پیمانی که در ۱۹۱۹
میلادی (۱۲۹۸ خورشیدی) میان دولت بریتانیا با دولت وقت ایران پس از ۹ ماه مذاکره
پنهانی با وثوق الدوله نخست وزیر احمدشاه، و با پرداخت ۴۰۰ هزار تومان رشوه به
نخست وزیر و دو وزیر، و ماهانه 15 هزارتومان به احمدشاه، بسته شد، همه امور کشوری
و لشگری ایران را زیر نظر مستشاران انگلیسی قرار می داد.
پرداخت چنین
رشوهای در همان روزهای نخست بسته شدن پیمان افشا شد و خبر آن در جهان پیچید.
این پیمان در اثر رسوایی زیادی که به بار آورده بود و
مخالفت بین المللی و مخالفتهای داخلی در سراسر ایران و مغایرت آن با قانون اساسی
مشروطه، هرگز به اجرا درنیامد. روسیه در اعتراض به این پیمان استان گیلان را اشغال
کرد، فرانسه حملات شدیدی بر علیه بریتانیا کرد و سفیر امریکا در تهران بیانیه بر
ضد پیمان صادر کرد. وثوق الدوله که برای جلوگیری از تظاهرات مردمی حکومت نظامی
اعلام کرده بود، چندی بیش دوام نیاورد و مجبور به کناره گیری و مشیرالدوله جانشین
او شد. مشیرالدوله پیمان را لغو و مستشاران انگلیسی را از کشور بیرون کرد.
محمد مصدق در
سخنان خود در مجلس شورای ملی اول در ارتباط با پیمان ۱۹۱۹ میگوید:
«... ایشان
(وثوق الدوله) برخلاف نصّ صریح این ماده، قراردادی را که با انگلیسیها بسته بودند
پیش از آن که به تصویب مجلس برسانند، به معرض اجرا گذاشتند... ای نمایندگان مجلس،
چشم ملت ایران سیاه شد، بس که از بعضی رجال این مملکت خطاکاری و خیانت دید. ای
برگزیدگان ملت، همان چشمها از انتظار سفید شد از بس که محاکمه رجال خائن و وطن
فروش را ندید!.
..».
در 1295، که اوج قحطی
ناشی از انحصار خرید غلات و مواد خوراکی توسط ارتش بریتانیا بود، و هر روز هزاران
نفر در تهران و سراسر کشور از گرسنگی تلف می شدند، یک بنگاه نیکوکاری امریکایی
برای کمک به قحطی زدگان به ایران آمد. هرچند انگلیسی ها جلوی کمکهای امریکا را می
گرفتند، ولی در تهران صالح در پخش کمکها فعال شد. در آنجا بود که او را به علت
تسلط به زبان انگلیسی و شخصیت ممتازش برای مترجمی در سفارت امریکا دعوت کردند.
وقتی پیمان 1919 امضا
شد، صالح در سفارت امریکا کار میکرد. بیانه رابرت لانسینگ، وزیر خارجه امریکا،
علیه دولت ایران را که به سفارت در تهران فرستاده شده بود، او ترجمه کرد و خود به
وثوق الدوله رسانید و اینکه باید به آگاهی ملت ایران برسد. وقتی دولت از انتشار
بیانیه امریکا خودداری کرد، با پیشنهاد صالح به سفیر امریکا، ترجمه را به چاپخانه
رساند، چند هزار نسخه چاپ شد، و او در حالیکه سفیر امریکا یک وانت را رانندگی می
کرد بیانیه را در سراسر شهر پخش کرد.
صالح ده سال در سفارت امریکا کار کرد تا اینکه داور در سال
1306 او را به دادگستری برد. او از همان جوانی چنان پایبند اصول و قانون، و نسبت
به مسئولیت خود، جدی بود که بارها با رییس خود مخالفت می کرد و زیر بار کاری که به
آن باور نداشت نمی رفت. زیاد در سیاست کلان کشور دخالت نمی کرد، ولی دیدگاه خود را
آزادانه بیان می کرد. نخستین حرکت سیاسی او عضویت در حزب رادیکال بود که علی اکبر داور
تشکیل داده بود، که خیلی زود به علت عدم موافقت با راهکارهای داور از آن کناره
گرفت.
سال 1312، که رضا شاه داور را به وزارت مالیه فرستاد تا دست
به اصلاحات بنیادین بزند، داور اللهیارصالح و چند نفر دیگر را با خود به وزارت
مالیه برد. در آنجا صالح مدیرکل شد و سپس به ریاست اداره انحصار دخانیات و سرانجام
به ریاست گمرک منصوب شد. در 1315، رویدادهای قابل تاملی در ایران رخ داد. رضا شاه
تصمیم گرفته بود که برای کوتاه کردن دست انگلستان از ایران، امتیاز نفت استانهای
شمالی و شمال باختری و خاوری را به یک شرکت امریکایی به نام شرکت نفت امیرانیان
(مشترک میان امریکا و ایران) وابسته به شرکت سیبورد امریکا بدهد. مذاکرات بسیار
سری برای چند ماه طول کشید که از آن فقط داور که وزیر دارایی بود و نصرالله
جهانگیر و اللهیار صالح باخبر بودند. سرانجام قرارداد امضا شد و داور آن را برای
تصویب به مجلس برد و درخواست تصویب فوری آن را کرد. مجلس در آبان 1315، آنرا تصویب
کرد و شرکت ایرانی-امریکایی هم دفتر خود را در تهران باز کرد و تجهیزات استخراج را
هم به ایران آورد. بریتانیا تا آن زمان از این قرارداد بی خبر نگه داشته شده بود،
ولی در دیماه 1315، رییس شرکت نفت ایران و انگلیس به ایران می آید و با خشم وارد
اتاق اللهیار صالح می شود، مشت روی میز می کوبد و فریاد می زند که، "
ما
نخواهیم گذاشت دکان دیگری در برابر ما باز شود.
"
متعاقب واکنش رییس انگلیسی شرکت نفت ایران و بریتانیا، در
بهمن 1315، علی اکبر داور که در آن زمان پس از رضاشاه قدرتمندترین مرد ایران بود و
سخن از نخست وزیری او می رفت، و خودش هم برنامه های درازمدت برای توسعه اقتصادی
ایران داشت، ناگهان با مرگ مشکوکی می میرد که شایع می کنند خودکشی کرده است.
همزمان با مرگ داور، مذاکره گر شرکت امریکایی هم در امریکا به مرگ مشکوکی می میرد
که شایع می شود خودکشی کرده است. پس از مرگ این دو نفر، شرکت امریکایی به رضاشاه
خبر می دهد که از انجام قرارداد منصرف شده است. با آغاز جنگ دوم که متفقین دوباره
کشور را اشغال کردند، رضاشاه هم توسط انگلستان مخلوع و به جزیره موریس تبعید می
شود. در طول مدت 1315 تا پایان جنگ، اللهیار صالح در مقام های مختلف دولتی خدمت می
کرد و در ریاست هیئت های اقتصادی یا بازرگانی به امریکا و اروپا و روسیه می رفت.
در سال 1321، احمد قوام که نخست وزیر شده بود، صالح را که
هنوز در امریکا بود به وزارت دارایی منصوب کرد. صالح سپس در کابینه علی سهیلی
وزیر دادگستری شد، و در کابینه محمد ساعد مراغه
ای سمت وزیر دادگستری را داشت. در این زمان بود که اللهیار صالح که همیشه پشت میز
و دور از نگاه مردم بود، تصمیم گرفت چهره خود را به مردم بشناساند و برای نخستین
بار ترتیب یک مصاحبه مطبوعاتی را داد.
فعالیت حزبی اللهیار صالح از سال 1323 آغاز شد، وقتی که به
حزب ایران پیوست، و بزودی به علت شهرت نیک و مقامهای بالایی که در دولتها داشت به
کمیته مرکزی و سپس به دبیرکلی آن برگزیده شد که این سمت را تا پایان عمر نگه داشت.
2
.
سابقه آشنایی و همکاری اللهیار صالح با مصدق چه بود؟ چرا
باتوجه به همکاری های مداوم و سطح گسترده روابط شان، این رابطه هیچ گاه عمق پیدا
نکرد؟ (رابطه اللهیار صالح با مصدق را مقایسه کنید با رابطه فاطمی و مصدق)
کورش زعیم
: من
درباره ارتباط میان صالح و مصدق در دوران پهلوی اول چیزی نخوانده و نشنیده ام،
زیرا مصدق در مجلس پنجم و ششم نماینده تهران بود و اللهیار صالح در ادارات و
وزارتخانه های دولتی مسئولیت داشت. تنها راه ارتباط می توانسته از طریق سید حسن
زعیم، نماینده مردم کاشان، که با مصدق جزو فراکسیون اقلیت در مجلس پنجم، و با صالح
دوست و فامیل و همشهری بود بوده باشد. ولی در آن زمان، در سال 1324، در کابینه های
اول و دوم ابراهیم حکیمی، صالح سمت وزیر دادگستری و وزیر مشاور و وزیر کشور را
داشت. در این زمان بود که سه کشور امریکا و بریتانیا و شوروی که کشور را اشغال
کرده بودند، تصمیم گرفتند یک کمیسیون سه جانبه محرمانه برای نظارت سیاسی بر دولت
به عنوان شرایط بیرون بردن ارتشهای اشغاگر در ایران تشکیل دهند. موضوع در هیئت
دولت مطرح شد. صالح و دوستش محمود نریمان
که تشکیل کمیسیون را توهین به استقلال ایران می دانستند، سراغ دوست
قدیمیشان محمد مصدق که نماینده مجلس چهاردهم بود رفتند. مصدق چون دید نمایندگان در
مجلس نمی خواهند موضوع مطرح شود، بیانیه ای به این شرح نوشت و منتشر کرد:
"ای مردم، ای کسانی که من نمایندگی شما را قبول کرده و
می خواهم برای شما جانفشانی کنم، بدانید و آگاه باشید که دو جلسه است می خواهم
نظریات خود را در خصوص عملیات سیاسی و اقتصادی این دولت که می خواهد شما را به
اسارت بیگانگان قرار دهد در مجلس بیاناتی کنم، برای اینکه اظهاراتی نشود مجلس
شورای ملی تعطیل شده است. دکتر محمد مصدق."
فردای انتشار این بیانیه جلسه فوق العاده مجلس تشکیل شد و
مصدق سخنرانی خود را کرد مبنی بر اینکه تشکیل این کمیسیون همان قرارداد 1907 است
که به شکلی دیگر تمدید می شود و از قرارداد تحمیلی وثوق الدوله بدتر است. در
کابینه حکیمی هم اللهیار صالح (وزیر کشور)، محمود نریمان (وزیر پست و تلگراف) و
سرلشگر محمد حسین میرزا فیروز (وزیر راه) مخالفت کردند و موضوع در رسانه های داخلی
و رادیو لندن هم انتشار پیدا کرد و در نتیجه کمیسیون منتفی شد.
نخستین حرکت سیاسی مستقل اللهیار صالح که بزرگترین اشتباه سیاسی
او هم بود، مصوب کردن ائتلاف حزب ایران با حزب توده ایران بود، که کریم سنجابی هم
بشدت از آن پشتیبانی می کرد. این کار غوغای سیاسی بزرگی به پا کرد. کابینه احمد
قوام هم که بر پایه این ادغام، با حضور وزیرانی از حزب توده و حزب دموکرات (خود
احمد قوام) و حزب ایران تشکیل شده بود در عرض دو ماه و نیم سقوط کرد.
پس از این شکست که نخستین تجربه صالح در فعالیت سیاسی حزبی
بود، او از همه فعالیتهای دولتی کناره گیری کرد و به کاشان بازگشت و برای سالهای
26 و 27 در آنجا ماند. وقتی عموی پدرم، سید حسن زعیم، پس از 17 سال تبعید در سال
1325، به ایران بازگشت، خانه او مرکز گردهمایی سیاستمداران میهن پرست و دموکراسی
خواه شد. وقتی زعیم در سال 1308، برای نجات از اعدام با پادرمیانی برخی روحانیان و
مصدق تبعید شد، مصدق به او نشانی کوچه ای در پاریس به نام "گی لوساک" را
داده بود که خودش در زمان تحصیل دکترا در آنجا پانسیون بوده است. در تهران خانه
زعیم در کوچه درویش، خیابان صفی علیشاه، بود، نخستین جلسات برای برنامه ریزی
انتخاباتی و دولت آینده تشکیل می شد. اللهیار صالح هم وقتی به اصرار زعیم گاهگاهی
برای شرکت در جلسات به تهران می آمد. آیت الله کاشانی، دایی پدرم، هم وقتی از
تبعید برگشت، که پدرم برای آوردن او به پای هواپیما رفته بود، به آنان پیوست.
دیگرانی را که به یاد می آورم عبارت بودند از علی شایگان، حایری زاده، عبدالقدیر
آزاد، شمس قنات آبادی و بعدها حسین فاطمی. دو سه نفر دیگر هم بودند که بخاطر نمی
آورم. پس از جلسه همه به خانه ما می آمدند که در کوچه آذربرزین تقریبا روبروی کوچه
درویش بود. این آقایان ماهی یک بار هم دوره ناهار داشتند که خانه ما بیشتر از
نوبتش پذیرای آنان می شد.
این گروه در جلسات خود برای
انتخابات دوره شانزدهم بحث می کردند که چه کسانی از کجا نامزد شوند. سید حسن زعیم
که در دوره چهارم و پنجم نماینده مجلس بود و اللهیار صالح که هر دو در کاشان
محبویت زیاد داشتند از کاشان نامزد شدند. دربار روی سابقه ای که از زعیم در دوران
پهلوی اول داشت و او را مرد سرسخت و سازش ناپذیری می شناخت، با انتخاب او موافق
نبود. شب انتخابات در کاشان برای انتخاب این دو جشن بود. همان شب فرستاده از تهران
(که نام نمی برم) از سوی دربار برای تبریک به زعیم آمد. قهوه ای درست کرد که فقط
زعیم نوشید و در عرض چند دقیقه به زمین افتاد. فوری دو مامور امنیتی آمدند که او
را به "بیمارستان" ببرند. هر چه دکتر گوهری پزشگ خانوادگی و دکتر آلا
پزشگ قانونی، که او هم دوست خانوادگی بود، اصرار کردند که او را معاینه و درمان
کنند، اثر نکرد. فردای آن روز مراسم خاکسپاری بود که هیچکس بجز پزشگ قانونی، دکتر
آلا، آنهم برای امضای گواهی مرگ اجازه شرکت نگرفت. دکتر آلا که بالای سر جنازه
بود، بعدها گفت که هنگام دفن زعیم تکان می خورد و چشمانش را باز کرده به او
نگریسته بود. پس از مرگ زعیم، سرتیپ محمد کاظم شیبانی همراه با صالح نامزد شد و هر
دو به مجلس شانزدهم راه یافتند. ولی شیبانی که هدفش نمایندگی مجلس نبود، بزودی یک
شغل دولتی پذیرفت.
روابط اللهیار صالح با محمد
مصدق هر چند بر پایه وظیفه شناسی و احترلم متقابل بود، ولی دوستی ژرفی بینشان وجود
نداشت. از آنجا که صالح به تمام معنا صالح بود و اقدامات مصدق را در کوتاه کردن
دست بیگانگان از ایران می ستود، نهایت همکاری و تلاش را برای موفقیت مصدق در مجلس
و در وزارت کشور و در نهایت در سفارت ایران در امریکا انجام داد. مردی بسیار میهن پرست
و متعهد و درستکار بود و کارهای محوله را به بهترین وجهی انجام می داد.
برای آشنایی به اخلاق و
شخصیت مستقل و شجاع صالح، یادآوری می کنم که وقتی احمد قوام بدون مشورت با خودش او
را به سمت وزیر دارایی منصوب و حکم را از طریق یکی دیگر از وزیران به او ابلاغ
کرد، او شغل را نپذیرفت. وقتی قوام او را خواست و علت را پرسید، صالح گفت، اول
اینکه شما نخست نظر من را نخواسته بودید، دوم اینکه حکم را مستقیم به خودم ابلاغ
نکردید، و سوم اینکه این اعمال نشان می دهد که شما یک نوکر در وزارتخانه می خواهید
و در امور من قصد دخالت دارید. من نه نوکر هستم و نه خوشم می آید کسی در امور من
دخالت کند، بهمین دلیل انتصاب شما را نپذیرفتم. ولی سرانجام، پس از اطمینان دادن قوام
که استقلال عمل او را رعایت خواهد کرد، صالح وزارت را پذیرفت. منظورم از گفتن این
داستان این بود که اللهیار صالح ضمن اینکه در کار خودش وظیفه شناس و شجاع بود،
خدمت می کرد ولی به کسی باج نمی داد.
رابطه مصدق با صالح
بسیار متفاوت از رابطع او با فاطمی. صالح خود را همکار مصدق می شناخت که با هم
برای اعتلای ایران هماهنگ انجام وظیفه می کنند، ولی خود را زیر دست مصدق نمی
انگاشت. مصدق هم برای او احترامی شایسته یک مقام ارزشمند کشوری نگاه می کرد. ولی
فاطمی جوان توسط مصدق به یک مقام کشوری رسیده بود، آنهم به علت هوشمندی فوق العاده
و وفاداری تزلزل ناپذیر او نسبت به مصدق. صالح اگر با دیدگاه یا دستور مصدق موافق
نبود، آن را انجام نمی داد یا کناره گیری می کرد، ولی فاطمی دستور مصدق را حتا اگر
با آن مخالف بود و نمی توانست رای مصدق را عوض کند، انجام می داد.
3
.
آیا اللهیار صالح در انجام مسئولیت هایی که مصدق به او در
مقاطع مختلف محول کرده بود، موفق بود؟ مثلا او به عنوان وزیر کشور دولت مصدق،
مسئول برگزاری هفدهمین دوره انتخابات مجلس بود، مجلسی که ترکیب آن به شکلی بود که
مصدق مجبور به انحلالاش شد.
کورش زعیم
: صالح بطور کلی یک بوروکرات کارآمد، وظیفه شناس و میهن
پرست بود که در راه خدمت به کشور و انجام دادن خویشکاری به بهترین وجه ممکن، زیرا
بار هیچ کس نمی رفت. سادگی، صداقت و صراحت او اجازه نمی داد که سیاستمدار زبده ای
بشود، بویژه که بیشتر عمر خود را در شغلهای اداری گذرانده و نام نیک خود را در
خدمت دولتی بدست آورده بود.
نخستین تجربه اش در یک پست انتخابی، نمایندگی مردم در مجلس
شانزدهم بود که در آنجا ریاست کمیسیون مختلط نفت را بر عهده گرفت. خودش در خاطراتش
مینویسد: "
در دوران دو ساله نمایندگی بیشتر اوقات اینجانب در راه ملی شدن
صنایع نفت و استیفای حقوق از دست رفته ایران و اداره نمودن کمیسیون مختلط نفت که
ریاست آن به اینجانب تفویض شده بود، مصروف گردید
."
در 1330، پس از پایان دوره دو ساله مجلس ،
مصدق او را به وزارت کشور منصوب کرد تا انتخابات دوره هفدهم را انجام دهد. پس از
بحران 30 تیر 1331، در شهریور آن سال، مصدق او را به سفارت ایران در امریکا منصوب
کرد تا روابط دو کشور را بهبود بدهد و از منفی شدن سیاست امریکا نسبت به ایران زیر
فشار وتبلیغات بریتانیا جلوگیری کند.
صالح تلاش کرد شرکتهای
نفتی امریکایی را تشویق به خرید نفت از ایران کند، و وقتی توطئه سرنگونی دولت مصدق،
در اوایل ریاست جمهوری ایزنهاور، آشکار شد، تلاش کرد مقامات آمریکا را از اقدام
علیه دولت مصدق منصرف کند؛ ولی دیگر دیر شده بود و ایزنهاور را باورانده بودند که
مصدق ایران را به زیر سلطه کمونیسم خواهد برد. او در گزارش خود به نخست وزیر نوشت،
"
بعد از عدم موافقت دولت ایران با آخرین پیشنهاد دولت انگلستان روسای درجه
اول آمریکا ظاهرا از خود یک نوع حالت خشم و عصبانیت نسبت به ایران ابراز میدارند
و به جای اینکه با دلسوزی و همدردی مشکلات ما را در نظر بگیرند و راه چارهای برای
آن بیندیشند از یک طرف رویهی بیاعتنایی پیش گرفته و از طرف دیگر هر وقت فرصتی به
دست میآید به بهانهای اظهارات غیر دوستانه نسب به ایران مینمایند
."
اللهیار
صالح چند روز پس از کودتای 28
مرداد از سفارت کناره گیری کرد، پیشنهاد وزارت در کابینه سرلشگر زاهدی را نپذیرفت،
و بار دیگر چند سال را به گوشه گیری پرداخت
.
روحیه و وضع مالی او بشدت خراب شده بود و از عهده خرج روزانه خود
برنمی آمد، زیرا مستمری بازنشستگی او را پرداخت نمی کردند.