اللهیار صالح برای دوست
و دشمن به عنوان یک شخصیت کارآمد و قابل اعتماد مطرح بود. همه نخست وزیران دوران
او، با وجود اخلاق ویژه و مستقل اللهیار صالح به او احترام می گذاشتند و می
خواستند صالح یکی از وزیران آنان باشد، چون صالح کار خود را خوب انجام می داد و به
کابینه آنان هم اعتبار می بخشید. پس از کودتا، شاه متوجه شده بود که مردم سخت
ناراضی و از سقوط دولت مصدق خشمگین هستند و او را نوکر بیگانه می شمارند. پس تصمیم
گرفت یک نفر را که هم او می تواند اعتماد
کند و هم مردم احترام کنند که ضمنن دبیرکل یک حزب ملی است و در کابینه محمد
مصدق هم بوده به نخست وزیری بنشاند تا شاید بهبودی در وجهه او روی دهد. اللهیار
صالح تنها شخصیتی بود که چنین شرایطی را داشت.
انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی نخستین آزمایش جبهه ملی به
راست بودن آزادیهای قول داده شده توسط رژیم برای فعالیت سیاسی بود. ولی وقتی پنج
نفر از رهبران جبهه ملی نامه سرگشاده ای برای اجازه شرکت جبهه ملی در انتخابات به
وزیر کشور وقت، رحمت اتابکی، تسلیم کردند، متوجه شدند که اعلام آزادی انتخابات
نمایش دروغی بیش نیست. جبهه ملی انتخابات دوره بیستم را تحریم کرد، هرچند که
الهیار صالح به علت محبوبیت زیادی که در کاشان داشت در انتخابات شرکت کرد و انتخاب
شد. در نتیجه جلوگیری از شرکت جبهه ملی در انتخابات، دانشجویان در دانشگاه تهران
بست نشستند و بازار در پشتیبانی از جبهه ملی بصورت نیمه تعطیل در آمد. هفده نفر از
سران و فعالان جبهه ملی هم در اعتراض به دخالت دولت در انتخابات و فقدان آزادیهای
قول داده شده، در ساختمان مجلس سنا بست نشستند. در امردادماه 1339، دانشجویان
هوادار جبهه ملی ایران گردهمایی بزرگی در میدان جلالیه (پارک لاله کنونی) در
اعتراض به نبود آزادی انتخابات برپا کردند. انتخابات دوره بیستم چنان آلوده به
تقلب و فساد اجرا شده بود که دولت به ناچار انحلال آن را اعلام و ماه بهمن همان
سال را برای برگزاری دوباره انتخابات تعیین نمود. این بار جعفر شریف امامی، نخست
وزیر وقت، قول آزادی انتخابات و اجازه شرکت جبهه ملی را داد.
شاهدر دیماه 1339 وقتی از سفر امریکا که در آنجا با سردی کاخ سفید مواجه شده بود
برگشت، الهیار صالح را که به نمایندگی مردم کاشان انتخاب شده بود به دربار
فراخواند. در امریکا جان کندی به او گفته بود که باید آزادیهای بنیادین را به مردم
باز پس دهد و اینکه انتخابات باید آزاد باشد.
در طول یک ساعت و نیم که ملاقات شاه
با صالح به درازا کشید، شاه از صالح با لحنی "ملاطفت آمیز" گله کرده بود
که "
شماها با شخص من مخالف هستید
." صالح پاسخ داده بود که "
به
موی اعلیحضرت سوگند که ما با شخص شما مخالف نیستیم، ما با عدم اجرای قانون اساسی و
با دخالت اعلیحضرت در امور اجرایی مخالف هستیم
." الهیار صالح از دخالت
دولت در انتخابات، تبعید نامزدهای انتخاباتی جبهه ملی، فشار رژیم بر دانشجویان و
تحصن سران جبهه ملی در مجلس سنا سخن گفت. چه سخنان دیگری میان آن دو رد و بدل شده
بود نمی دانیم، ولی من مطمئن هستم که احضار الهیار صالح توسط شاه در پی بازگشت از
سفر تحقیرآمیزش به امریکا، و فشارهای جان کندی برای اعطای آزادی های بیشتر، فقط
بخاطر شنیدن شکایت های الهیار صالح و جبهه ملی نبوده است. صالح پس از این ملاقات
به مجلس سنا رفت و گزارش ملاقات خود را به سران جبهه ملی که در آنجا بست نشسته
بودند داد. تحصن کنندگان عبارت بودند از محمدرضا اقبال، نصرت الله امینی، مهدی
بازرگان، شاپور بختیار، ادیب برومند، اصغر پارسا، عبدالحسین خلیلی، کریم سنجابی،
غلامحسین صدیقی، جلال غنی زاده، محمدعلی کشاورز صدر، علی اشرف منوچهری. تحصن چهل
روز به درازا انجامید. به باور من، از آنجا که همه بست نشستگان در سطح سیاستگذاری
و تصمیم گیری جبهه ملی نبودند، صالح همه چیز را در آنجا نگفت. ولی
ظاهرا شرط های امریکا پذیرفته شده بود و قرار شد پس از
پایان انتخابات و تشکیل مجلس نامزدی جبهه ملی (اللهیار صالح) برای نخست وزیری مطرح
شود.
از سوی دیگر، سرلشگر
هدایت، رییس ستاد ارتش، هم از سوی شاه به ملاقات کریم سنجابی رفته بود. سنجابی
پاسخ داده بوده که جبهه ملی با سلطنت مخالف نیست، ولی سلطنت باید طبق قانون اساسی
مشروطه باشد و شاه دخالتی در امور اجرایی نداشته باشد. شاه مطابق اخلاق نفاق افکنی
خود که در دوران مصدق هم بکار برده بود، پیشنهاد نخست وزیری را هم به صالح و هم به
سنجابی داده بود.
جان کندی، رییس جمهور امریکا، که مانند هری ترومن مردی
آزادیخواه بود و اندیشه های او با اقداماتی شبیه کودتای 28 امرداد که یک دولت ملی
و دموکرات را سرنگون کرده بود سازگاری نداشت، بهترین راه ایستادگی در برابر نفوذ
کمونیسم شوروی را دولتهای ملی، رفاه اقتصادی و رضایت مردم می دانست. از این رو با
فشار روی شاه، علی امینی را که قرار بود نخست وزیر دوران انتقالی به یک حکومت
مردمی باشد روی کار آورد. شاه بارها اقرار کرده بود که علی امینی را با فشار
امریکا نخست وزیر کرده بوده است.
علی امینی پس از پایان دوره سفارت خود در پاریس، پیش از بازگشت
به تهران، در پاریس با مقامات سیاسی امریکا ملاقات کرده بود. وی بی درنگ پس از ورود
به تهران با دکتر کریم سنجابی تماس گرفته بود و می پندارم که احتمال مشارکت جبهه
ملی ایران را در اداره کشور، تحت شرایطی که امریکا نسبت به آن حساس نباشد، مطرح
کرده بوده است. من باز می پندارم که در آن زمان شرایط سیاست بین المللی برای
بازگشت جبهه ملی ایران به صحنه سیاسی کشور فراهم شده بود، و امریکا با پی بردن به
اشتباه خود در سال 1332، دیگر آن حساسیت را نسبت به یک دولت ملی گرا و استقلال طلب
نداشت.
شاه هم که از
نارضایتی مردم آگاه بود، می خواست برای بهره برداری از نفوذ جبهه ملی در جامعه و
واگذاری مقامهایی به شخصیت های شناخته شده جبهه ملی، خود را موجه نشان بدهد. برای
این کار اسدالله علم وزیر دربار را مامور کرد با الهیار صالح تماس بگیرد و مذاکره
کند. سه نشست در منزل علم و صالح انجام گرفت؛ ولی
جبهه
ملی که ترجیح می داد از راه انتخابات و مجلس و با رای مردم به صحنه بازگردد تا
محبوبیت خود را به جهانیان اثبات نماید، پیشنهاد شاه را نپذیرفت.
در پیامد مذاکرات علی امینی با کریم سنجابی در پی بازگشت از
پاریس و پذیرش نخست وزیری، و نیز مذاکرات شاه با الهیار صالح در پی بازگشت وی از
امریکا، توافق هایی شده بود که در سیاست و رفتار سران جبهه ملی به خوبی مشهود بود.
در پی ملاقات ها و نشست های داخلی سران جبهه ملی، قرار شد جبهه ملی ایران در یک
گردهمایی بزرگ، دیدگاهها و برنامه های خود را برای آینده ایران اعلان کند. سران
جبهه ملی برای دستیابی به هدف بازیابی فرصت خدمت به میهن و ملت توافق کرده بودند
که فعلا با دو مسئله ای که امینی گفته بود برای امریکا بسیار حساس است رویارویی
نکنند؛ یعنی درباره همه چیز اظهار نظر کنند به جز مخالفت علنی با دو مورد: پیمان
سنتو (که در آن زمان به علت جنگ سرد و برنامه علنی شوروی برای گسترش کمونیسم در
جهان برای امریکا اهمیت داشت)، و کنسرسیوم نفت (که با شرایط جدید می رفت که سازشی
میان ایران و شرکتهای نفتی جهان و حل بحران نفت ایران باشد)، هر چند که قرارداد
کنسرسیوم با اصل ملی شدن صنعت نفت مغایر بود. وقتی خبر احتمال تشکیل دولت جبهه ملی
بر سر زبانها افتاد، و پای خبرنگاران خارجی به منزل رهبران جبهه ملی باز شد. بیشتر
پرسشهای خبرنگاران درباره چگونگی دیدگاه جبهه ملی در مورد پیمانهای سنتو و
کنسرسیوم بود، ولی آنان با سیاست ویژه خود از اظهار نظر قاطع خودداری کردند.
در اواخر آبان 1341، اسدالله علم، وزیر
دربار، به دیدن صالح رفت و گفت که شاه می خواهد از دیدگاه جبهه ملی آگاه شود و
اینکه شاه خود پیشنهادهایی هم دارد. یکی از این پیشنهادها واگذاری سرپرستی ولیعهد
به اللهیار صالح بود. با توجه به اینکه صالح را برای نخست وزیری نشانه کرده بودند
و اکنون برای نایب السلطنه ای، نشان می دهد که یا شاه مردد بوده صالح بهتر است یا
سنجابی، یا امریکا در امر گزینش دخالت کرده بوده است.
در ششم بهمن 1341 شش اصل
انقلاب سفید شاه، که امریکا آنها را دیکته کرده بود، در مجلس شورای ملی تصویب شد.
در پی آن دکتر غلامحسین صدیقی، دکتر مهدی آذر، دکتر کریم سنجابی، دکتر شاپور
بختیار، مهندس احمد زیرک زاده، مهندس کاظم حسیبی، مهندس خلیلی و شماری دیگر از
رهبران جبهه ملی، بجز ادیب برومند و کاظم حسیبی، زندانی شدند. پس از اینکه دکتر
سنجابی از این زندان آزاد شد، زمزمه استعفای علی امینی و نخست وزیری دکتر سنجابی
بلند می شود. در یکم بهمن، دانشجویان دانشگاه تهران در پشتیبانی از اعتصاب دانش
آموزان دبیرستانها در یکم بهمن، تظاهرات می کنند که در آن زد و خورد سنگینی میان
دانشجویان و ماموران انتظامی درمی گیرد. در این تظاهرات یک دانشجو کشته شد و
خسارات زیادی به دانشگاه وارد آمد. این رویداد به عنوان آغاز کودتایی برای روی کار
آمدن سنجابی شایع شد. دکتر سنجابی که هم رییس هیئت اجرایی جبهه ملی ایران و هم
مسئول امور دانشجویان جبهه ملی در دانشگاه تهران که حدود 1200 نفر بودند بود، طرف
اتهام قرار گرفت که دانشجویان را تحریک کرده بوده است. از آنجا که شایع شده بود
این کار (توطئه کودتا علیه علی امینی) بدون آگاهی شاه و یا جبهه ملی در حال انجام
است، شاه سرلشگر وفا را مامور رسیدگی کرد، و سران جبهه ملی هم ابراهیم کریم
آبادی و ادیب برومند را به عنوان «کمیته تحقیق واقعه اول بهمن» مامور رسیدگی می
کنند. ادیب برومند گزارش می دهد که اتهام تحریک دانشجویان به تظاهرات از سوی سنجابی
بی پایه است، ولی ایشان با قاطعیت تکلیف دانشجویان را که پرسیده بودند آیا تظاهرات
بکنند یا نکنند مشخص نکرده و اختیار تشخیص را به خودشان واگذار کرده بوده است.
ایراد به سنجابی این بود که به عنوان یک رهبر سیاسی باید با صراحت دانشجویان را
راهنمایی می کرده است.
5
.
جبهه ملی دوم با پیگیری
ها و فعالیت های مجدد اللهیار صالح کار خود را آغاز کرد. او در بازسازی جبهه ملی
از چه نیروهایی استفاده کرد؟ آیا تغییراتی در ساختار، اعضا و رویکردها و... بوجود
آورد؟
کورش زعیم
: با تغییر دولت در امریکا، فشار دولت جان کندی که سازمان
سیا به او گزارش داده بود نارضایتی و فساد در ایران آن چنان گسترده شده که شاه یک
سال هم دوام نخواهد آورد، مگر دست به اصلاخات سیاسی و اقتصادی گسترده بزند. جو
سیاسی کشور کمی باز شده بود و زمزمه بازگشت جبهه ملی به قدرت زیاد بود. گفتگوهای
زیادی در این باره شد و نشست ها در خانه های اللهیار صالح، غلامحسین صدیقی و باقر
کاظمی تشکیل می شد. سرانجام در 23 تیر 1339، در نشست خانه غلامحسین صدیقی تصمیم
برای فعال کردن جبهه ملی گرفته شد. صالح با نا م جبهه ملی موافق نبود، زیرا آن را
برای شاه و قدرتهای خارجی تحریک کننده می پنداشت. سرانجام در 30 تیر 1339، همه با
نام "جبهه ملی دوم" پیشنهادی کریم سنجابی موافقت کردند و بیانیه اعلام
موجودیت منتشر و شورای مرکزی با عضویت 33 نفر تشکیل شد. خود صالح به عنوان مسن
ترین و شناخته شده ترین عضو جبهه ملی، بیشتر نقشی نمادین داشت که پس از مصدق
بهترین گزینه به شمار می رفت. ایشان در ساختار اجرایی زیاد دخالت نمی کرد، هر چند
که ریاست هیئت اجرایی را پذیرفته بود.
شاید به این دلیل که
مایل بود به اعتبار شخصی در انتخابات دوره بیستم شرکت کند. سید باقر کاظمی به
ریاست شورای مرکز برگزیده شد.
صالح در اردیبهشت 1343 به دلیل اختلاف
نظر با دکتر مصدق درباره شیوه کار و تغییر اساسنامه جبهه ملی کناره گیری کرد؛ و از
آنجا که نمی توانست در برابر دیدگاه مصدق بایستد یا رقابت کند، از این تاریخ از
فعالیتهای سیاسی دست شست.
اختلاف صالح با
مصدق مخالفت او با تغییر اساسنامه جبهه ملی برای حذف عضویت "شخصیت
ها"
در جبهه ملی بود، که در آن زمان
جناح اقلیت جبهه ملی در غیاب اکثریت از فرصت استفاده کرده با مکاتبات متعدد با
دکتر مصدق در سال 1343، که در احمدآباد از جریانهای جبهه ملی بی خبر بود، موافقت
وی را تغییرات در اساسنامه جبهه ملی سوم دریافت کردند. مهم ترین نکته این بود که
جبهه ملی یک ائتلاف حزبها می شد و از جذب و ورود شخصیت های برجسته ملی کشور
جلوگیری می شد. بنابراین هیچ فردی که در یک حزب یا جمعیتی عضویت نداشته باشد نمی
تواند وارد جبهه ملی شود، حتا اگر ماندلا یا اینشتین باشد. اللهیار صالح با این
محدودیت مخالف بود.
6
. آیا
محدودیت و مشکل خاصی برای اللهیار صالح بعد از کودتای 28 مرداد بوجود آمد؟ عمده
فعالیتهای اللهیار صالح در الف) دوران بعد از کودتا تا انقلاب اسلامی و ب)بعد از
انقلاب تا زمان فوت، چه بود؟
کورش زعیم
: من رویدادهای پس از کودتا تا جبهه ملی دوم ایشان را توضیح
دادم.
در دوره بیستم مجلس شورای ملی در سال 1339 با عضویت در «جبهه
ملی دوم» از سوی مردم کاشان به نمایندگی انتخاب شد
.
صالح در این مجلس فعالیت زیادی در انتقاد از سیاست های شاه می
کرد تا اینکه مجلس در سال 1340 منحل شد و اللهیار صالح همراه با چند تن از سران
جبهه ملی و نهضت آزادی زندانی شدند
.
در فروردین 1340، روزی که قرار بود صالح برای نخستین بار
در مجلس بیستم سخنرانی کند، گروهی از دانشجویان دانشگاه تهران او را بطور نمادین
از منزلش در خیابان فخر رازی روبروی دانشگاه تا بهارستان پیاده بدرقه کردند. در
نیمروز، پس از بازگشت صالح به خانه، دانشجویان بار دیگر جلوی خانه اش گرد آمدند و
به تظاهرات و پشتیبانی از او پرداختند. صالح در بالکن خانه ظاهر شد و پس از
سپاسگزاری از دانشجویان گفت، "
وظایف شما دیگر تمام شده است،؛ باید از این
پس تمام هم خود را مصروف خواندن درسهای خود بکنید
." این جمله مانند آب
سردی بود که روی دانشجویان ریخته شد و همه دانشجویان که باور داشتند مبارزه تازه
آغاز شده، دلخور و مغبون پراکنده شدند.
صالح از اواخر 1357، دیگر مطمئن شده بود که رژیم شاه
سقوط می کند. بارها شاه از او خواست در شورای سلطنت شرکت کند، ولی او این درخواست
را رد می کرد و (از قول دکتر مهدی آذر) دیگران در جبهه ملی را هم از این کار برحذر
می داشت.
صالح از پیروز شدن
انقلاب سال 1357 در ایران با این اندیشه که دیکتاتوری برچیده خواهد شد، شاد بود و
در
همه پرسی 10 فروردین 58
به
جمهوری اسلامی رای داد و در برابر خبرنگاران و دوربین های تلویزیونی گفت که،
"
خوشوقتم که قبل از مردن به جمهوری اسلامی رای می دهم
." او در
این تصور بود که هویت "اسلامی" جمهوری در ایران، راستی و درستی و مردم
سالاری به ارمغان می آورد. ولی او همچنان از دخالت در سیاست و جبهه ملی کناره گیری
کرده بود، و فقط گاهگاهی دوستان را به حضور می پذیرفت تا اینکه در روز دوازدهم
فروردین 1360، درگذشت.
7
. او در وصیت نامه
خود آورده بود: «از
تشکیل مجلس ختم و هفت و غیره به کلی صرف نظر کنید و پولی که
مطابق معمول به مصرف این کارها میرسد به هیات امنای امامزاده محمد هلال بدهید که
برای کتابخانهٔ آنجا صرف شود.» اما ظاهرا مراسمی برای وی در کاشان برگزار شد که
شما مسئول برگزاری آن بودید. حاضران مراسم و غایبان مهم آن چه کسانی بودند؟ اگر
خاطره ای هم از دوران حیات وی و هم از مراسم ختم وی دارید، بفرمایید.
کورش زعیم
: صالح در وصیتنامه خود نوشته بود که،
"....بازماندگان
عزیز عمر من به حساب قمری از ۸۴ سال گذشتهاست. دو سه مطلب را به عنوان وصیت از
شما تقاضا دارم: ۱) از دعوت اشخاص برای تشییع جنازه خودداری و جسد مرا به اسرع
اوقات در نزدیکترین گورستان عمومی، زیر آسمان باز بدون اتاق و سرپوش دفن کنید. ۲)
از تشکیل مجلس ختم و هفت و غیره به کلی صرف نظر کنید و پولی که مطابق معمول به
مصرف این کارها میرسد به هیات امنای امامزاده محمد هلال بدهید که برای کتابخانهٔ
آنجا صرف شود....".
تردیدی نیست که نه
خانواده، نه مردم کاشان و نه جبهه ملی می توانست فقط با خاکسپاری اللهیار صالح
بسنده کند. یک شخصیت ملی در هر رشته ای که برای میهنش افتخار بیافریند، حق ندارد
به مردم بگوید او را فراموش کنند. صالح نه تنها یک شخصیت برجسته جبهه ملی به شمار
می آمد که در تاریخ معاصر ایران تاثیرگذار بوده و نماد پاکی، راستی و میهن پرستی و
وظیفه شناسی بشمار می آمد. ما نمی توانستیم به وصییت او که نشانه فروتنی او بود
عمل کنیم. کما اینکه ما نمی توانیم به وصییت دکتر مصدق عمل کنیم و تندیس چهار متری
او را روزی در آینده در میانه میدان بهارستان بر پا خواهیم کرد، و من مدل این
تندیس را مدتهاست سفارش داده ام. مجلس ختم بزرگی برای صالح در کاشان به همت
خانواده و مردم کاشان در بزرگترین مسجد آنجا که مسجد آقا بود، برنامه ریزی شد. من
هم به نام جبهه ملی ایران از شخصیت های جبهه ملی ایران دعوت کردم به کاشان بیایند
و اداره کلی ختم را بر عهده گرفتم. من را تهدید کردند که نمی گذارند ختم انجام
بشود و از ورود اشخاص به مسجد جلوگیری و آنان را دستگیر خواهند کرد. من اعتنایی
نکردم، هر چند شمار زیادی از اعضای جبهه که قصد داشتند از تهران به کاشان بیایند و
شرکت کنند منصرف شدند. نیروهای امنیتی که در آن زمان بیشتر شهربانی، کمیته ها و
لباس شخصی ها بودند مسجد را محاصره کرده بودند، و من برای ایجاد اطمینان جلوی مسجد
ایستادم و به دوستان گفتم اگر بخواهند باید اول من را دستگیر کنند. ولی هیچکدام
معترض کسی نشدند. من نام کسانی را که نیامدند ذکر نمی کنم، هرچند که همه را به یاد
هم نمی آورم، ولی همینقدر می گویم که شخصیت هایی چون علی اردلان، پرویز ورجاوند،
حسن لباسچی و یک حجت الاسلام که چندی بعد او را اعدام کردند، حضور داشتند.
مراسم با جمعیت زیادی
برگزار شد. پس از مراسم هنگامی که می خواستم با دوستان سری به قمصر کاشان بزنیم و
به تهران برگردیم، نیروهای شهربانی من را "دستگیر" و به شهربانی کل
بردند. در آنجا سرگردی که رییس شهربانی کاشان بود با احترام زیاد با من برخورد کرد
و به من گفت که دستور داشته جلوی مراسم را بگیرد، ولی ماموران خود را در پیرامون
مسجد گماشته بود که جلوی دخالت لباس شخصی ها و کمیته چی ها را که برخی از تهران
آمده بودند بگیرد. سپس به من گفت که آیت الله امامی کاشانی هم با او تماس گرفته و
پرخاش کرده که چرا آمدن زعیم را به کاشان به او خبر نداده بوده و جلوی او و مراسم
را نگرفته است.