که مصدق در آن شرکت داشت، نمایندگان مخالف باز به کارشکنی پرداختند و هتاکی و بی حیایی را به انتها رساندند. مصدق همه اینها را با متانت تحمل کرد و در پایان برخاست به آرامی گفت: "... در هر مملکتی که اقلیت آزاد نباشد در مجلس صحبت کند، آن مملکت به هیچوجه ترقی نمی کند..." ولی وقتی مصدق و نمایندگان جبهه ملی از مجلس خارج و وارد میدان بهارستان شدند، با ابراز احساسات پر شور مردم روبرو شدند. در روز ٣٠ دی ۱٣٣٠، دولت ایران کنسولگری های انگلستان را در سراسر ایران بست، تا امکان دخالت آنها را در انتخابات دوره هفدهم بکاهد. روز بعد تعطیل عمومی اعلام شد و در بیشتر شهرهای ایران تظاهرات گسترده ای در پشتیبانی از دولت انجام گرفت.
سرانجام، انتخابات دوره هفدهم در روز ٣ بهمن انجام شد. در روز ۱۸ بهمن شمارش رای انتخابات تهران اعلام شد و مردم ۱۱ نفر از ۱۲ نامزد انتخاباتی جبهه ملی ایران را انتخاب کرده بودند. دکتر مصدق دخالت دولت را در انتخابات اکیدا ممنوع کرده بود. بهمین دلیل مخالفان مصدق در شهرستانها میدان را برای جولان دادن باز دیدند. در شهرستانها که خارج از کنترل نظارتی دولت بود، تقلب بسیار گسترده انجام گرفت. رای دهندگان بیسواد را می آوردند و رای نوشته شده را بدستش می دادند. در برخی حوزه ها ماموران حفظ صندوقها، رای ها را می نوشتند و به صندوق می انداختند. در برخی حوزه ها نمایندگی مجلس خریداری می شد. برای مثال یک از آشنایان ما یک روز با خوشحالی آمد خانه ما و به پدرم گفت نمایندگی فلان شهر مازندران را 30 هزار تومان خریده است. به پدرم گفت اگر بخواهد یکی هم برای او می خرد!
مصدق در جریان انتخابات، بجز تهران که زیر نظارت دقیق دولت بود، متوجه شد که آزادمنشی او به زیان مردم و منافع کشور تمام شده است. بنابراین، تصمیم گرفت انتخابات را در نیمه راه متوقف کند. به این ترتیب، اکنون ۷۹ نفر از ۱٣٦ نفر به مجلس راه یافته بودند.
برای اشاره به اینکه چه توطئه هایی علیه جبهه ملی و دولت مصدق در جریان بود؛ در روز ۲۵ بهمن، فدائیان اسلام نوجوانی ۱۵ ساله را به نام عبد خدایی فرستاد تا دکتر فاطمی را که بر سر مزار محمد مسعود سخنرانی می کرد به قتل برساند. فاطمی زخم سختی برداشت، ولی با عمل جراحی از مرگ نجات یافت، هرچند تا آخر عمر فلج ماند. در بیمارستان به مطبوعات گفت: "... مثل اینکه انگلیسی ها در تیراندازی هم ناشی هستند..." در بازجویی ها معلوم شد که فدائیان اسلام برنامه ترور مصدق و اعضای جبهه ملی ایران و براندازی دولت را داشتند. روز ۱٦ فروردین ۱٣٣۱، انگلستان اعلام کرد که علیه ملی شدن صنعت نفت به دادگاه لاهه شکایت می کند. مصدق هم اعلام کرد که برای دفاع از منافع ایران، خودش در دادگاه شرکت خواهد کرد.
روز هفتم اردیبهشت، شاه مجلس هفدهم را گشایش کرد. روز هشتم، مصدق نامه ای به مجلس نوشت و از تقلب گسترده و مخدوش بودن انتخابات خبر داد و از مجلس خواست اشخاصی را که نمایندگان راستین مردم نیستند رد کنند. افشاگری مصدق درباره انتخاباتی که خود مسئول آن بوده، همه را شگفت زده کرد، ولی نشانگر تعصب مصدق به راستگویی بود.
مصدق بایستی برای دفاع از حقوق ایران به لاهه می رفت و یک دلیل متوقف کرده انتخابات این بود که نمایندگان تحمیلی دربار می توانستند پشت سر او توطئه کنند و قانونهایی بر خلاف منافع ملی تصویب و کار او را در لاهه خنثی کنند. کسانی که امروزه از توقف انتخابات توسط مصدق انتقاد می کنند، باید به این نکته های ظریف سیاسی توجه نمایند. دفاع مصدق به همراه پروفسور رولن بلژیکی که وکیل مدافع ایران بود تا دوم تیر ۱٣٣۱، ادامه یافت. سرانجام دادگاه لاهه به حقانیت ایران رای داد و مصدق همان روز پیروزمندانه به تهران بازگشت. وقتی مصدق به ایران بازگشت، هنوز مجلس در کشمکش اعتبارنامه ها بود، ولی تلاش آنها بجای رد صلاحیت نمایندگانی که با تقلب وارد شده بودند، رد نمایندگانی از جبهه ملی ایران بود که همراه مصدق به لاهه رفته بودند و غایب محسوب می شدند.
روز ۱٤ تیر، اعلام شد که شمار نمایندگان تایید صلاحیت شده به حد نصاب رسیده و نخست وزیر باید کناره گیری کند تا دوباره رای اعتماد بگیرد. سیل تومار مردم در پشتیبانی از نخست وزیری مصدق از سراسر ایران سرازیر شد. در مجلس از ٦٦ نماینده ۵٣ نفر به مصدق رای دادند، ولی در سنا از ٣٦ سناتور فقط ۱٤ نفر به مصدق رای دادند. ولی شاه زیر فشار تظاهرات مردم، فرمان نخست وزیری مصدق را در روز ۱۹ تیر صادر کرد. این بار مصدق تشخیص داد که شرایط باید طوری باشد تا بتواند کار کند و او پیوسته نگران توطئه های براندازی و اخلالگری نباشد. تحلیگران سیاسی بین المللی هم در آن زمان تفسیر می کردند که انگلستان در انتظار سقوط مصدق است.
مصدق تشخیص داده بود که در شرایط عدم همکاری مجلس و توطئه های براندازی دولت توسط عوامل انگلستان و برنامه تروری که فدائیان اسلام تدارک دیده بود، نمی تواند برای تصویب لایحه های ضروری روی مجلس حساب کند؛ و بدون مدتی آرامش و اختیارات لازم، طرح ملی کردن نفت را به سرانجام نخواهد رسید. از اینرو، از مجلس درخواست شش ماه اختیارات کرد. طبق این اختیارات، او لایحه های ضروری و قانونی را خود امضاء و آزمایشی اجرا می کرد و سپس برای تصویب نهایی به مجلس می فرستاد. اختیارات در انجام کار خاصی در شرایط اضطرار یا امنیتی غیرعادی نیست و بارها در کشورها دموکراتیک انجام شده است.
مصدق بخوبی می دانست که هیچ پایگاهی در مجلس و نزد شاه و قدرتهای خارجی ندارد و با توطئه های پایان نیافتنی باید کنترل نیروهای مسلح را هم در دست داشته باشد تا شاه نتواند در پناه بیگانگان دخالت کند؛ و همچنین او بتواند در صورت رویدادهای پیش بینی نشده، امنیت کشور را تامین نماید. در هر حال، با وجود اینکه فرمانده کل قوا شاه بود، طبق قانون، وزارت جنگ جزوی از دولت بود و وزیر جنگ را نخست وزیر بایستی تعیین می کرد. کنترل وزارت جنگ که جزوی از کابینه دولت بود در دست یک پادشاه مشروطه تخلف از قانون اساسی و دخالت در امور دولتی بود.
مصدق روز ۲۵ تیر به دیدن شاه رفت و درخواست واگذاری وزارت جنگ را کرد. شاه که از مصدق می ترسید پاسخی مبهم داد. مصدق هم همانروز استعفا نامه خود را برای شاه فرستاد و در آن نوشت: "... البته بهتر آن است دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملا مورد اعتماد باشد و بتواند منویات شاهانه را اجرا کند. با وضع فعلی ممکن نیست مبارزاتی را که ملت ایران شروع کرده، پیروزمندانه خاتمه دهد .." شاه این بار کناره گیری مصدق را پذیرفت و احمد قوام را برای نخست وزیری به مجلس پیشنهاد کرد. مجلس فراخوان یک نشست غیرعلنی در ۲٦ تیرماه کرد. نمایندگان جبهه ملی درخواست کردند که نخست جلسه غیرعلنی برای شنیدن حرفهای آنان تشکیل شود. رییس مجلس نپذیرفت و نمایندگاه جبهه هم در نشست سری مجلس شرکت نکردند. در آن جلسه از ٤۲ نماینده حاضر، ٤۱ نفر رای به احمد قوام دادند و یک رای ممتنع بود. مصدق هیچ رای نیاورد. این بخوبی نشان داد که چرا مصدق نمی توانست با چنین مجلسی کار کند.
روز 27 تیر، 31 نفر نمایندگان جبهه ملی ایران در نشستی بیانیه ای علیه رای اعتماد مجلس به قوام السلطنه دادند و یادآوری کردند که بدون مصدق ادامه و پیروزی نهضت ملی ممکن نیست و اینکه با تمام نیرو از مصدق پشتیبانی خواهند کرد. استعفای مصدق و نخست وزیری قوام، شگفتی و هیجان زیادی را در کشور ایجاد کرد. سخنان آغازین قوام هم که خیلی تند و تهدیدآمیز بود به این هیجان و نارضایتی دامن زد.
قوام السلطنه که در آن زمان بسیار فرتوت و بیمار بود، در بیانیه خود اعلام کرد که: "... وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه من اخلال کنند..." و اینکه او دادگاههای انقلابی تشکیل خواهد داد و روزی صدها نفر را به کیفر خواهد رساند، و در انتها اینکه: "... کشتیبان را سیاستی دیگر آمد..." برخی تصور می کردند که او از پشتیبانی قدرتهای بزرگ بهره مند است، ولی بیشتر می پنداشتند که حواس خود را از دست داده و نمی فهمد چه می گوید. در هر حال، این بیانیه باعث سرنگونی خودش شد. جبهه ملی هم یک بیانیه داد که تسلیم مطامع بیگانه نخواهند شد و روز ٣٠ تیر را تعطیل عمومی و انجام تظاهرات اعلام کرد. فرماندار نظامی تهران، علوی مقدم، در تایید بیانیه نخست وزیر، خود بیانیه ای شدید در تهدید مردم داد که: "... عده ای آشوب طلب در نظر دارند که برخلاف مقررات قانون دست به تظاهرات دست جمعی زده بالنتیجه آشوب و بی نظمی ایجاد کنند ... دستور دستگیری محرکین و اغوا کنندگان صادر شده ..." اطرافیان قوام به او پیشنهاد کرده بودند کناره گیری کند، ولی او تصمیم به اعمال خشونت گرفته بود.
روز ۲۸ تیر، میدان بهارستان به میدان جنگ می ماند، زیرا پر از سرباز و تانک و زره پوش و میدان محاصره شده بود. فراکسیون ٣۱ نفره جبهه ملی درون مجلس بودند و از آنجا اعلامیه می دادند. آیت الله کاشانی اعلامیه ای داد و از قوام خواست که در ظرف ٤۸ ساعت کناره گیری کند، وگرنه وی کفن خواهد پوشید و پیشاپیش مردم به مبارزه خواهد پرداخت. قوام السلطنه دستور دستگیری کاشانی را صادر کرد. کاشانی مقتدرترین روحانی کشور بود و نماینده مجلس هم بود و مصونیت پارلمانی داشت. آن روز کاشانی یک مصاحبه مطبوعاتی بین المللی تشکیل داد و ضمن اعتراض به دولت قوام، گفت: "... انگلیسی ها می خواهند دولت ملی مصدق را ساقط کنند و مقاصد شوم خود را بدست دولت جدید انجام دهند... تا خون در شاهرگ من و این ملت است زیر بار این نمی رویم که قوام بر ما حکومت کند..."
این تحرکات قوام را ترساند. فرماندار نظامی هم که از عاقبت کار خود ترسیده بود، در رادیو از اقلیت جبهه ملی مجلس خواست که در 30 تیر مردم را دعوت به آرامش و عدم درگیری با ماموران کنند. این درخواست نشانه نگرانی دربار و ارتش از احتمال یک انقلاب مردمی بود. جبهه ملی هم ستاد عملیاتی خود را در مجلس مستقر کرده بود، چون بیرون از مجلس امنیت نداشت.
از روز ۲۹ تیر فریاد مرگ بر قوام السلطنه و زنده باد مصدق میدان بهارستان و خیابانهای پیرامون را پر کرد. در بازار و سبزه میدان تظاهرات به زد و خورد شدید منجر شد. خبرنگار آسوشیتد پرس گزارش داد که، "... سربازان با سرنیزه به مردم حمله می کردند..." مردم در آبادان و خرمشهر کار را تعطیل کردند و با شعار "یا مرگ یا مصدق" به تظاهرات پرداختند. در کرمانشاه سربازان به مردم شلیک کردند، و از آنجا و همدان و قزوین سیصد نفر کفن پوش عازم تهران شدند که در کاروانسرا سنگی جاده قدیم کرج برای جلوگیری از رسیدن آنان به تهران توسط ژاندارمری به گلوله بسته شدند. در رشت سه روز تعطیل همگانی اعلام شد و سربازان به تظاهرات مردم شلیک کردند. تبریز و قزوین یکپارچه تعطیل شد، و در شیراز و اصفهان مردم در تلگرافخانه بست نشستند. نیمروز ۲۹ تیر، جبهه ملی نامه ای برای شاه فرستاد که:
"اعلیحصرتا، افراد ارتش و ماموان انتظامی مردم ایران را بجرم وطن پرستی و نهضت ضد بیگانه پاره پاره می کنند. در سراسر کشور عده زیادی مردم شرافتمند و غیور به زندان افتاده اند. چندین نفر از مردان ملی را در معابر شهید کرده اند. مسلم است که این اعمال ادامه دار عواقب وخیمی دارد... ... ما وظیفه وجدانی خود دانستیم که این مطالب را به شما گوشزد کنیم. حال خود دانید و شرافت سربازی خودتان."
از بامداد روز ٣٠ تیر، اعتصاب عمومی مردم آغاز شد و انبوهی از مردم از سراسر شهر به سوی بهارستان براه افتادند. زد و خورد هنگامی آغاز شد که ماموران می خواستند از ورود مردم به بهارستان جلوگیری کنند.
اعضای حزب توده با لباس متحدالشکل پیراهن سفید و شلوار خاکستری، مانند همیشه برای سوء استفاده و ایجاد آشوب و درگیری آمده بودند. تانکها بسوی بهارستان بحرکت درآمدند. پلیس اسب سوار با شمشیرهای کشیده و سربازان با سرنیزه به مردم حمله و آنها را تهدید می کردند. بزودی صدای تیراندازی و مسلسل شنیده شد. نمایندگان جبهه ملی از پشت نرده ها صحنه را تماشا می کردند و می گریستند. مردم با فریاد "زنده باد مصدق" و "یا مرگ یا مصدق" در خون خود می غلتیدند. جبهه ملی به رییس مجلس اعتراض کرد که به شاه بگوید این خونریزی را تمام کند. او هم این کار را کرد. ساعت ۲ بعد از ظهر، چهار نفر از جبهه ملی (شایگان، معظمی، رضوی و مشار) که برای دیدن شاه به کاخ سعدآباد رفته بودند برگشتند. آنان گزارش دادن که به شاه هشدار داده اند که کشور در آستانه یک انقلاب است و باید او قوام السلطنه را برکنار کند. سرانجام وزیر دربار خبر داد که قوام کناره گیری کرده و شاه دستور داده نیروهای نظامی به پادگانهای خود بازگردند. رادیو خبر عقب نشینی نیروهای نظامی راپخش کرد. شادی سراسر شهر را گرفت و مردم یکدیگر و سربازان را درآغوش گرفته می بوسیدند. از آنجا مردم به سوی خانه مصدق، شماره ۱٠۹ خیابان کاخ، سرازیر شدند.
در آنجا دکتر غلامحسین مصدق، پیام پدرش را برای مردم خواند: "... ای مردم، به جرات می توانم بگویم که استقلال ایران از دست رفته بود. ولی شما با رشادت خود آن را نگه داشتید... ای کاش مرده بودم و ملت ایران را عزادار نمی دیدم..."
آمار دقیقی از کشته شدگان روزهای ۲۸ تا ٣٠ تیر منتشر نشده، ولی برآورد می شود که شماری بین ۱٠٠ تا ۱۸٠ نفر در تهران و شهرستانها جان خود را از دست داده باشند، که حدود ۸٠ نفر آنان در تهران رخ داده است.
مصدق سالها بعد، در خاطرات خود نوشت: "... اکنون اعتراف می کنم که راجع به استعفاء خطای بزرگی مرتکب شدم. چنانچه قوام آن اعلامیه کذا را نمی داد و با مخالفت صریح مردم روبرو نمی شد، دولت خود را تشکیل می داد و قبل از اینکه دادگاه اعلام رای کند، دولتین ایران و انگلیس روی این نظر که اختلاف در صلاح دولتین نیست، دعوای خود را از دیوان لاهه پس می گرفتند . کار به نفع انگلیس تمام می شد و زحمات هیئت نمایندگی به هدر می رفت...." رای رسمی دیوان لاهه که به سود ایران نهایی شده بود، در بعد از ظهر همان روز 30 تیر صادر و خبر آن از رادیو پخش شد.
روز ٣۱ تیر ۱٣٣۱، انتظامات و امنیت شهر در دست مردم با سازماندهی جبهه ملی بود. جوانان و دانش آموزان جبهه ملی با بازوبند سیاه به نشانه سوگواری رفت و آمد خودروها و امنیت محله ها را بر دوش گرفته بودند. مجلس هم جلسه کرد تا نخست وزیر جدید را تعیین کند و با ٦۱ رای از ٦٣ نفر مصدق انتخاب شد. روز بعد در مجلس سنا هم مصدق ٣۱ رای از ٤۲ رای را آورد و شاه فرمان نخست وزیری مصدق را امضاء کرد. در این زمان، مصدق پیغامی را برای اطمینان دادن به شاه پشت جلد یک قران نوشت و برای او فرستاد: "دشمن قران باشم اگر بخواهم خلاف قانون اساسی عمل کنم، و همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند، من ریاست جمهوری را قبول نمایم."
با بازگشت مصدق، انگلستان در طی یک هفته دو ضربه مهلک خورده بود: یک رای دادگاه لاهه و یکی ادامه دولت مصدق. انگلستان در همین هفته یک ضربه سخت دیگری هم خورده بود و آن شورش نظامی در قاهره و برکناری ملک فاروق توسط ژنرال نجیب بود که بزودی عبدالناصر جانشین او شد و با الهام از مصدق آبراه سوئز را ملی کرد. مجلس شورای ملی در نشست دوم امرداد ۱٣٣۱، با تصویب یک ماده واحده، خیزش ٣٠ تیر را "قیام مقدس ملی" نامگذاری کرد و کشته شدگان آن روز را شهیدان ملی. پرچم ایران در سراسر کشور نیمه افراشته شد.
اختلاف مصدق و کاشانی
مهمترین اختلاف در جبهه ملی میان مصدق و کاشانی روی داد. سید ابوالقاسم کاشانی، در شانزده سالگی همراه پدرش سید مصطفی به سفر حج و از آنجا به نجف که در آن زمان مرکز آموزشی شیعه بود رفت. در ۲۵ سالگی حکم اجتهاد گرفت. در جنگ جهانی اول، وقتی انگلستان به عراق حمله کرد و میانرودان را اشغال کرد، در جنگ علیه انگلستان شرکت کرد و زخمی شد. پدرش هم در همین جنگ کشته شد. انگستان برای دستگیری او جایزه گذاشت. کاشانی در سال ۱۲۲۹ از عراق فرار کرد و به ایران برگشت. پس از شهریور ۱٣۲٠ که متفقین ایران را اشغال کردند، کاشانی به اتهام همکاری با آلمانیان دستگیر زندانی شد. در ۱٣۲٤ از زندان آزاد شد، ولی توسط قوام السطنه دستگیر به قزوین تبعید شد که ۱۸ ماه بطول انجامید. در سال ۱٣۲٦ در پشتیبانی از مردم فلسطین و علیه اسراییل مردم را دعوت به تظاهرات و گردآوری کمکهای مردمی کرد. در ۱٣۲۷، باز به اتهام هواداری از آلمان در جنگ و نیز اتهام نادرست دست داشتن در سوء قصد علیه شاه دستگیر به فلک الافلاک و سپس به لبنان تبعید شد. در فاصله بین ۱٣۲٦ و ۱٣۲۷ که آزاد بود، بطور مرتب با دکتر مصدق در خانه عموی پدر من، نماینده مجلس های چهارم و پنجم و ششم، که او هم پس از ۱۷ سال تبعید رضاشاه به ایران بازگشته بود ملاقات می کرد.
از انتخابات مجلس پانزدهم (۲۸-۱٣۲٦)، که دولت قوام السلطنه با کنترل انتخابات و پرکردن مجلس از نمایندگان حزب دموکرات، از ورود مصدق به مجلس جلوگیری کرد، مبارزه ی آیت الله کاشانی با صدور بیانیه هایی از لبنان برای برگزاری انتخابات دوره شانزدهم (۱٣٣۲-۱٣٣٠)، و انتخابات مجدد نمایندگان اقلیت یعنی همان کسانی که در برابر لایحه گس- گلشاییان ایستاده بودند، آغاز شد. کاشانی هنوز در تبعید لبنان بود که انتخابات مجلس شانزدهم تهران در بهمن ۲۸، هم انجام شد. در این انتخابات، مصدق، اقلیت جبهه ملی و کاشانی وارد مجلس شدند. کاشانی پس از مصدق، مکی، بقایی و حایری زاده، نفر پنجم شده بود، و پس از نخستین اجلاس به ریاست مجلس انتخاب شد. کاشانی پس از انتخابات، اکنون که مصونیت پارلمانی پیدا کرده بود، در اوایل سال ۱٣۲۹، از لبنان به ایران بازگشت. مصدق در استقبال از او به فرودگاه مهرآباد رفت. کاشانی با خودرو پدر من از فرودگاه به خانه اش در پامنار در میان تظاهرات گسترده مردم برده شد. جمعیتی که به استقبال او به فرودگاه و در مسیر رفته بود، به چند صد هزار نفر گزارش شده است. پدرم می گفت انگار تمام جمعیت ۷٠٠ هزار نفری تهران به استقبال آمده بودند. از فرودگاه تا پامنار ۲۷ طاق نصرت به افتخار او بسته بودند.
نخستین دولت جبهه ملی ایران با رای اعتماد ۷۹ از ۱٠٠ رای مجلس شانزدهم به دکتر مصدق تشکیل شد. مصدق بی درنگ پس از دریافت فرمان نخست وزیری به دیدن آیت الله کاشانی که تا آن هنگام از مصدق پشتیبانی کرده بود رفت. در این دیدار، کاشانی تمایل خود به گزینش برخی وزیرها بیان کرد، ولی مصدق که هیچگاه هیچ توصیه ای را نمی پذیرفت، از بحث درباره هیئت وزیران خودداری نمود. این عدم همکاری مصدق، کاشانی را گران آمد. پس از این دیدار کاشانی اعلامیه ای صادر کرد به این مضمون که:
" ...چون صلاح ملت و مملکت در این موقع باریک چنین تشخیص داده شده است که جناب آقای محمد مصدق در انتخاب همکاران خود کاملا آزاد باشند، لذا اینجانب از هر گونه توصیه به ایشان از ابتدا خودداری نموده و بعدا نیز خواهم نمود تا در انجام مسئولیتی که بر عهده گرفته اند، احساس مانعی نفرمایند...".
ادبیات بیانیه بخوبی گویای ناراحتی کاشانی از ناکامی او در مشارکت غیرمستقیم در کابینه بود. کاشانی به همکاری روحانیت در دولت عقیده و اصرار داشت، و با مصدق که عقیده به جدایی دین و دولت داشت، اختلاف بنیادین و استراتژیک داشت. به باور من، این نطفه پنهان اختلافات آینده میان کاشانی و مصدق بود. همانگونه که مصدق از نصب مهدی بازرگان به وزارت فرهنگ خودداری کرد، و گفت که او "لچکی به سر دختران خواهد کرد". از سوی دیگر کاشانی خود را در مبارزات سیاسی کمتر از مصدق نمی دانست، بویژه که در مقام روحانیت خود را برتر می شمرد.
آیت الله کاشانی عادت به دادن توصیه نامه برای هر کس که درخواست می کرد داشت. برای مثال از دکتر صدیقی هنگامی که وزیر کشور شد، درخواست کرده بود نمایندگی پسرش سید مصطفی را در انتخابات مجلس هموار کند. صدیقی خودداری کرد، و وقتی کاشانی برای مصدق پیغام فرستاد، مصدق هم گفت که در کار وزیرانش دخالت نمی کند. ولی توصیه ها و نامه نویسیهای او در استخدام اشخاص یا عزل و نصب مقام ها پایان نیافتنی بود، و مقام های دولتی گلایه های خود را به وزیران خود می کردند و آنان به مصدق انتقال می دادند. تا دیماه ۱٣٣۱ که اختلافات آشکار شده بود، حدود ۱۵٠٠ توصیه نامه از کاشانی و پسرانش به وزارتخانه ها رسیده بود که 58 تای آن به وزارت کشور دکتر صدیقی برای صدور پروانه وکالت، پروانه دفترخانه ازدواج، پروانه استخراج معدن، حکم نصب فرماندار در ماکو، انتخاب شخصی برای نمایندگی خلخال، حکم نصب رییس شهربانی کرج و غیره بود.
سرانجام یک روز همه این توصیه نامه را که وزارتخانه ها برای مصدق فرستاده بودند، در گونی کردند و برای کاشانی فرستادند. و مصدق هم در یک دیدار به کاشانی گفته بود: "آقا. توصیه این و آن را نفرمایید. در شان شما نیست و در جامعه هم انعکاس نامطلوب دارد و مورد سوء استفاده قرار میگیرد. اگر نظرات اصولی دارید با دولت در میان بگذارید تا رفع مشکلات شود. اصلاً گیریم که این مسائل درست بوده. اینها در درجه دوم اهمیت است. آیا شما در خط اساسی نهضت ملی انحرافی میبینید؟ اگر هست بگویید اصلاح کنم و اگر نکردم، بگویید از کارها کناره بگیرم. و الا برای مسائل جزئی که نمیتوانیم اختلاف داشته باشیم." دکتر فاطمی میگفت:"دکتر مصدق هم به طور عجیب نسبت به این مسائل حساس بود و غالبا از مداخلات آقا و اطرافیانشان گله داشت و دو سه مرتبه هم کار بهجاهای باریک کشید."
اختلاف دیگر کاشانی با مصدق بر سر قوام السلطنه بود كه كاشاني می گفت مصدق در مجازات عاملان ٣٠ تير قاطعیت بکار نمی برد. مصدق باور داشت كه چون قوام با رأي مجلس و فرمان شاه بر سر كار آمده، گناه كشتاري كه انجام گرفت گناه دربار واكثريت نمايندگان مجلس است.
خیزش مردم در سي تير نشانه اوج محبوبيت مصدق و جبهه ملي ایران بود، و اینكه مردم ايران آماده هر گونه فداكاري برای پیروزی دولت در مبارزه با سلطه بیگانه هستند. ماجراجوگري دکتر بقايي هم در این ماجرا در ایجاد اختلاف و تفرقه افکنی میان سیاستمداران با شعارهاي عوام فريبانه درخواست مجازات قوام السلطنه و تحريك مردم عليه دولت و بدبین کردن آيت الله كاشاني نسبت به مصدق پرداخت. کاشانی همچنین مخالف دادن آزادی مطلق به مطبوعات و سازمانهای سیاسی مخالف از جمله حزب توده بود. دشمنان و بدخواهان مصدق دیدارکنندگان دائمی کاشانی بودند. پدرم که به خانه کاشانی رفت و آمد داشت و بخاطر خویشاوندی به او خیلی نزدیک بود، می گفت، "آقا خیلی دهن بین است، و دارند ذهن او را نسبت به مصدق خراب می کنند".
كاشاني بی شک با برخي سياستهاي مصدق مخالف بود، ولي چون پشتیبان قدرتمند جنبش ملي بود و خودش را از پايه گزاران آن بشمار می آورد، هرگز دانسته براي شكست آن اقدام نمي كرد. من خود شاهد دوستی نزدیک کاشانی و مصدق و برنامه ریزی مشترک آنها در خانه عموی پدرم در ۱٣۲٦ و ۲۷، بودم که در آن گاهی شخصیت هایی مانند علی شایگان، شمس قنات آبادی و حائری زاده و دو سه نفر دیگر شرکت می کردند. از جمله کمکهای مهمی که کاشانی به پیشبرد دولت مصدق کرد، بیانیه برای خرید قرضه ملی توسط مردم و آن را جهاد ملت مسلمان خواند و نیز از بازاریان خواست که مالیات های نپرداخته خود را بپردازند. از سوی دیگر، با رفراندوم مخالف بود، و با اختیارات مصدق مخالف بود و آن را خلاف قانون اساسی می دانست. به او تلقین کرده بودند که مصدق قصد دیکتاتوری دارد، و مصدق هم در صدد توضیح یا توجیه به او نمی آمد.
این اختلاف دیدگاه از زمان تشكيل كابينه دوم مصدق، پس از سی تیر به اوج رسيد. کاشانی پس از پشتیبانی قدرتمندی که از مصدق کرده و مردم را برای مقاومت در برابر احمد قوام بسیج کرده بود، انتظاراتش از مصدق افزایش یافت. این بار از آنجا که روی کار آمدن مجدد مصدق را ناشی از پشتیبانی خود می دانست، توقع داشت که مصدق قدر کمکهای او را بداند. برای مثال با وزیر شدن نواب و اخوي و نیز با تعیین وثوق به وزارت دفاع سخت مخالف بود. وثوق پیشتر فرمانده ژاندارمری بود که از ورود کفن پوشان کاشانی به كاروان سنگي جلوگيري كرده بود. مخالفت مکی و بقایی با اقدامات دكتر مصدق هم دیگر آشکار شده بود.
کاشانی مردی بسیار مغرور بود و می خواست که به او بها داده شود. او حتا خود را نه تنها رهبر مسلمانان ایران، بلکه شایسته رهبری همه مسلمانان جهان می دانست. با آگاهی از این سرشت خودبزرگ بینی، می پندارم که اگر مصدق فقط با نشست های نمایشی او را در اذهان عمومی به بازی می گرفت و او را پیشتر از تصمیم های مهمش آگاه می نمودد، کاشانی اختلاف خود را تبدیل به دشمنی نمی کرد.
این اختلافات در میان شخصیت های برجسته جبهه ملی ایران، باعث ریزش آنانی شد که فقط برای سواری آمده بودند، بطوریکه پس از کودتای ۲۸ امرداد، بیش از پنج نفر از آنان باقی نمانده بودند. با همه اختلافات و دشواری هایی که میان مصدق و کاشانی بود، بعدها، پس از کودتای ۲۸ امرداد، در جایی گفته بود که، "تا کنون هیچ دولتی به اندازه دولت دکتر مصدق به این کشور خدمت نکرده، ولی افسوس که در اواخر اطرافیان او را منحرف نمودند."
کورش زعیم