اینکه برخی تاریخ نویسان یا تحلیلگران سیاسی ورود ریچارد نيکسون را به ایران علت اعتراضات دانشجویان می شمارند، نادرست است. ريچارد نيکسون، معاون رئيس جمهوری وقت آمريکا، با یک هیئت عالی رتبه روز هیجدهم آذر وارد ایران شد، و ورود آنان به ایران نسبت به محاکمه مصدق و بازگشایی سفارت بریتانیا یک مسئله فرعی بود. ولی تاریخ نویسان حکومتی بازگشایی سفارت انگلستان را در 16 آذر از خبرها حذف کرده، ورود نیکسون را در 18 آذر را دلیل اعتراض دانشجویان اعلام کردند. این را هم می توان به زیرکی عاملان انگلستان نسبت داد که هم در جریان کودتای 28 امرداد و هم در رویدادهای وابسته به آن، خود را به سایه کشانده نورافکن را به روی امریکا می انداختند.
البته گمان می رود که یورش ناگهانی و بی هشدار نیروی نظامی به دانشکده فنی و تیراندازی کور به دانشجویانی که از کلاسها بیرون می آمدند تا پراکنده شوند، برای ایجاد ترس و در نتیجه تضمین آرامش جامعه در سه روزی بود که نیکسون از تهران دیدن می کرد. ولی دانشجویان در روز 16 آذر در زمان یورش نظامیان تظاهرات نمی کردند و در کلاس بودند. در آن روز نيروى نظامى مستقر در دانشگاه، با ورود به دانشكدههاى پزشكى، داروسازى، حقوق و علوم عده زيادى را دستگير كردند. رییس دانشکده فنی که از هجوم نیروی نظامی آگاه شده بود، کلاسها را تعطیل کرد و به دانشجویان گفت که بیدرنگ به خانه هایشان بروند. شماری از دانشجویان در راهروی دانشکده با شلیک تیربارها غافلگیر شدند و هر کدام به سویی دویدند. همه دانشجویان خود را به جای امن رساندند بجز سه تن که خود را پشت ستونهای راهروی خروجی دانشکده فنی پنهان کردند. سربازان دستور دادند آنان از پشت ستونها بیرون آیند و به محض آشکار شدن آنان را به رگبار گلوله بستند که در نتیجه هر سه دانشجو، احمد قندچی (عضو جبهه ملی)، مهدی شریعت رضوی و مصطفی بزرگ نیا (اعضای حزب توده) کشته شدند. این نخستین بار بود که دانشجویانی به سبب فعالیت و موضع سیاسی خود مورد حمله مستقیم قرار می گرفتند. این رویداد خشونت آمیز و غیرضروری آنچنان جامعه را متاثر کرد، که به یاد آن روز، 16 آذر بصورت نماد جنبش دانشجویی در ایران درآمد و تا کنون زنده نگه داشته شده است.
با باز شدن فضای سیاسی و فعالیت آشکار جبهة ملّی ایران در تابستان 1339، که آغاز آن روز نمادین سی ام تیر تعیین شد، فعالیت سیاسی دانشجویان وابسته به جبهه ملی و دیگر سازمانهای سیاسی افزایش یافت. خانه الهیار صالح در تهران مرکز گردهمایی دانشجویان وابسته به جبهه ملی ایران شد و حتا هنگامی که خود صالح در تهران نبود این مرکزیت پابرجا ماند.
نخستین تظاهرات رسمی و سازمان یافته دانشجویی در تابستان 39 با اجازه جبهة ملّی در میدان جلالیه، پارک لاله کنونی، برگزار شد. تظاهراتی که سال بعد در میدان جلالیه برگزار شد، میتیگ خود جبهة ملّی بود، که البته دانشجویان و دانش آموزان هم در آن شرکت داشتند. آقای علی شیبانی، که پس از انقلاب به جمهوری اسلامی پیوست، در آن روزها خیلی فعال بود و می کوشید دانشجویان را با ابتکار شخصی خود هدایت کند. وی فراخوان دیگری به ابتکار خود به نام جبهه ملی ایران برای میتینگ بعدی داد که با تکذیب رئیس شورای جبهه، آقای کاظمی، روبرو شد. ولی تظاهرات در هر حال انجام شد و برای نخستین بار پس از 16 آذر 32، بود که ماموران شهربانی به تظاهرات حمله و آنها را پراکنده و شماری دانشجو را دستگیر کردند.
ﻧﻘﺶ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﻣﻠﯽ ﻣﺬﻫﺒﯽ و ﺟﻨﺒﺶ ﻫﺎﯼ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ
نیروهای ملی-مذهبی در دهه 30 وجود نداشتند، تنها جوانان فعال در جمعیت های مذهبی مانند فدائیان اسلام بودند که بهیچوجه جنبه ملی نداشتند. بنابراین ملی-مذهبیان نمی توانستند در پیدایش جنبش دانشجویی ایران سهمی یا نفوذی داشته بوده باشند. در سال 1340 بود که سه نفر از مذهب گرایان شورای مرکزی جبهه ملی ایران، مهدی بازرگان، یدالله سحابی و سید محمود طالقانی، با این استدلال که جبهه ملی لیبرال دموکرات و با دخالت مذهب در سیاست و حکومت مخالف است و به اندازه کافی مذهبی نیست، از جبهه ملی جدا شدند و حزب نهضت آزادی ایران را تشکیل دادند. آنان موافق آمیختن اسلامگرایی با دموکراسی و لیبرالیسم در جبهه ملی بودند و اینکه حکومت باید بر پایه شریعت اسلامی اداره شود.
در پیامد رویداد پانزده خرداد 1342 در حوزه علمیه قم، و ورود نیروهای مذهبی به میدان مبارزه با نظام حاکم، برخی از دانشجویان مذهب را وسیله موثرتری برای سرنگونی نظام پادشاهی تشخیص دادند، بویژه که نیروهای ملی، بویژه جبهه ملی ایران، زیر فشار خفقان هیچ امکان فعالیت نداشتند.
در شهريور 1344، سه تن از اعضای شاخه دانشجویی جبهه ملی در دانشگاه تهران، محمد حنيف نژاد، سعيد محسن و علي اصغربديع زادگان، که گرایش به ارکسیسم پیدا کرده بودند و خواهان برقراری اسلم مارکسیستی بودند، با این استدلال که جبهه ملی به اندازه کافی رادیکال نیست و برای مبارزه با رژیم دیکتاتوری شاه باید مسلحانه اقدام کرد، از جبهه ملی جدا شدند و سازمان مجاهدین خلق را تشکیل دادند.
بنابراین در دهه 1340، بجز دانشجویان ملی و از 42 به بعد، شماری از طلبه های حوزه علمیه قم در پیروی از برخی روحانیان قم در مخالفت با اصلاحات ارضی شاه و رای دادن زنان در انتخابات، نیروهای ملی-مذهبی در جنبش دانشجویی نفوذی نداشتند. دانشجویانی که کم کم شکل سازمانی بخود می گرفتند بیشتر مارکسیستی یا مذهبی-مارکسیتی رادیکال بودند.
تفاوت ﺟﻨﺒﺶ ﺩﺍﻧﺸﺠﻮﯾﯽ در دهه های 50 و 60 ﺍﺯ ﺩﻫﻪ 40
در سالهای دهه چهل، جنبش دانشجویی در ایران هنوز بطور عمده ملی بود. در دهه 50، جنبش دانشجویی که عرصه فعالیت ملی گرایانه را تنگ می دید و فضای فعالیت در چارچوب مذهب گرایی آسانتر بود، به همان جهت گرایید، ولی برای جدا کردن خود از محدوده بسته اندیشه مذهبی، اندیشه مارکسیسم را با آن آمیخت که اندیشه ای ضد مذهب بود.
شاه که از تظاهرات گسترده جامعه مذهبی قم علیه اصلاحات ارضی و علیه رای زنان در 1342 نگران نفوذ و قدرت روحانیت شده بود، خود به مذهب نمایی گرایید. به روحانیان کمکهای ملی بسیار زیاد می کرد، و برای فریب آنها به مکه برای حج، و به زیارت مشهد می رفت. کمک کرد شمار زیادی مسجد ساخته شود، و بنابراین شمار موعظه کنندگان و مبلغان مذهبی هم به همان نسبت افزایش یافت. در دهه پنجاه همین جامعه روحانیت که از دولت کمک مالی می گرفت علیه خود شاه چرخش کرد. روحانیان که آزادی عمل کامل داشتند به ایجاد شبکه گسترده عملیاتی در مسجدها پرداختند. برخی دانشجویان هم که عرصه فعالیت سیاسی ملی را تنگ می دیدند به علت آزادی جامعه روحانی در فعالیت سیاسی، در کنار آنها قرار گرفتند. علی مزینانی، معروف به شریعتی، یکی از این جوانان بود که با هوش سرشار و قدرت استدلال خود به تلطیف مذهب و توجیه و تعبیر آنچه روشنفکران غیرمذهبی خرافات می شمردند می پرداخت، و با فن بیان خود جوانان سرخورده بسیار زیادی را، که به سخنرانان ملی دسترسی نداشتند، به خود جلب کرد. محبوبیت او باعث شد که سرانجام زندانی ساواک شود. او یک سال و نیم را در زندان گذراند، و پس از آزادی با نام اصلی خود (مزینانی) گذرنامه گرفت و به انگلستان رفت.
از سوی دیگر، جوانانی که به فعالیت چریکی و مسلحانه گراییده بودند به تشکیل سلولهای عملیاتی پرداختند و کم کم برای تامین بودجه خود به بانکها حمله می کردند. از اواسط دهه 50، درگیری مسلحانه کم کم علنی شد. یک سال پیش از آن، ساواک گزارشی به شاه داده بود که جامعه ایران آبستن یک انقلاب است و باید سیاست آزادی های مدنی در پیش گرفته شود. یکی از این سیاست ها که شاه در پیش گرفت، مذاکره با شخصیت های جبهه ملی برای تشکیل یک دولت ملی بود (که من شرح کامل آن را جداگانه داده ام،) که به نتیجه دلخواه طرفین نرسید.
در خرداد ۵۶ مراسم بزرگداشت کشته شدگان تظاهرات پانزده خرداد قم برای نخستین بار در دانشگاه برگزار شد و دانشجویان دانشکده اقتصاد به احترام دقیقه ای سکوت کردند. این روید آغاز ورود نفوذ روحانیت به عرصه دانشگاه بود. از آن پس رویدادها سرعت گرفت. اواخر خرداد، علی شریعتی که با فن بیان خود نفوذ زیادی در میان جوانان و دانشجویان پیدا کرده بود، با سکته قلبی در لندن درگذشت. درگذشت ناگهانی شریعتی که مرد جوان 44 ساله ای بود، و البته در زندان سختی کشیده و شکنجه شده بود، شایعه توطئه قتل او توسط ساواک را بر سر زبانها انداخت و آتش نارضایتی نسل جوان و جنبش دانشجویی را شعله ور ساخت. پزشگ قانونی لندن مرگ او را سکته اعلام کرده بود و خانواده اش هم هرگز نه در انگلستان و نه در تهران درخواست کالبدشکافی و راستی یابی نکردند، ولی در هر حال به دلایل سیاسی پیروانش او را شهید خواندند. تاثیر شریعتی روی نسل جوانی که پس از انقلاب روی کار آمد و اندیشه اش از ملی به ملی-مذهبی تبدیل شده بود انکارناپذیر است.
در دهه 60، که تا آن هنگام شمار دانشگاهها و شمار دانشجویان چند برابر دهه 30 شده بود و همبستگی دانشجویی که بیشتر به ملی گرایی و نیز به مارکسیسم و شاخه های آن گرایش داشتند برای حاکمان مذهبی که انقلاب را بدست خود گرفته بودند بسیار خطرناک آمد. از اینرو حکومت جمهوری اسلامی که تازه تشکیل شده بود، برای مهار جنبش دانشجویی و تحمیل خواسته های خود اقدام به تشکیل سازمانهای دانشجویی موازی به نام انجمن های اسلامی دانشگاهها کرد. انجمنهای اسلامی که پشتیبانی حکومت را داشتند رهبری جنبش دانشجویی را در اختیار گرفتند و سازمان های دانشجویی ملی را کنار زدند. سپس برای گستردن قدرت و نفوذ یکپارچه خود در همه دانشگاهها اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان و سازمان دانشجویان مسلمان را تشکیل دادند که بعدها به دفتر تحکیم وحدت دانشجویان معروف شد.
همین اعضای انجمن های اسلامی دانشگاه بودند که تحریک به تسخیر سفارت آمریکا و بازیچه سیاستهایی شدند که ایران را از اردوی غرب به اردوی روسیه متمایل کند. در انقلاب فرهنگی هم که برای زدودن "فرهنگ غربی" از دانشگاهها بود بدست همین انجمن ها به دانشجویان تحمیل شد. نخستین بار در تاریخ کشور بود که گروههای دانشجویی در راستای آسیب زدن به منافع ملی و آینده کشور قرار گرفته بودند.
گفتمان دانشجویی در سیاست داخلی توسط انجمن های اسلامی دانشجویی از دموکراسی و حقوق مدنی به مبارزه با امپریالیسم غرب و سرمایه داری که هر دو شعارهای اتحاد جماهیر شوروی بود تبدیل شد؛ و هدف اقتصادی هم از رشد و رفاه و مشارکت مردم به اقتصاد متمرکز دولتی برای برقراری "عدالت" تغییر جهت داد. مصادره کارخانه های بزرگ و زمینهای زمین داران بزرگ و منع مالکیت بیش از یک واحد مسکونی و مخالفت با مدرسه های خصوصی همه سیاستهای شوروی بود که در ایران با کمک همین نهادهایی که دانشجویانی که اکنون وارد حاکمیت شده بودند پیاده شد، که کشور ما را از پیشرفت باز داشت و ریشه های اقتصاد را آسیبی جبران ناپذیر زد. در سیاست خارجی پشتیبانی مالی و تسلیحاتی از نهضتهای آزادیبخش اسلامی در جهان ما را کم کم در جرگه کشورهای پشتیبان تروریسم درآورد. تاکید بر پشتیبانی از "اسلام ناب محمدی" در برابر "اسلام آمریکایی" هر دو به تعریف سیاستگزاران جمهری اسلامی از همان زمان آغاز شد. بنابراین، در دهه 60، جنبش دانشجویی که همیشه پیشتاز ابراز خواسته های ملت و دموکراسی و آزادیهای مدنی بود، تبدیل به ابزار تحمیل خواسته های حکومتی با الگوی شوروی شد.
جنبش دانشجویی که در دهه 60 مقهور قدرت حاکمه شده و ماهیتش از "دانشگاهی" به "حکومتی" دگردیس شده بود در یک دوره چهار ساله دانشگاهی و خروج دانشجویان 56-58 از دانشگاه دچار یک سرخوردگی و بی اعتنایی شد، زیرا گروههای چپ دانشجویی سخت سرکوب شده بودند و انجمن های اسلامی بودجه خود را از دولت تامین می کردند و عامل ایستایی در دانشگاه ها و تحمیل سیاستهای حکومتی شده بودند. اما سرانجام پس از چندين سال، در موج تازه فعالیت دانشجویی بیشتر این انجمن های اسلامی در چارچوب "تحکیم وحدت" به جرياني تبدیل شدند که توانستند بار دیگر یک نيروي موثر دانشگاهی در انتقاد از سیاستهای حاکم و خوسته های ملی بشوند. بار دیگر حاکمیت جمهوری اسلامی تلاش کرد این تشکل دانشگاهی را زیر کنترل خود درآورد و با ایجاد چالش سازمان تحکیم وحدت "طیف شیراز" تلاش برای متلاشي کردن تحکيم وحدت اکثریت که تهران (طبف علامه) مرکزش بود نمود که با وجود زندانی کردن شمار زیادی از اعضای آن، به جايي نرسيد و تحکیم وحدت جایگزین جنبش دانشجویی ملی و سنتی ایران شد و به ایفای همان نقش الویت دادن به منافع ملی پرداخت.
من پیشتر هم گفته ام که آينده ايران با حضور نيروي جوان و دانشجويي رقم خواهد خورد؛ و نيروی بالقوه جنبش دانشجویی که بیش از گذشته از هوشمندی، آگاهی و توانمندي برخوردار است، در آینده بیشتر و بیشتر در معادلات سیاسی، فرهنگی و اجتماعی جامعه در راستای منافع ملی و دیده بانی عملکرد سیاستمداران و مسئولان نقش بازی خواهد کرد، و هیچ حکومتی توان بی اعتنایی به خواستها و نگرانی های آنها را نخواهد داشت.