غروب
روز 26 مرداد، مصدق در جلسه هیئت دولت حکم عزل خود را از سوی شاه عنوان می کند، و
می گوید اگر این حکم که غیر قانونی است اعلام شود ممکن است در وفاداری نیروهای
مسلح به او ایجاد تردید کند. مصدق بعدها در دادگاه نظامی گفته بود که، "...
اگر
بنا بود که پادشاه هر وقت خواست وزیری را عزل و نصب کند که دیگر مشروطیت معنی و
مفهومی نمی داشت. این همان کاری است که پیش از مشروطیت سلاطین استبداد می کرذند..."
او
همچنین گفته بود، "...
اگر این کودتا نبود، چرا دستخطی که تاریخ 22 مرداد
نوشته شده بود نیمه شب 25 مرداد ابلاغ شد و چرا آقایان وزیر خارجه، وزیر راه و
مهنس زیرک زاده نماینده مجلس را در خانه هایشان دستگیر کردند و به سعدآباد بردند.
چرا سیم های تلفن ستاد ارتش را قطع کردند و تلفنخانه بازار را اشغال کردند؟ اگر
این کارها مربوط به کودتا نبوده، آقای سرتیپ آزموده لطفن بفرمایید برای اجرای
کودتا چه کاری غیر اینها باید کرد؟" و همچنین گفت، "
من دستخط را
نگاه کردم دیدم اول امضاء شده و بعد نوشته شده است..."
روز
27 مرداد، تردید و سردرگمی زیادی در محافل دولتی ایجاد شده بود. پس از آن واکنش
متهورانه مصدق کسی نمی پنداشت که کودتای دیگری در راه باشد. بعدها برخی می گفتند
که مصدق باید پس از 25 مرداد، ارتش را بسیج می کرد و مظنونان را دستگیر و برنامه
ای برای خنثی کردن کودتا تدوین می نمود. یا دستکم حکومت نظامی اعلام می کرد. ولی
همه این اقدامات با روح آزادیخواه مصدق سازگاری نداشت. کرمیت روزولت هم در خاطرات
خود موفقیت کودتای دوم را خواب خرگوشی نجات یافتگان کودتای 25 مرداد ذکر کرده بود.
مصدق در معضل اخلاقی بزرگی گیر کرده بود. او هیچگونه جاه طلبی یا برنامه درازمدتی
برای تداوم زندگی سیاسی خود نداشت و قول هم داده بود که به نظام مشروطه که خودش هم
برای ایجاد آن مبارزه کرده بود وفادار باشد.
روز
27 مرداد روز آرامی بود و مصدق برای نشان دادن التزام خود به قانون اساسی اقدام به
تشکیل شورای سلطنتی می کند. شاه از کشور فرار کرده بود. شاه قانون اساسی را نقض
کرده بود. شاه برخلاف منافع و مصالح کشور با بیگانگان همکاری کرده و آلت دست آنها
شده بود. اکنون این مردم هستند که باید سرنوشت خود را تعیین کنند. مصدق به دکتر
غلامحسین صدیقی، وزیر کشور، دستور داد که مقدمات برگزاری یک همه پرسی برای تعیین
سرنوشت نظام کشور فراهم نماید.
اخبار
کودتا در ایران داغ ترین خبر روز در جهان بود. رویتر نوشت: "...
ایران نیز
ممکن است مانند مصر رژیم پادشاهی را ملغی کند...ولی هنوز معلوی نیست آیا مصدق
مانند نجیب خود را رییس جمهور اعلام کند...". در واشنگتن از پیش بینی
اینکه رژیم پادشاهی سقوط خواهد کرد خودداری کردند..." تایمز لندن نوشت:
"...
شاه به کودتا دست زد تا مصدق را سرنگون کند، ولی چنین نشد و مصدق
پیروز گشت...". آسوشیتدپرس گزارس کرد، "...
امروز ضرب المثل معروف
که در جهان پنج شاه باقی خواهند ماند، پادشاه انگلستان و چهار شاه ورق بازی، در
تهران عمل شد...". رادیو بی بی سی گفت: "...
شاه گفته در تهاران
کودتا نشده، فقط او فرمان غزل مصدق را صادر کرده و زاهدی را بجای او منصوب کرده
است...".
در
حالی که نمایندگان جبهه ملی و فراکسیون نهضت ملی جلسه تشکیل می دادند تا تصمیم
بگیرند گام بعدی چه باشد، کودتاگران در حال برنامه ریزی در ارتش و بسیج اوباش برای
ایجاد آشوب و هرج و مرج بودند. آیت الله سید محمد بهبهانی شماری از گردانندگان
شهرنو و چاقوکشان حرفه ای مانند شعبان بی مخ، محمود مسگر، طیب حاج رضایی و رمضان
یخی و غیره را مامور گردآوری اوباش و آماده باش برای دریافت دستور کرد. حزب توده
تظاهرات سه چهارهزار نفره با شعار "
برچیده باد سلطنت" و "
پیروزباد
جمهوری دموکراتیک" براه انداختند و به پایین کشیدن عکسهای شاه از مغازه
ها و سرنگون کردن تندیس های شاه و عوض کردن نام خیابان ها پرداختند. توده ای ها از
سوی شوروی وظیفه داشتند سطح تشنج و آشوب و نگرانی را بالا نگه دارند تا شاخه نظامی
انها بتواند وارد عمل شود.
کرمیت
روزولت در خاطرات خود می نویسد، "...هیچ عاملی بهتر از این کارها نمی توانست
اوضاع را دگرگون کند... باید فرصت بیشتری به آنها می دادیم تا مردم تهران آماده
قیام می شدند، و برادران بوسکو (یعنی برادران رشیدیان) هم ترتیب برانگیختن مردم را
بدهند..." رشیدیان پیشنهاد کرده بود که آیت الله کاشانی بهترین وسیله برای
بسیج جمعیت علیه مصدق است و برای تشویق او باید پول تزریق کرد. روزولت در خاطراتش
می نویسد که ده هزار دلار توسط احمد آرامش برای کاشانی می فرستد. من می دانم که
این نادرست است. آرامش ده هزار دلار در یک چمدان حاوی اسکناس های یک دلاری را نه
به آیت الله کاشانی، بلکه به شخصی با نام مشابه تحویل می دهد. من این شخص را که
حدود بیست سال پیش فوت کرد می شناسم و به دلایلی نام او را نمی برم. او این دلارها
را میان اوباش خیابانی توزیع کرد. این شایعه که آیت الله کاشانی ده هزار دلار را
دریافت کرده نادرست است. کاشانی لب تر می کرد از بازار گونی پر از اسکناس برایش می
آوردند و نیازی به این پول نداشت.
جبهه
ملی سخت می کوشید تظاهرات مردم را آرام سازد تا دولت بتواند بحران را مدیریت کند،
ولی توده ای ها مانند همیشه آب را گل آلود و عرصه را بر مصدق تنگ می کردند. همین
اقدامات ضد ملی و ضد مردمی حزب توده و قدرت بالقوه آنها با پشتیبانی مالی و
اطلاعاتی شوروی، امریکا را معتقد کرده بود که گرچه خود مصدق کمونیست نیست، ولی می
تواند در دامی که شوروی برایش گسترده بیافتد. دولت هنوز تشکیل شورای سلطتنتی را
اعلان نکرده بود. فاطمی هم به خبرنگاران گفت که، "...
موضوع رژیم جمهوری
اکنون مورد بحث دولت و مورد تایید مقامات صلاحیت دار هم نیست..."
بعد
از ظهر 27 مرداد، لوی هندرسون، سفیر امریکا، به دیدن دکتر مصدق می رود. در این
ملاقات هندرسون به مصدق می گوید که دولت امریکا دیگر نمی تواند دولت او را به
رسمیت بشناسد. هندرسون با خشم به مصدق تکلیف می کند که از نخست وزیری کنار برود.
اتباع امریکا به علت تظاهرات مردم دیگر امنیت ندارند و تهدید می کند که دستور خروج
آنها را از ایران خواهد داد. دکتر مصدق با تندی به هندرسون می گوید که فردا به
دولت امریکا قطع رابطه خواهد کرد، و هندرسون را از خانه خود بیرون می کند. هندرسون
وقتی به سفارت می رسد، پیام رسمی برای دولت ایران می فرستد که دولت امریکا فقط
دولت سرلشگر زاهدی را قانونی می داند و به رسمیت می شناسد.
پس
از رفتن هندرسون، مصدق به نیروهای انتظامی دستور می دهد که پایان تظاهرات را اعلام
کنند و از سفارت امریکا و ساختمان «اصل چهار» حفاظت نمایند. توده ای ها که در
توپخانه و خیابانهای اسلامبول و نادری و شاه آباد (جمهوری کنونی) گردآمده بودند از
دستور پلیس سرپیچی کردند و با آنها درگیر شدند.
همزمان
با این رویداد، جمعیت اوباش و روسپیان و چاقوکشانی که آیت الله بهبهانی تدارک دیده
بود، همراه با شماری گروهبان ارتشی که لباس شخصی پوشیده بودند به خیابانهای لاله
زار و نادری ریختند و شعار "
زنده باد شاه" سر دادند. شماری از
ماموران شهربانی و نظامی هم که از اوباش حفاظت می کردند با تهدید از مردم می
خواستند که با آنها هم صدا شوند و هر کس را که خودداری می کرد با قنداق تفنگ می
زدند.
در
میدان توپخانه جوانان حزب ایران، حزب مردم ایران و نیروی سوم و دیگر هواداران دولت
به کمک نیروی انتظامی برای پراکنده کردن حزب توده به کمک نیروهای انتظامی آمدند.
پلیس گاز اشک آور پرتاب کرد، ولی توده ای ها دست برنمی داشتند. شماری از مردم زیر
دست و پا افتادند و زخمی شدند. همه جور شعاری را شنیده می شد: زنده باد مصدق، زنده
باد سلطنت، زنده باد حزب توده. آشوب تا ساعت 8 شب ادامه داشت تا اینکه آرامش
برقرار شد و نیروهای انتظامی نیمه شب به قرارگاههای خود بازگشتند. هرج و مرجی را
که کودتاگران خواهان آن بودند تا دولت مشغول نگه داشته شود، توسط حزب توده فراهم
شده بود.
در رم، شاه و ثریا تمام روز از اتاق هتل خود
بیرون نیامدند و فقط به اخبار گوش می دادند. وقتی سخنرانی فاطمی را شنیدند و اینکه
مجسمه ها را پایین کشیده اند، بکلی ناامید شدند. ثریا پرسید برای زندگی کجا می
خواهند بروند؟ شاه گفته بود که به امریکا نزد مادر و خواهرش خواهند رفت.
رویدادهای
روز 28 مرداد
ساعت
8 بامداد روز 28 مرداد، جمعیت اوباشی که دیروز در عملیات شرکت داشتند، کار خود از
تجریش به پایین و در خیابانهای تهران از سر گرفتند. در مسیر خود خودروها متوقف و
وادار می کردند عکس شاه را زیر برف پاک کن خود بگذارند و چراغ هایشان را روشن کنند
و بگویند زنده باد شاه. اگر خودداری می کردند آنان را کتک می زدند یا با چماق شیشه
هایشان را می شکستند. از ساعت 9 همین برنامه در بهارستان آغاز شد.
در
این میان، سرتیپ محمد دفتری، خواهرزاده مصدق و فرمانده گارد گمرگ، نزد نخست وزیر
می رود و درخواست می کند به ریاست شهربانی منصوب شود. مصدق یکی از اشتباهات بزرگ
خود را مرتکب می شود و ساعت 10 از سرتیپ ریاحی که بی اعتمادی خود را نسبت به دفتری
ابراز می کند می خواهد که سرتیپ دفتری را بجای سرتیپ مدبر به ریاست شهربانی منصوب
کند و می گوید که به او اعتماد کامل دارد. همان روز سرتیپ دفتری که یک حکم ریاست
شهربانی هم از سرلشگر زاهدی گرفته بود، رییس شهربانی کل کشور می شود. پس از دریافت
حکم، سرتیپ دفتری طبق قرار قبلی با کودتاگران از ماموران شهربانی می خواهد که با
جمعیت اوباش همکاری کنند.
ساعت
10 بامداد، حدود چهارصد نفر به رهبری طیب حاج رضایی و حسین رمضان یخی و سردمداری
دیگر از چاقوکشان (شعبان بی مخ ادعا کرده که در آن روز در زندان بوده که در هر حال
ساعت 2 بعد از ظهر باید آزاد شده باشد)، همگی مجهز به چماق و چاقو و زنجیر و
تپانچه سیزه میدان و میدان ارک را به تصرف خود درآوردند و در آنجا به دسته های 30
و 40 نفری تقسیم شده هر دسته با شعار "زنده باد شاه" به ساختمانهای
دولتی حمله می کنند و پس از کتک زدن نگهبانها عکس شاه را بر سردر ساختمان ها
آویزان می کنند. سپس به ساختمان های حزب ایران، حزب ملت ایران، رزونامه باختر
امروز، حزب توده و روزنامه های توده ای حمله می کنند، همه چیز را می شکنند و غارت
می کنند و به آتش می کشند. هیچکس انتظار این عملیات را نداشت. همه مردم حیرت زده
به این گروه ها می نگرند و هر بار که گروهی از دانشجویان، کارمندان دولت، مغازه داران
و مردم عادی به رویارویی می پردازند، نیروهای انتظامی آنان را پراکنده می کنند.
نیمروز
28 مرداد، دسته های از اوباش به خیابان کاخ و خانه نخست وزیر می رسند، ولی با شلیک
نگهبانان عقب می نشینند.
ساعت
1 پس از نیمروز، تانک ها وارد خیابان ها می شوند. نیروهای ارتشی رادیو را به تصرف
در می آورند و سپس برای حمله به خانه نخست وزیر وارد خیابان کاخ می شوند. مصدق پس
از دریافت خبرها، از دستور دادن به ارتش برای سرکوبی کودتاگران خودداری کرد، زیرا
نمی خواست خونریزی شود. روز پیش نمایندگانی از حزب توده سراغ مصدق می روند و درخواست
اسلحه می کنند تا بتوانند از او حمایت کنند، ولی مصدق با صراحت به آنها می گوید:
"...
ترجیح می دهم طرفداران شاه مرا زجرکش کنند، ولی خطر یک جنگ داخلی پیش
نیاید." اگر روایت مراجعه حزب توده درست باشد، پس مصدق از 27 مرداد از
احتمال کودتایی دیگر باید آگاه شده بوده باشد. در این صورت، خودداری او از دستور
به ارتش و شهربانی برای برخورد با کودتاگران که اکنون شناخته هم شده بودند، نشان
می دهد که شاید مصدق به این نتیجه رسیده بوده که سامانه حکومتی او را بیگانگان
آلوده کرده اند و با وجود بحران در همه زمینه های اداره کشور، دیگر امکان ادامه
کار وجود ندارد. مصدق بایستی که سخت خسته خیانت ها شده بوده باشد و خود را به
حوادث سپرده باشد.
اوایل
بعد از ظهر، ریاحی، رییس ستاد ارتش، یک ستون ضربت را از پادگان عشرت آباد به
فرماندهی معاون خود، سرتیپ کیهانی، برای سرکوب آشوبگران می فرستد. سرتیپ محمد
دفتری، بی درنگ به سوی گروه ضربت می رود و آنها را درآغوش گرفته دعوت به شاهدوستی
می کند و اینکه شاه فرمانده کل قواست نه مصدق. افسران مردد و سردرگم می شوند.
سرتیپ کیهانی که تردید افسران خود را مشاهده می کند، برخلاف دستوری که به او داده
شده بوده، برای گزارش اوضاع به ستاد ارتش برمی گردد. ساعت دو بعد از ظهر،
کودتاگران برای آزاد کردن زندانیان کودتای 25 مرداد به زندان حمله می کنند. سرهنگ
سررشته، فرمانده زندان، دستور تیراندازی می دهد، ولی گروهبانان او که پیشتر
خریداری شده بودند، به مهاجمان می پیوندند و حتا یکی از آنان با چاقو به سرهنگ
سررشته حمله واو را زخمی می کند. ساعت 3 گروهی از چاقوکشان به کمک می آیند و زندان
گشوده می شود و زندانیان آزاد می شوند. سرتیپ باتمانقلیچ رییس ستاد ارتش کودتا، به
مرکز ستاد برده می شود.
حمله
به خانه 109
ساعت
دو و نیم بعد از ظهر 28 مرداد، یک دسته تانک پیشاپیش گروهی از اوباش و چاقوکشان به
خانه 109 خیابان کاخ حمله می کنند. در آن هنگام دکتر مصدق و شماری از اعضای جبهه
ملی و وزیران در خانه نخست وزیر جلسه داشتند. نگهبانی خانه نخست وزیر با سرهنگ عزت
الله ممتاز بود. ممتاز که فرد باهوشی بود انتظار حمله را می کشید و در خیابانها و
کوچه های منتهی به خانه 109 نیروی زرهی و سرباز گماشته بود. ساعت 2:45 سربازان
گارد شاهنشاهی از کاخ مرمر به سوی خانه مصدق آتش مسلسل و خمپاره گشودند. ایستگاه
رادیو که در به تصرف کودتاگران درآمده بود شعار زنده باد شاه می داد، و اعلام کرد
که نخست وزیر جدید در دفتر کار خود مستقر شده و اعلیحضرت در راه بازگشت به میهن
هستند. میراشرافی در رادیو اعلام می کرد و "...
مصدق خائن فرار کرده و
سرلشگر زاهدی نخست وزیر است.." ساعت 3:30 روز 28 مرداد، سرلشگر زاهدی که
توسط کرمیت روزولت از پنهانگاه خود به رادیو فرستاده شده بود، از رادیو سخنرانی
کرد.
ساعت
4 بعد ازظهر، تیراندازی و زدوخورد در پیرامون خانه مصدق به یک جنگ تمام عیار تبدیل
شده بود. مهاجمان قصد داشتند به درون خانه نفوذ کرده مصدق و یارانش را به قتل
برسانند، ولی پایداری افسران و سربازان نگهبان خانه مصدق اسطوره ای از شجاعت،
مهارت، فداکاری و میهن پرستی بودند.
ساعت
4:30، سرگرد خلیلی فرمانده گردان ستون ضربت نزد سرهنگ ممتاز می رود و درخواست
ملاقات با مصدق را می کند تا علت شکست و سوء مدیریت در ماموریتشان را به عرض
برساند. سرتیپ محمود امینی، فرمانده ژاندارمری کل کشور، که افسری شرافتمند و
وفادار به مصدق بود، دو کامیون ژاندارم مسلح برای تقویت قدرت دفاعی خانه نخست وزیر
به کمک سرهنگ ممتاز فرستاده بود. سرهنگ علی پارسا، فرماند تیپ تهران، برای دفاع از
مصدق عزم حرکت به تهران را می کند که توسط سرتیپ ریاحی منع می شود. همزمان چند
تانک دیگر به کمک مهاجمان می آیند. اکنون 27 تانک خانه مصدق را محاصره کرده اند و
گلوله های تانک و خمپاره و مسلسل خرابی های زیادی را به خانه وارد می آورند.
مصدق
در خاطراتش می نویسد، "...
راس ساعت چهار و نیم بعداز ظهر 28 مرداد، آقای
سرتیپ فولادوند... برای گرفت استعفا از اینجانب به خانه من آمدند. چون امکان نداشت
من استعفا بدهم و هدف ملت ایران را از بین ببرم، گفتم باید کشته شوم..."
مصدق
از شایگان، حسیبی، زیرک زاده، سنجابی و نریمان که با او در آنجا جلسه داشتند، می
خواهد که بیانیه بنویسند و به فولادوند بدهند، و به درخواست آنان ملافه سفید خود
را پاره می کند و می دهد که به سردر خانه آویزان کنند.
ساعت
5 بعد از ظهر، حمله واقعی به خانه آغاز شد. گارد شاهنشاهی با 27 تانک رگبار گلوله
را به خانه مصدق می بندند و سرهنگ ممتاز و سربازانش با دلاوری خارق العاده ای
پایداری می کنند. جنگ خانه نخست وزیر ساعتها ادامه یافت. سرانجام سرهنگ ممتاز که
می دانست شکست خواهند خورد، سربازانش را یکی یکی آزاد می کند تا از میدان آتش دور
شوند. نریمان به جمع می گوید، "دشمن می خواهد ما را بکشد، بهتر است خودمان خودکشی
کنیم."
مصدق می گوید که نمی خواهد
هیچکدام کشته شوند و بهتر است همه بروند و او را تنها بگذارند. یاران می خواهند
مصدق را هم با خود ببرند، ولی او نخست باید با سرهنگ ممتاز ملاقات کند؛ پس سرهنگ
ممتاز را احضار و از او سپاسگزاری می کند که "..
رحمت به شیر مادرت..".
ممتاز می گوید که پیش از رفتن مصدق سنگرش را ترک نخواهد کرد. مصدق آرام از نردبانی
بالا و به خانه همسایه می رود. سرهنگ ممتاز تا آخرین لحظه می ماند و تا آخرین
گلوله را شلیک می کند.
گلوله
باران خانه نخست وزیر تا پاسی از شب ادامه پیدا می کند تا اینکه دیوارهای خانه فرو
می ریزد و تانکها وارد خانه می شوند و صدای آتش خاموش می شود. چاقوکشان و اوباش با
چاقو و چماق و خنجر و زنجیر به درون خانه یورش می برند تا مصدق و یارانش را به قتل
برسانند؛ ولی آنان رفته بودند. اوباش به غارت خانه می پردازند و سپس خانه را به
آتش می کشند. وقتی شعله های آتش از خانه زبانه می کشد، صدیقی که آن را نظاره می
کرده به مصدق می گوید، "
خیلی متاسفم که خانه آزاده ای را اوباش به آتش
کشیدند." مصدق دست روی شانه دکتر صدیقی می گذارد و می گوید:
"
آنها
خانه من را آتش نزدند، آنها ایران را آتش زدند."
پرسش:
مصدق در روز ۲۹ مرداد خود را به زاهدی تسلیم میکند؟
کورش زعیم: مصدق
و همراهانش شب را در خانه یکی از همسایه ها پناه گرفتند، و با کسب اجازه تلفنی از
صاحبخانه که آنشب در منزل نبود، شب را در زیرزمین آنجا خوابیدند. روز 29 مرداد،
مصدق به یارانش گفت که آنان می توانند بروند و خود را نجات دهند. دکتر صدیقی و
دکتر شایگان با او ماندند. مهندس زیرک زاده که پایش
شکسته شده بود و مهندس رضوی به یکی از خانه ها
نزدیک آنجا پناه بردند. مصدق و شایگان و صدیقی به خانه مادر مهندس معظمی که در آن
نزدیکی بود رفتند. بعد از ظهر آن روز علی رغم مخالفت شایگان و صدیقی، به دستور
مصدق به شهربانی زنگ زدند که آماده دستگیر شدن هستند. ساعتی بعد سرلشگر باتمانقلیچ
به خانه معظمی آمد و آنان را بازداشت کرد. شایگان و صدیقی را به شهربانی و مصدق را
به باشگاه افسران می برند. مصدق که تصور می کرد آن دو را برای اعدام برده اند، به
زاهدی پیغام می دهد که اگر آنان را هم به باشگاه افسران نیاورند اعتصاب غذا خواهد
کرد. ناچار شایگان و صدیقی را هم با باشگاه افسران آوردند. هر سه پس از چند روز
بازداشت هر سه روانه زندان می شوند تا منتظر محاکمه خود باشند. دکتر فاطمی که
مخالف سرسخت شاه بود، پنهان شد. او هر ده روز در یک خانه پنهان می شد، و گفته می
شود که ده روز هم در خانه ما که اتاقهای مسکونی در دو سوی حیاط داشت، و ده روز در
خانه یکی از عموهای من که پزشگ مجلس بود پنهان شده بود.
پرسش: لطفا منابع و اسنادی را که نشاندهنده
رابطه شاه و زاهدی با روزولت و سیا هستند، شرح بدهید و نام ببرید. به ویژه منابعی
که نشان دهند زاهدی از سیا پول گرفته، با روزولت یا هر نماینده آمریکایی یا
بریتانیایی ملاقات کرده یا اصولا از آنها درخواست کمک کرده است.
کورش زعیم:
منابع و اسناد در این باره آنقدر زیاد است که من نمی توانم
همه را فهرست کنم، ولی به کسانی که انکار یا تردید می کنند، پیشنهاد می کنم که
نخست به کتابخانه کنگره امریکا در واشنگتن و کتابخانه بریتانیا در لندن روبروی
ایستگاه یوستون بروند و اسنادی را که آزاد شده بررسی کنند. آنگاه سری به کتابهای
زیر بزنند:
1. The Making of
British Intelligence, by Christopher Andrew (secret Service)
2. Central Intelligence Agency, by
Donald Wilbur
3.
Overthrow of Premier Mossadeq of Iran, by Donald Wilbur (summary in
New
York Time, April 16, 2000)
4. Mark Gasiorsky, US Foreign Policy
and Shah: Building a Client State in Iran.
5. Iran, the Untold Story, by
Mohamed Heikal.
6. CIA and American Democracy, by
Rhodri Jeffery-Jones
7. The American Role in Pahlavi
Restoration, by Kenneth Love
8. Countercoup, by Kermit Roosevelt.
9. Paved with Good Intensions, by
Barry Rubin.
10. It Doesn’t Take a Hero, by
Norman Schwartzkopf.
11. American Tragic Encounter with
Iran, by Gary Sick.
12. Silent Mission, by Walter
Vernon.
13. Something Ventured, by C. M.
Woodhouse.
14. The Prize, by Daniel Yergin.
15. All the Shah’s Men, by Stephen
Kinzer.
یک سری هم منابعی است که من در کتاب
تاریخچه «جبهه ملی ایران» فهرست کرده ام که در اینجا نیاورده ام. من منابع ایرانی
را هم در اینجا نام نبردم که کسی ادعا نکند نوشته های آنان ممکن است متعصبانه
باشد. اگر آقایانی که انکار می کنند مایل باشند من سی چهل منبع دیگر را هم می
توانم نام ببرم. ولی حتمن خاطرات ثریا دیبا را هم بخوانند. بخشی از مطالب هم
برگرفته از تجربه خودم و صحبت در طی سالها معاشرت با بزرگانی مانند دکتر شمس الدین
امیرعلایی، دکتر غلامحسین صدیقی، سرهنگ میرمحمدصادقی، نصرت الله خاذنی، دکتر سعید
فاطمی، علی اردلان، سرتیپ عزیز میررحیمی، دکتر غلامحسین مصدق، و چند نفر دیگر بوده
است.