.
کورش زعیم: من در سال 55، که تازه به ایران بازگشته بودم، و در امریکا هم که بودم درباره وضع زندانیان آنجا در روزنامه ها می خواندم و در فیلم ها می دیدم. این روی من اثر گذاشته بود که این روش زندانی کردن سازنده نیست. وقتی به ایران آمدم، کمی پرس و جو کردم و دیدم همان وضع وجود دارد. همینطور مجرمان را می کنند زندان و همینجور عاطل و باطل نگه می دارند تا دوران زندانشان تمام شود. من اظهاراتی کرده بودم از وضع زندانیان و اینکه باید شرایطی داشته باشند که وقتی از زندان بیرون می آیند، دوباره برنگردند به همان کارهای سابق و بتوانند زندگی جدیدی را بازسازی کنند. یکروز من در دفتر کارم نشسته بودم، دیدم رییس کل شهربانی همراه با یک سرگرد آمدند به دفتر من آمد و یکراست آمد توی اتاق من. من فکر کردم آمده اند مرا دستگیر کنند، چون یکی دو کار کرده بودم که انتظار واکنش ازشان داشتم. یکی اینکه در مقاله ای در روزنامه اطلاعات تحلیل از وضع ترافیک تهران و انتقاد شدیدی از سوء مدیریت ترافیک کرده بودم، و شهردار وقت، نیک پی، را متهم به سوء استفاده در خرید پلهای فلزی برای تهران کرده بودم، که عوضی هم کار گذاشته بودند، (حجازی: من کاملا یادم است آن پلهای کذایی را!)، و نوشتم که این پلها 35% قیمتش کمتر از آن است که شهرداری خریده است. دیگر اینکه نامه ای به دربار نوشته بودم، با این خطاب "جناب آقای محمدرضا پهلوی، شاهنشاه ایران" برای اینکه 19 اصل انقلاب سفید شما برای مردم معنا داشته باشد، اصل بیستم را آزادی فعالیت حزبهای سیاسی، آزادی بیان و آزادی مطبوعات اعلام فرمایید. بهمین دلیل وقتی اینها آمدند دفتر من، ترسیدم که دیگر من رفتنی هستم.
ولی رییس شهربانی کل مرا دعوت کرد که از زندانهای تهران بازدید کنم و پیشنهاد بدهم، ولی چون گفتند هم اکنون بیایید ماشین و راننده بیرون آماده است، باز من مشکوک شدم که می خواهند مرا کجا ببرند. سرانجام رفتم و آن سرگرد من را به زندان های قصر و گوهردشت برد؛ و من از کارگاههای خیاطی و درودگری و غیره آنجا بازدید کردم. پیشنهاد من به آنها این بود که بجای این کارگاههای کوچک که برای سرگرم کردن زندانیان است، بیایید برای زندانیان آموزشگاه حرفه و فن بگذارید، فرصت ادامه تحصیل بدهید و با احداث کارخانه های واقعی کار تولیدی ایجاد کنید که زندانیان کار کنند و دستمزد معادل بیرون بگیرند که آن موقع معمول نبود، نه اینکه فقط برای زندان بیگاری کنند یا فقط پول توجیبی بگیرند. به این ترتیب هم آموزش می بینند و هم می توانند درآمد خود را پس انداز کنند که وقتی بیرون میایند بتوانند زندگی خودشان را اداره کنند. آنها این کار را کردند و در این دو سه زندان، تا آنجا که می دانم، کارخانه و آموزشگاه حرفه و فن احداث شد؛ و بعد شنیدم که در شهرهای دیگر هم آغاز به این کار کردند.
در سال 70، من طرحی نوشتم به عنوان "زندان سازندگی "، که نخست هیچکدام از مطبوعات جرات چاپ آن را نکردند، بویژه که پس از آن بیانیه جبهه ملی ایران در سال 60 و دستگیری های گسترده بود، از جمله خود من، ولی من آن را گسترده پخش کردم و به بعضی اداره ها و مقامات فرستادم. در سال 81، مجله ایرانمهر که مدیر مسئول آن آقای عیسی خان حاتمی بود، جرات کرد و آن را بچاپ رساند. ولی البته در این مدت انتقادهایی از حوزه علمیه شد و دستکم دو رساله یا مقاله، که خودم خواندم و هنوز در اینترنت هست، در نقد این مقاله نوشته شد. من در این طرح گفته بودم که اعدام یک انسان خود مقابله به مثل انتقام جویانه، کینه توزانه و در تضاد با همه ویژگیهای نیک انسانی، و برخلاف آموزشهای اخلاقی همه دین ها و فلسفه های اجتماعی جهان است. اعدام، انسان خطاکار را اصلاح نمی کند، بلکه او را نابود می کند، یعنی صورت مسئله را پاک می کند، بدون اینکه علل انحراف یا بیماری او را، كه ممكن است ديگران هم باز به آن مبتلا شوند، بر طرف کرده باشد. شاید شرایط جامعه او را به خلاف کشانده باشد، که علتش سوء مدیریت حکومتی است، و شاید هم مغز او بیمار روانی یا ژنتیکی باشد که باید درمان شود. در هر حال، جامعه باید نسبت به آنچه او هست احساس مسئولیت بکند.
اثر اعدام یا زندانهای درازمدت روی زندگان، البته، ترس و وحشت از چنین مجازاتهایی خواهد بود، ولی ترس از مجازات فقط می تواند از جنایتهای از پیش طراحی شده بکاهد، و هیچ اثری روی جنایت هاي آنی ناشی از بیماریهای روانی، خشم، شهوت، حرص، نیاز و یا ترس ندارد. این گونه جنایت ها هنگامی رخ می دهند که عامل جنایت اختیار فکر خود را از دست می دهد و به چیزی جز هدف آنی خود و ارضای یک نیاز روانی فوري نمی اندیشد. جنایتهاي سازمان داده شده، مانند کشتارهای دستوری یا سازمانی هم، از آنجا كه عامل جنايت متكي به حمايت است، هیچگاه تحت تاثیر درجه مجازات آن قرار نمی گیرد. در بيشتر موارد اينگونه جنايت ها، تنبیه سرپیچی از دستور سازمانی چیزی کمتر از مجازات قانون براي آن جنايت نخواهد بود. افزون برآن، جنایتکاران سازمانی متکی به حمایت تشکیلاتی هستند و احساس امنیت کامل می کنند و از قانون و اعدام هم نمی ترسند.
در همان دهه 70 بود، که از سازمان زندانهای کل کشور از من دعوت کردند به ساختمان جغرافیایی ارتش در خیابان شمیران بروم که سازمان زندانها آنرا مصادره کرده بود تا درباره ایمنی و اصلاح آن ساختمان که هنوز ناتمام بود با من مشورت کنند. حجت الاسلام شوشتری رییس سازمان زندانها بودند که با خوشرویی من و دو تن از مهندسانم را پذیرفتند. من به بازدید کاستی های سازه ساختمان پرداختم و دیدگاه خود را گفتم. ایشان ما را به صرف ناهار در اتاق پشت دفترشان دعوت کردند و به من پیشنهاد کردند که خدم یا شرکتم سازه ساختمان را تعمیر و یا بازسازی کنم و تحویل سازمان زندانها بدهم. من پاسخ دادم که این ساختمان متعلق به سازمان جغرافیایی ارتش است و فقط اگر آنها از من بخواهند این کار را می کنم نه برای سازمان زندانها. پس از گفتگوی بسیار، من گفتم جناب حجت الاسلام من آمده ام که زندانها را ببندم نه اینکه باعث گسترش آنها بشوم، از این کار عذر می خواهم؛ و این کار را نکردم.
در دهه بعد، سال 81، بود که باز از سوی سازمان زندانها با من تماس گرفتند و از من خواستند برای زندانیانی که آزاد می شوند، و پس از چندی دوباره مرتکب بزه می شوند و به زندان بر می گردند طرحی بدهم. من گفتم شما آنان را توی یک سوراخ محبوس می کنید و آنها عاطل و باطل دوره زندان خود را می گذرانند، و وقتی پس از چند سال بیرون می آیند، خانه شان از دست داده اند، همسرشان را از دست داده اند، بچه هایشان آواره شده اند، پول ندارند، جایی برای خوابیدن ندارند، و چون زندانی بوده اند کسی به آنها کار نمی دهد. چون مارک بزهکاری خورده اند. پس چاره ای ندارند که دوباره به بزه گرایش پیدا کنند. شما دوباره آنان را می گیرید و زندانی می کنید، و این چرخه باطل تکرار می شود. از من طرحی برای چاره جویی خواستند، و من باز یک طرح نوشتم و دادم که زندانیان در طول زندان چکار کنند و سازمان زندانها چه امکاناتی را برایشان فراهم کند تا وقتی آزاد می شوند بتوانند زندگیشان بازسازی کنند .
اصولن من پیگیر این مسئله زندان و اعدام بوده ام، که افزون بر اینکه اعدام کردن یا کشتن یک مجرم بهر دلیل، حتا اگر قتل کرده باشد، انتقامجویی است و آن کسی که می کشد یا دستور به کشتن می دهد خودش هم قاتل است. این دیدگاه من است. درباره زندانیانی که قتل نکرده اند و محکوم شده اند موضع گرفتم که محبوس کردن اینها به سود جامعه نیست و هزینه دور باطلی که اکنون انجام می شود بیش از زیان مجرم به جامعه است. سازمان زندانها حتا درباره طرح "زندان سازندگی" من به من نامه نوشتند که با قانونهای امروز جمهوری اسلامی اجرای پیشنهاد من ممکن نیست. من در پاسخ نامه ای نوشتم که لایحه ای به مجلس ببرید و قانون را اصلاح کنید. این شرح کارهایی است که من تا کنون در این زمینه انجام داده ام، بجز سخنرانی ها و مصاحبه ها و مقاله ها.
حجازی: می خواهم خواخش کنم برای شنوندگانی که امروز با هستند، یک مختصری از سوابقتون، تحصیلاتتان، تخصصتان، ذکر بکنید، و ضمنن نکته ای را که اشاره کردید در سال 81 اقداماتی کرده بودید، می شود بعد از انقلاب؟
کورش زعیم: بله، 70 بعد از انقلاب بود و81 هم بعد از انقلاب بود. ایجاد کار را پیش از انقلاب کردم.
حجازی: متشکر می شوم این سئوالم را پاسخ بدهید تا من دومین سئوال اساسیم را بکنم.
کورش زعیم: تحصیلاتم در امریکا بود. مهندس سازه هستم، ام بی ای (MBA) هم همانجا گرفتم. دوره های تخصصی در مهندسی سازه های اتمی و نیروگاههای اتمی و پناهگاههای اتمی گذرانده ام. در امریکا در انجام محاسبات طراحی راکتور و سازه نیروگاه اتمی شرکت داشته ام. تعدادی دوره های تخصصی دیگر هم در امریکا و ایران گذرانده ام، مانند اقتصاد و حقوق بین الملل و غیره. در ایران من هنوز در کلاس درس هستم. هم اکنون با شما صحبت می کنم هم هفته ای یک بار سر کلاس درس می نشینم. من هنوز از کلاس درس بیرون نیامده ام، آقای حجازی.
حجازی: کار خوبی می کنید. آقای زعیم آیا فعالیت های حرفه ای خودتان را با استفاده از تخصص هایی که دارید ادامه می دهید، یا اینکه آن را دیگر متوقف کرده اید؟
کورش زعیم: در اینجا خیلی کار کگرده ایم، بویژه پس از انقلاب، برای مثال، من سازه رادیوایزوتوپ راکتور امیرآباد را ساختم، کارخانه پتروشیمی شیراز را بخش عمده آن را ساختم. از این کارها کرده ام، چند تا سد خاکی و استادیوم فوتبال و غیره. من همچنین مشاور صنایع بودم، زدیک صد کارخانه را طراحی یا راه اندازی کرده باشم، و بیش از هزار کارخانه که به نوعی مشاوره داده باشم. ولی از زمان پروفسور محمود احمدی نژاد من تصمیم گرفتم، به علت جو جامعه که شرایط را برای من آنقدر تنگ کرده بود، که کار را بگذارم کنار. آن موقع کمی هم درس دادم در دانشگاه تهران، که عذر ما را خواستند بعد از سه چهار سال، در همان دوران احمدی نژاد.
حجازی: خیلی مختصر گفتید. ممنوم. کورش زعیم فوق العاده در زمینه های مختلف فعال بوده اند و با تخصصی که داشتند، روی آن علاقه ای که دارند به کشور به مردم و مملکت، سعی کردن آن آموخته های خودشان را در خدمت مردم بگذارند. آقای زعیم، دومین سئوال من. شنیدم در سخنرانی شما پارسال در نفی خشونت و اعدام در کلن مطالبی را عنوان کرده بودید. و همچنین مصاحبه های اخیر شما را هم در همین زمینه می دیدم و مطالعه می کنم. مثل اینه با جدیت و، ببخشید این واژه را بکار می برم، سماجت دارید این اقدامات خودتان را ادامه می دهید و دست بردار هم نیستید. ولی برخی سئوالاتی را که مطرح کردید پاسخ داده نشده به آنها. مثلا، در صورت لغو اعدام، حقوق مقتول چه می شود؟ قتل های سریالی که صورت گرفته عاقبتش چه می شود، قتل های مافیایی، قتل های زنجیره سیاسی؟ اینها را چه می شود کرد با آن حرفها؟
کورش زعیم: دو پرسش آنجا مانده بود، یکس حقوق مقتول و یکی اینکه مردم می روند تماشا می کنند، پس مردم یک سرشت نهفته خشونت طلبی درشان هست. ولی به باور من، حقوق جامعه بر حقوق شهروند ارجحیت دارد. درست است که شهروندی حق زندگی از او گرفته شده و خانواده سوگوار شده است، ولی با کشتن قاتل مقتول زنده نمی شود، جای مقتول در خانواده اش و در جامعه پر نمی شود، و هیچ مادر و پدر و خانواده ای با کشتن قاتل شاد و خوشبخت نمی شود. ولی فرهنگ کشتن، توجیه کشتن و اندیشه اینکه می توان یک انسان دیگر را کشت، برای جامعه چون یک بیماری واگیردار گسترش می یابد. وقتی کشتن توجیه پذیر شد، حساسیت مردم نسبت به کشتن کاهش پیدا می کند. شما در میان حیوانات، حتا درندگان، کشتن همنوع را نمی بینید. این هنر ما انسانهاست. ما انسانها از درندگان هم پست تر هستیم. وقتی کشتن عادی می شود، افراط گرایان که بیشتر دشواری روانی دارند به نام خدا و مذهب یک گام فراتر می روند و بمب منفجر می کنند، قتل عام می کنند، سر می برند، جگر در می آورند و شکنجه می دهند، چون فرهنگ جامعه نسبت به گرفتن جان دیگران در او ایجاد حساسیت نکرده است. ما در حمله عرب و مغول و عثمانی هم این تجربه ها را داشته ایم، که مهاجمان حتا پس از فتح یک شهر، به قتل عام مردم پرداخته اند، آسیاب ها را با خون مردم به گردش درآورنده اند و از کله ها مناره ساخته اند. ما امروزهم در سده بیست و یکم شاهد جنایت هایی مشابه هستیم. وقتی کشتن توجیه شود و حساسیت نسبت به آن از بین برود، اعمالی چون گروه های القاعده و الشباب و بوکو حرام و داعش و اعدام های بی توجیه در کشور خودمان و غیره دیگر مردم را بر نمی انگیزاند. سرانجام این بی تفاوتی، حکومت رعب و وحشت بر سراسر جهان است که اکنون در حال گسترش است.
حتا در کشورهایی که به حقوق بشر پایبند هستند، نمی توانند جلو ترویج فرهنگ خشونت را بگیرند. مثلا اکنون در امریکا و برخی کشورها، هالیوود روزبروز فیلمهای خشنتر و وحشیانه تر می سازد. تکنیک های مبتکرانه تری را برای اعمال خشونت و قتل و شکنجه نشان می دهد، و خشونت بطور کلی رومانتیک و آسان جلوه داده می شود. نتیجه آن افزایش قتل عام های بی دلیل توسط جوانان ضعیف النفس است که با دیدن فیلم های هالیوود و دیدن کارهای گروههای افراطی جنایت پیشه در اخبار، تحریک شده با در دست گرفتن ابزار کشتن خود را قدرتمند و برتر می پندارد و گرفتن جان دیگران حساسیت لازم را در او بوجود نمی آورد.
ما اگر کشتن دولتی را کنار بگذاریم، و دولتها، بویژه دولت امریکا، هم تولید فیلم های خشونت آموز را کنترل کنند، کم کم کشتن یک عمل ماوراء الطبیعه تلقی می شود و به کمینه می رسد. این پاسخ من بود به پرسش اول شما، پرسش دوم شما؟
حجازی: راجع به این قتل های زنجیره ای و مافیایی و اینها، پاسخ همین است که گفتید؟
کورش زعیم: قتلهای زنجیره ای را من آنجا اشاره کردم وقتی این پرسش را کردید، که اینها قتل های سازمانی است. یعنی آن کسی که آن قتل را انجام می دهد، اگر آن دستور را اجرا نکند، خودش هم ممکن است به همان مجازات دچار شود. بنابراین، آن حکومتهایی که خشونت می کند و خشونت را ترویج می کنند، من اشاره کردم که یکیش همین قتلهای زنجیره ایست و یکی قتلهای مافیایی است که وقتی یکی قتل می کند از مجازات اعدام نمی ترسد، چون می داند که اگر دستور سران مافیا را اجرا نکند خودش را می کشند. ولی اگر دستور را اجرا کند، دستکم قدرت مافیا می تواند او را از مجازات نهایی رها بکند. بنابراین، با این فکر آن را انجام می دهند. ولی اصل عدم ترویج خشونت که اکنون در سراسر دنیا دارد ترویج می شود؛ و موج خشونت هم از این منطقه به دنیا می رود. ما با این پدیده مبارزه می کنیم.
حجازی: خیلی ممنونم، آقای زعیم عزیز، شما ضمن فعالیت هایی که انجام می دهید بصورت گذرا، شما زندان را هم نفی می کنید. منظورتان این است که زندانی با وجود ارتکاب جرم در جامعه آزاد بگردد. در هر حال فکر نمی کنید باید از جامعه جدا باشد؟ این زندانی را که شما به عنوان "زندان سازندگی" مطرح کرده اید چیست؟ دلم می خواهد بیشتر توضیح بدهید.
کورش زعیم: بله، من اصولن مخالف منزوی کردن زندانیان هستم. مجازات هایی که در مورد بزهكاران اعمال می شوند، بطور کلی، هیچکدام جنبه سازندگی و اصلاحی ندارند، در هیچ کشوری؛ البته چرا در برخی کشورها اخیرا. اینها بیشتر جنبه انتقام گیری جامعه از اشخاصي را دارد كه غالباً بدون اينكه كنترل رفتار خود را داشته باشند، يا تحت شرايط استيصال، دست به بزهكاري مي زنند یا ناامیدی. یک نفر را که دزدی می کند یا مرتکب کلاهبرداری یا بزه های دیگر می شود به زندان می اندازند، یعنی برای مدت معینی از جامعه منزوی می کنند. یک قاتل را می کشند، زندان ابد می کنند یا بهر حال به گونه ای ازاو انتقام می گیرند. هیچکدام از این اقدامات تلافی جویانه برای هر نوع زندانی که فقط برای ترساندن اعضای دیگر جامعه از ارتکاب همان بزه طراحی شده، مقتول را به زندگی باز نمی گرداند، دزد را اصلاح نمی كند یا مال نابود شده را باز نمي گرداند. مهمتر از اين، کسانی که به شکلهای گوناگون به جامعه آسیب رسانده اند، بجای اینکه وادار شوند آسیب های وارد آمده به جامعه را جبران کنند، بعنوان یک زندانی، خودشان سربار همان جامعه می شوند و با وجود عاطل و باطل خود در زندان، و تحمیل هزینه نگهداری خود، به جامعه آسیب بیشتر وارد می آورند.
پیشنهادی که من مطرح کرده ام، بر این باور استوار است که انتقام جویی نباید منطق و پایه مجازات تخلفات افراد جامعه از مقررات اجتماعی باشد. پايه مجازات باید مبتنی بر برنامه ای باشد که نه تنها جبران صدمات متخلف را بکند، بلکه از اوشخصی سازنده بسازد و او را در ساختن و بهبود جامعه، و نیز بهتر کردن زندگی خودش به تلاش وادارد.
افزون بر آن، زندان، اثر مثبتی به روی زندانی و یا براي جامعه ندارد. زندانی در اثر انزوا و محرومیت و محدودیت در معاشرت و فعالیتهای اجتماعی، غیراجتماعی تر و سرسخت تر می شود. از سوی دیگر، خود جامعه هم احساس می کند که بار زندگی بی ثمر زندانی را بر دوش دارد و بجای مجازات دادن زندانی، باید از او آسیب مالی بيشتر هم ببیند، و تازه نگران واكنش او نسبت به این محرومیتها، پس از آزاد شدنش هم باشد.
در برخی زندانها کارگاههای تولیدی بوجود آورده اند و زندانیان خوش رفتار را در آنجا به کار تولیدی با دستمزد وا می دارند. زندان بخشی ازاین دستمزد را بابت نگهداری آنان برداشت می کند. این دستمزدها معمولا از دستمزد کار مشابه در بیرون از زندان کمتر است، و همین می تواند در زندانی احساس تبعیض و غبن بوجود آورد. این نیز خود نوع ملایمی از بیگاری بشمار می رود. البته، این کار گامی مثبت در راستای اصلاح زندانی بوسیله آموختن مهارتها، و نیز ایجاد سرمایه برای هنگامی که زندانی از زندان آزاد می شود بشمار می رود. برنامه های این چنینی ، هرچند که در حد بهینه نیستند، و نسبت به همه زندانیان فراگیر نمی باشند، ولی باز کوششی برای بهره گیری از زندانی به سود جامعه است. پيشنهادهايي که من در مورد ايجاد كارگاهها و كارخانه هاي توليدي واقعي با دستمزد واقعي و برابر با جامعه بيرون از زندان ارائه دادم، كه تا حدودي، اجرا شد، بر پایه ایجاد شرایط بازسازی زندگی زندانی پس از بیرون آمدن است. آموزاندن دانش و حرفه و فن به آنان می تواند یکی از علت های متعدد ارتکاب جنایت را از میان ببرد. ولی، هنوز در این برنامه ها نکته هایی اساسی منظور نشده است:
1- کارهای تولیدی یا حرفه ای شامل همه زندانیان، بی توجه به نوع و شدت مجازاتشان نمی شود.
2- تنوع و ارزش کار تولیدی یا خدماتی عرضه شده محدود است.
3- دانش، تجربه، تخصص و حرفه پیشین زندانی همیشه در نظر گرفته نمی شود.
4- محیطی مناسب برای انطباق و خو گرفتن به زندگی اجتماعی بوجود نمی آيد، تا وقتی بیرون می اید خود را یک زندانی منزوی احساس نکند.
5- بهره ای که به جامعه می رسد، نسبت به توان بالقوه افراد، بسیار محدود و کم است.
6- زندانی نمی تواند امید داشته باشد که با این کار می تواند آینده خود را در جامعه بیرون تضمین کند.
برنامه ای که من در طرح خود ارائه داده بودم، شرایط را مشابه شرایط بیرون ایجاد می کند. برای مثال، یک دهکده محصور را تصور کنید که همه زندانیان در آن آزاد زندگی کنند، هر شغلی را بگزینند، سرمایه گذاری کنند، خانه بسازند، کشاورزی کنند و مغازه داشته باشند، یا هرگونه خدمانتی را عرضه کنند، و امکان درس خواندن در همه سطوح تحصیلی را هم داشته باشند. تمام امکانات زندگی را می توانند خودشان فراهم کنند و خانواده شان هر وقت مایل بودن ملاقات کنند و حتا حق زندگی کردن با آنها را هم داشته باشد و فراورده های خود را به بیرون بفروشند و خلاصه هر کاری را که دوست دارند پس از زندان انجام دهند در آنجا انجام دهند. جزییات این طرح، بویژه تمهیدات امنیتی که بسیاری نگران آن هستند، طولانیست که در اینجا وقت توضیح آن نیست. ولی منظور من این بود که زندانی در همان شرابط مشابه جامعه بیرون زندگی کند، البته زیر شرایط امنیتی مناسب، همان شغلی را که در بیرون داشته انجام بدهد یا شغل جدید یا مناسب تری را برگزیند، بیاموزد و انجام بدهد، و هیچ محدویتی بجز خروج از این دهکده یا شهرک را نداشته باشد. یعنی در شرایطی زندگی کند که وقتی آزاد می شود و از آنجا خارج می شوند، انگار از یک شهر به شهر دیگری نقل مکان می کند.
حجازی: خیلی ممنون، آقای زعیم عزیز. من آخرین سئوالم را از شما بپرسم و رفع زحمت کنم. به نظر شما چگونه است این داستان که رییس جمهور و رییس قوه قضاییه دائما از قانون حقوق شهروندي صحبت مي کنند، و از سوي ديگر، رفتارنظام با دگراندیشان مذهبی مانند بهاییان و نوکیشان مسیحی و گرههای دیگر، ما شاهد هستیم، نگرانی بسیار را بوجود آورده با عمل، یعنی حرف با عمل تطبیق نمی کند، نظر شما راجع به این قضیه چیست؟ درباره اعدام نظرتان را مطرح کردید، خصوصا این اعدام هایی که در معابر عمومی انجام می شود و حتا بچه های کوچک را بعضی ها می برند روی عدم اطلاع و شاید تبلیغاتی که می شود. این را به چه صورت می بینید؟
کورش زعیم: این پرسش آخرتان را خلاصه بگویم که رژیم وقتی اعدام می کند، به مردم وانمود می کند که اینها امنیت جامعه را بهم زده اند و حقوق شما را پایمال کرده اند و اگر باشند ممکن است باعث فساد و قتل و هر چیز دیگر باشند. البته آوردن کودکان بسیار غلط است و این آموزش غلط ست که ما در دهه های اخیر، از این نظام گرفته ایم. این سابق در زمان قاجاریه هم دارد. در زمان قاجاریه، این میدان اعدام که در تهران داریم، در آن زمان پاقاپق بوده، یعنی پای سکوی اعدام. اغدامی را آنجا می خواباندند، و میرغضب یا دژخیم با یک چاقو که سر بره را می برند آنجا می ایستاده، دو تا چاقو داشته، یکی تیز یکی کند. مردم هم جمع می شدند. او کاهش را می گرداند و به مردم می گفت اگر پول خوب جمع شود با چاقوی تیز سرش را می برم، اگر پول کم باشد با چاقوی کند. مردم پول می ریختند توی کلاهش که آن بدبخت را با چاقوی کندش زجر ندهد. گاهگاهی که کم پول جمع می شد، ایشان با چاقوی کند سر مجکوم را می برید. این بخش کوچکی از مردم هستند که وارد حکومت شده اند و این کارها را مرتکب می شوند، از همان قماش آن زمان هستند. این ارتباط به فرهنگ حکومتی دارد نه به فرهنگ مردم.
ولی درباره دگراندیشان، رفتار حکومتی، بویژه روحانیت شیعه، با شهروندان بهایی چیز تازه ای نیست. دشمنی روحانیت شیعه با بهاییت پیشینه تاریخی دارد. این دشمنی بر می گردد به زمان قاجاریه و سوء قصد به ناصرالدین شاه توسط یک بابی آغاز شد. دربار ناصرالدین شاه بابیان و بهاییان را یکجا متهم کرد، و روحانیان شیعه هم برای جلب نظر دربار بهاییان را تکفیر کردند و با تحریک مردم به خانه هایشان حمله و اقدام به قتل و ضرب وشتم و تخریب خانه ها و اموالشان می کردند. بابی ها پیروان علی محمد باب بودند که در جنوب ایران بازرگانی تریاک می کرد. او ادعای امام زمان بودن و سپس پیامبر بودن کرد و متهم بود که مقاصد خود را با ایجاد شورش در شهرها و خشونت و قتل مخالفان پیش می برد. البته این را هم برخی می گویند که دیگران انجام می دادند و به بابیان نسبت می دادند. در هر حال، ما از واقعیت ناآگاه هستیم. سرانجام باب را گرفتند، چند باز زندانی و در نهایت تیرباران شد و پیروانش به عثمانی تبعید شدند. آیین بهاییت توسط میرزا حسنعلی نوری برادر جانشین باب ایجاد شد که ادعای پیامبری کرد، ولی آیین و منش و رفتاری با بابیان بسیار متفاوت، صلح جویانه و مسالمت آمیز، بود.
پس از جنگ جهانی دوم، در دوران آزادی دهه بیست، شمار زیادی از مردم به بهاییت گرویدند و رشد بهاییان و سازماندهی گسترده ای که کرده بودند، روحانیت شیعه که از سکون دوران رضاشاه بیرون آمده بود، هنوز فرصت انسجام سازمانی پیدا نکرده بود، و نمی توانست هیچ اقدام سازمانی انجام دهد. تا کودتای 28 امرداد، بهاییان از امنیت برخوردار بودند و با آزادی کامل وارد مناصب دولتی هم می شدند و در همه رشته ها همراه با همه دین ها و آیین های دیگر در ایران می توانستند به همه مناسب کشوری و لشگری وارد شوند. انجمن حجتیه در 1332 پس از کوئتای 28 مرداد به منظور رویارویی با جنبش بهاییت شکل گرفت. محمدرضا شاه هم که برای تثبیت قدرت خود روی پشتیبانی روحانیت حساب می کرد، با یک سخنرانی شیخ محمد تقی فلسفی که گفت " عبادتگاه بهاییان باید تخریب شود"، شاه از ترس مخالفت جامعه روحانیت و غوغاسالاری، به ارتش دستور تخریب "ظهیرالقدس" بهاییان را در خیابان حافظ تهران داد. شانزدهم اردیبهشت 1334، تیمور بختیار، فرماندار نظامی تهران، همراه با نادر باتمانقلیج، رییس ستاد ارتش، خود کلنگ بدست گرفتند و به ویران کردن گنبد آن ساختمان پرداختند و بعد هم سربازان ریختند و گنبد را که یک شاهکار هنذی و معماری بود نابود کردند.
بسیاری از بهاییان از ترس به خارج مهاجرت کردند. بسیار به امریکا رفتند، و در آن دوران بود که بزرگترین نیایشگاه خود را با یک طرح معماری بینظیر در شهرک ویلمت در شمال شیکاگو، در حیفا و در فرانکفورت، بجای آنچه در تهران از دست داده بودند ساختند.
پس از انقلاب هم که رسانه های هم بدست روحانیان افتاد، آنان را عوامل دیکتاتوری شاه خواندند و بهایی ستیزی رواج گرفت، بسیار از آنان مورد هجوم قرار گرفتند و اموال و املاک بسیاری از بهاییان مصادره شد و شمار زیادی به خارج کشور گریختند.
اعتقاد به توطئه پیروان آیین بهائیت بر پایه سندی جعلی منصوب به شاهزاده دیمیتری دلگروکف، سفیر روسیه در ایران در سالهایی ۱۲۷۰-۱۲۶۳ است. این سند مدّعی بود که روسیه بهائیت را به منظور تضعیف تشیع و به طور کلی تضعیف ایران به وجود آورده است. این سند در تهران در اواخر دهه ۳۰ میلادی پخش شد و از آن به بعد در مباحثات مسلمانان به طور وسیعی برای اثبات اینکه بهائیان توسط روسها، و بعد انگلیسیها کنترل میشدند استفاده میشد. علاوه بر این، از آنجایی که دفتر مرکزی این آئین در شهر حیفا است، آئین بهایی یک سازمان صهیونیستی است تا یک مذهب برخی نویسندگان حتی آن را با فراماسونری و بنیادگرایی اسلامی مرتبط دانستهاند. بهاییان به علاوه متهم به حمایت مالی از انقلاب اسلامی هستند. انواع تهمت ها هست که ما نمی دانم کدام درست است کدام نادرست است، ولی اینها چیزهایی است که تاریخ به ما می گوید.
نگاهی به تاریخ بهایی ستیزی در ایران، که این سومین موج آن است که من خود شاهد بوده ام، نشان می دهد که روحانیت ما هیچگاه آغازگر آن نبوده، بلکه هر بار است. هر بار یک حکومتی دیکتاتوری بوده که برای تثبیت قدرت خود و منحرف کردن ناکامی ها و ناکارآمدی ها و بطور کلی ناتوانی خود در برابر مردم، یک دشمن برای خود تراشیده است. محمدرضا شاه در آغاز دیکتاتوری خود بهایی ستیزی را برای جلب حمایت روحانیت انجام داد. در سالهای اول انقلاب بیش از هر زمان نیاز به دشمن بود تا ناتوانی های اجرایی را فرافکنی کنند. از دیوار یک دشمن بالا رفتند و دیوار دشمن دیگر را ویران کردند. در دوران کنونی هم بهاییان تا حدی کمرنگ شدن امریکای دشمن را پر می کنند. اگر توجه کنید بهایی ستیزی توسط روحانیان شیعه که در حکومت شرکت ندارند اداره نمی شود.
حجازی: بسیار ممنونم، آقای زعیم در تهران.