مصدق
به شورای امنیت رفت. همراهان او، احمد متین دفتری و مرتضی قلی بیات از مجلس سنا،
الهیار صالح و علی شایگان از مجلس شورا، کریم
سنجابی و مظفر بقایی و حسین فاطمی و جواد بوشهری و حسین نواب از هیئت دولت،
و دو مترجم بودند. مصدق پسرش دکتر غلامحسین را که پزشگ شخصی او بود و دخترش ضیاء
اشرف را هم به هزینه خودش بهمراه برده بود. (قابل توجه مقامات جمهوری اسلامی که صد
تا سیصد نفر از جمله تمام ایل و تبار خودشان را با هزینه دولت به همراه می برند).
وقتی مصدق وارد نیویورک شد، شهرت جهانی و محبوبیتش چنان بود که مردم نیویورک
استقبال عظیم و بی نظیری همانند یک قهرمان از او کردند. پس از سخنرانی مصدق در
شورای امنیت، اعضای شورا چنان تحت تاثیر قرار گرفتند که تصمیم گرفتند قطعنامه
انگلستان را مسکوت بگذارند و حکم صلاحیت یا عدم صلاحیت شورای امنیت را به دادگاه
لاهه ارجاع دهند. عدم صلاحیت شورای امنیت هم بعدها در دادگاه لاهه تصویب شد و
بزرگترین پیروزی تاریخی ایران در صحنه سیاست بین المللی رقم خورد.
در
امریکا مصدق با ترومن، که به موضع ایران گرایش داشت و سه سال پیشتر با تهدید
استالین به حمله به مسکو شوروی را وادار به خروج از ایران کرده بود، ملاقات نمود.
آنان پس از هشتاد ساعت مذاکره با مک گی، معاون وزارت خارجه، توافق کردند که برای
دو سال اداره پالایشگاه آبادان به هلندی ها واگذار شود. همزمان وآگاه از این
مذاکرات، انتونی ایدن، وزیر خارجه انگلستان که در پاریس بود، با زرنگی پیشنهاد
سهیم شدن امریکا در نفت ایران را اعلام کرد. با این پیشنهاد زیرکانه، توافق ایران
و امریکا منتفی شد و امریکا از بیطرفی درآمد، و درخواست ایران را هم برای 125
میلیون دلار کمک اقتصادی رد کرد. از بخت بد، انتخابات در انگلستان هم در همین زمان
صورت گرفت و وینستون چرچیل که موضع سرسختانه ای در برابر ایران داشت نخست وزیر شد.
با
روی کار آمدن چرچیل، مخالفان مصدق در ایران هم برخلاف قولشان به ملت، آغاز به
ایجاد تشنج کردند. ژرژ ششم، پادشاه انگلستان، در همان زمان به مردم انگلستان
اطمینان داد که: "
این کابینه منافع انگلستان را تامین خواهد کرد".
حزب توده هم که مخالف ملی شدن نفت بود و می خواست انگلستان دوباره بر نفت جنوب
مسلط شود تا شوروی هم امتیاز نفت شمال را بدست آورد، برنامه هایی برای ایجاد آشوب
اجرا کرد، از جمله یورش توهین آمیز دانشجویان توده ای در روز 8 آبان 1330، به جلسه
شورایعالی دانشگاه و گروگانگیری اعضای آن و درخواست شناسایی آنان به عنوان تنها
سازمان دانشجویی دانشگاه، که با پایداری اعضای شورایعالی و استعفای دست جمعی موضوع
خنثی شد.
انگلستان
نمی خواست انتخابات مجلس آینده، دوره هفدهم، در زمان نخست وزیری مصدق انجام گیرد.
مجلس کنونی که اکثریت نمایندگان آن مخالف مصدق بودند برای انتخاب نخست وزیر و
تصویب لایحه هایی در راستای منافع انگلستان مناسبتر بود. نمایندگان مخالف مصدق هم
می دانستند که با موفقیت های چشمگیر مصدق، انتخاب شدن آنان در مجلس آینده بعید
بنظر می رسد. بنابراین، کوشش می کردند انتخابات را به عقب بیاندازند. شاه فرمان
انتخابات را برای سوم مهر 1330، امضاء کرده بود، ولی نمایندگان مخالف مصدق تعویق
آن را تا 26 آذر تصویب کردند. از آنجا که عمر مجلس شانزدهم در 29 بهمن پایان می
یافت و با توجه به اینکه انتخابات باید در طی دو ماه از تاریخ مصوب انجام می شد،
عملا دوره هفدهم دستکم دو ماه عقب می افتاد. این تعویق ایجاد یک دوران فترت می
کرد، چیزی که مصدق با آن سخت مخالف بود.
روز
یکم آذر مصدق پس از سفر مصر که در آنجا از او استقبال بی نظیری، انگار که قهرمان
ملت مصر بود، انجام دادند، وارد تهران شد. استقبالی که مردم تهران از مصدق کردند
در تاریخ ایران بینظیر بود. روز سوم آذر هم که مصدق برای گزارش سفرش به شورای
امنیت به مجلس رفت، با کف زدن ها و تظاهرات نمایندگان مجلس و مردم در میدان
بهارستان روبرو شد. من و مادرم هم در میدان بهارستان شاهد شادی انبوه جمعیت مردم
بودیم. در آنجا مصدق با مصوبه تاخیر در انتخابات مخالفت کرد و گفت چون تاخیر در
انتخابات به تصویب مجلس سنا نرسیده و شاه هم آنرا امضاء نکرده، قانونی نیست.
در آنجا مصدق گفت:
"...
در مورد تاخیر در انتخابات،
انگلیسی ها می خواهند این دولت برود و آنها عملیاتی بکنند که مجلس بعد تقاضای آنها
را انجام دهد. از این نظر، حاضر نیستم دقیقه ای امر انتخابات تاخیر شود..."
در
پایان، از مجلس درخواست رای اعتماد کرد و از 107 نفر نماینده، 90 نفر او را تایید
کردند.
توطئه
14 آذر حزب توده
حزب
توده بیش از هر گروه مخالف دیگر، علیه دولت مصدق توطئه می کرد. آنها می خواستند با
ایجاد بی ثباتی و اغتشاش حکومت مصدق را ساقط و از اجرایی شدن قانون ملی شدن نفت
جلوگیری کنند. به همین منظور در روز 14 آذر 1330، حزب توده تظاهراتی توسط
دانشجویان و دانش آموزان هوادار خود براه انداخت. در این تظاهرات حزب توده با پلیس
درگیر شدند و طی زد و خورد سختی که در گرفت یک سرهنگ شهربانی کشته شد. با کشته شدن
افسر شهربانی، حزب افراطی سومکا، حزب پان ایرانیست و حزب زحمتکشان با چوب به توده
ای ها حمله کردند. این رویداد همان بود که حزب توده می خواست تا ضربه حیثیتی زیادی
به دولت مصدق وارد کند. دولت مورد انتقاد جناح های چپ و راست قرار گرفت و در مجلس
هم که نمایندگان گزارش آن را از سردار فاخر حکمت شنیدند، هتاکی ها و توهین های
زیادی به مصدق کردند. روزنامه های حزب توده آغاز به تهمت زدن کردند، مانند «نوید
آزادی» که نوشت: "...
مصدق ماهییت خیانتکار خود را آشکار کرد..."
و روزنامه «بسوی آینده» دولت مصدق را رژیم ترور و آدم کشی و غارت و دزدی اوباش و
ارازل؛ و روزنامه «شهباز» مصدق را "
پیر کفتار خون آشام" خواند.
در مجلس هم نمایندگان مخالف در جلسه علنی 19 آذر که مصدق در آن شرکت داشت، هتاکی و
بی حیایی را به انتها رساندند.
مصدق
همه اینها را با متانت تحمل کرد و در پایان برخاست به آرامی گفت: "...
در
هر مملکتی که اقلیت آزاد نباشد در مجلس صحبت کند، آن مملکت به هیچوجه ترقی نمی کند..."
ولی
وقتی مصدق و نمایندگان جبهه ملی ایران از مجلس خارج و وارد میدان بهارستان شدند،
با ابراز احساسات پر شور مردم روبرو شدند. مردم دکتر فاطمی را سر دست تا میانه
میدان بردند.
در
روز 30 دی 1330، دولت ایران کنسولگری های انگلستان را در سراسر ایران بست، تا
امکان دخالت آنها را در انتخابات دوره هفدهم بکاهد. روز بعد تعطیل عمومی اعلام شد
و در بیشتر شهرهای ایران تظاهرات گسترده ای در پشتیبانی از دولت انجام گرفت.
سرانجام،
انتخابات دوره هفدهم در روز 3 بهمن انجام شد. در روز 18 بهمن شمارش رای انتخابات
تهران اعلام شد و مردم 11 نفر از 12 نامزد انتخاباتی جبهه ملی ایران را انتخاب
کرده بودند. دکتر مصدق دخالت دولت را در انتخابات اکیدا ممنوع کرده بود. بهمین
دلیل مخالفان مصدق در شهرستانها میدان را برای جولان دادن باز دیدند. در شهرستانها
که خارج از کنترل نظارتی دولت بود، تقلب بسیار گسترده انجام گرفت. رای دهندگان
بیسواد را می آوردند و رای نوشته شده را بدستش می دادند. در برخی حوزه ها ماموران
حفظ صندوقها، رای ها را می نوشتند و به صندوق می انداختند. در برخی حوزه ها
نمایندگی ها خریداری می شد. برای مثال یک از آشنایان ما یک روز با خوشحالی آمد
خانه ما و به پدرم گفت نمایندگی فلان شهر مازندران را 30 هزار تومان خریده است. به
پدرم گفت اگر بخواهد یکی هم برای او می خرد!
مصدق
در جریان انتخابات، بجز تهران که زیر نظارت دقیق دولت بود، متوجه شد که آزادمنشی
او به زیان مردم و منافع کشور تمام شده است. بنابراین، تصمیم گرفت انتخابات را در
نیمه راه متوقف کند. به این ترتیب، اکنون 79 نفر از 136 نفر به مجلس راه یافته
بودند.
در
آن دوران هر کس می خواست در انتخابات موفق شود خودسرانه به نام عضو جبهه ملی
ایران، که در اوج محبوبیت بود، بیانیه صادر می کرد. جبهه ملی برای جلوگیری از سوء
استفاده اشخاص از نام جبهه ملی ایران، اعلامیه ای حاوی نام اعضای رسمی خود، بجز
آنان که در کابینه بودند، منتشر کرد. هیجده نفر در آن اعلامیه نام برده شده بودند
که من در کتاب «تاریخچه جبهه ملی» خود نام هایشان را ذکر کرده ام.
برای
اشاره به اینکه چه توطئه هایی علیه جبهه ملی و دولت مصدق در جریان بود؛ در روز 25
بهمن، فدائیان اسلام نوجوانی 15 ساله را به نام عبد خدایی فرستاد تا دکتر فاطمی را
که بر سر مزار محمد مسعود سخنرانی می کرد به قتل برساند. فاطمی زخم سختی برداشت،
ولی با عمل جراحی از مرگ نجات یافت، هرچند تا آخر عمر فلج ماند. در بیمارستان به
مطبوعات گفت: "...
مثل اینکه انگلیسی ها در تیراندازی هم ناشی هستند..."
در بازجویی ها معلوم شد که فدائیان اسلام
برنامه ترور مصدق و اعضای جبهه ملی ایران و براندازی دولت را داشتند.
روز
16 فروردین 1331، انگلستان اعلام کرد که علیه ملی شدن صنعت نفت به دادگاه لاهه
شکایت می کند. مصدق هم اعلام کرد که برای دفاع از منافع ایران، خودش در دادگاه
شرکت خواهد کرد.
روز
هفتم اردیبهشت، شاه مجلس هفدهم را گشایش کرد. هر چند مصدق شرکت نکرد، ولی شایع بود
که سخنرانی شاه را مصدق تایید کرده است. روز هشتم، مصدق نامه ای به مجلس نوشت و از
تقلب گسترده و مخدوش بودن انتخابات خبر داد و از مجلس خواست اشخاصی را که
نمایندگان راستین مردم نیستند رد کنند. افشاگری مصدق درباره انتخاباتی که خود
مسئول آن بوده، همه را شگفت زده کرد، ولی نشانگر تعصب مصدق به راستگویی بود.
مصدق
بایستی برای دفاع از حقوق ایران به لاهه می رفت و یک دلیل متوقف کرده انتخابات این
بود که نمایندگان تحمیلی دربار می توانستند پشت سر او توطئه کنند و قانونهایی بر
خلاف منافع ملی تصویب و کار او را در لاهه خنثی کنند. کسانی که امروزه از توقف
انتخابات توسط مصدق انتقاد می کنند، باید به این نکته های ظریف سیاسی توجه نمایند.
دفاع مصدق به همراه پروفسور رولن بلژیکی که وکیل مدافع ایران بود تا دوم تیر 1331،
ادامه یافت. سرانجام دادگاه لاهه به حقانیت ایران رای داد و مصدق همان روز
پیروزمندانه به تهران بازگشت.
وقتی
مصدق به ایران بازگشت، هنوز مجلس در کشمکش اعتبارنامه ها بود، ولی تلاش آنها بجای
رد صلاحیت نمایندگانی که با تقلب وارد شده بودند، رد نمایندگانی از جبهه ملی ایران
بود که همراه مصدق به لاهه رفته بودند و غایب محسوب می شدند.
روز
14 تیر، اعلام شد که شمار نمایندگان تایید صلاحیت شده به حد نصاب رسیده و نخست
وزیر باید کناره گیری کند تا دوباره رای اعتماد بگیرد. سیل تومار مردم در پشتیبانی
از نخست وزیری مصدق از سراسر ایران سرازیر شد. در مجلس از 66 نماینده 53 نفر به
مصدق رای دادند، ولی در سنا از 36 سناتور فقط 14 نفر به مصدق رای دادند. ولی شاه
زیر فشار تظاهرات مردم، فرمان نخست وزیری مصدق را در روز 19 تیر صادر کرد.
این
بار مصدق تشخیص داد که شرایط باید طوری باشد که بتواند کار کند و او پیوسته نگران
توطئه های براندازی و اخلالگری نباشد. تحلیگران سیاسی بین المللی هم در آن زمان تفسیر
می کردند که انگلستان در انتظار سقوط مصدق و روی کار آمدن یک دولت واقع بین است.
مصدق
تشخیص داده بود که در شرایط عدم همکاری مجلس و توطئه های براندازی دولت توسط عوامل
انگلستان و برنامه تروری که فدائیان اسلام تدارک دیده بود، نمی تواند برای تصویب
لایحه های ضروری روی مجلس حساب کند؛ و بدون مدتی آرامش و اختیارات لازم، طرح ملی
کردن نفت را به سرانجام نخواهد رسید. از اینرو، از مجلس درخواست شش ماه اختیارات
کرد. طبق این اختیارات، او لایحه های ضروری و قانونی را خود امضاء و آزمایشی اجرا
می کرد و سپس برای تصویب نهایی به مجلس می فرستاد. چیزی شبیه لایحه اختیارات آغاز
جنگ برای 90 روز توسط رییس جمهور امریکا، که در زمان جرج بوش در کنگره تصویب شد، و
ادامه آن پس از 90 روز اول با تصویب کنگره امکان داشت. اختیارات در انجام کار خاصی
در شرایط اضطرار یا امنیتی غیرعادی نیست.
مصدق
بخوبی می دانست که هیچ پایگاهی در مجلس و نزد شاه و قدرتهای خارجی ندارد و با
توطئه های پایان نیافتنی (چیزی شبیه دوران محمد خاتمی که میگفت هر 9 روز یک بحران
برای دولت ایجاد میکنند، برای مصدق بحران روزانه بود)، باید کنترل نیروهای مسلح را
هم در دست داشته باشد تا شاه نتواند در پناه بیگانگان دخالت کند؛ و همچنین او
بتواند در صورت رویدادهای پیش بینی نشده، امنیت کشور را تامین نماید. در هر حال،
با وجود اینکه فرمانده کل قوا شاه بود، طبق قانون،
وزارت جنگ جزوی از دولت بود و وزیر جنگ را نخست
وزیر تعیین می کرد. کنترل وزارت جنگ که جزوی از کابینه دولت بود در دست یک پادشاه
مشروطه تخلف از قانون اساسی و دخالت در امور دولتی بود.
مصدق
روز 25 تیر به دیدن شاه رفت و درخواست واگذاری وزارت جنگ را کرد. شاه که از مصدق
می ترسید پاسخی مبهم داد. مصدق هم همانروز استعفا نامه خود را برای شاه فرستاد و
در آن نوشت:
"...
البته بهتر آن است دولت آینده را کسی تشکیل دهد که کاملا مورد اعتماد باشد و
بتواند منویات شاهانه را اجرا کند. با وضع فعلی ممکن نیست مبارزاتی را که ملت
ایران شروع کرده، پیروزمندانه خاتمه دهد .."
شاه
این بار کناره گیری مصدق را پذیرفت و توسط وزیر دربار، احمد قوام را برای نخست
وزیری به مجلس پیشنهاد کرد. مجلس فراخوان یک نشست غیرعلنی در 26 تیرماه کرد.
نمایندگان جبهه ملی درخواست کردند که نخست جلسه غیرعلنی برای شنیدن حرفهای آنان
تشکیل شود. رییس مجلس نپذیرفت و نمایندگاه جبهه هم در نشست سری مجلس شرکت نکردند.
در آن جلسه از 42 نماینده حاضر، 41 نفر رای به احمد قوام دادند و یک رای ممتنع
بود. مصدق هیچ رای نیاورد. این بخوبی نشان داد که چرا مصدق نمی توانست با چنین
مجلسی کار کند.
روز
27 تیر، 31 نفر نمایندگان جبهه ملی ایران در نشستی بیانیه ای علیه رای اعتماد مجلس
به قوام السلطنه دادند و یادآوری کردند که بدون مصدق ادامه و پیروزی نهضت ملی ممکن
نیست و اینکه با تمام نیرو از مصدق پشتیبانی خواهند کرد. استعفای مصدق و نخست
وزیری قوام، شگفتی و هیجان زیادی را در کشور ایجاد کرد. سخنان آغازین قوام هم که
خیلی تند و تهدیدآمیز بود به این هیجان و نارضایتی دامن زد.
قوام
السلطنه که در آن زمان بسیار فرتوت و بیمار بود، در بیانیه خود اعلام کرد که:
"...
وای به حال کسانی که در اقدامات مصلحانه من اخلال کنند..."
و اینکه او دادگاههای انقلابی تشکیل خواهد داد و روزی صدها نفر را به کیفر خواهد
رساند، و در انتها اینکه: "...
کشتیبان را سیاستی دیگر آمد..."
برخی تصور می کردند که او از پشتیبانی قدرتهای بزرگ بهره مند است، ولی بیشتر می
پنداشتند که حواس خود را از دست داده و نمی فهمد چه می گوید. در هر حال، این
بیانیه باعث سرنگونی خودش شد. جبهه ملی هم یک بیانیه داد که تسلیم مطامع بیگانه
نخواهند شد و روز 30 تیر را تعطیل عمومی و انجام تظاهرات اعلام کرد.
فرماندار
نظامی تهران، علوی مقدم، در تایید بیانیه نخست وزیر، خود بیانیه ای شدید در تهدید
مردم داد که:
"...
عده ای آشوب طلب در نظر دارند که برخلاف مقررات قانون دست به تظاهرات دست جمعی زده
بالنتیجه آشوب و بی نظمی ایجاد کنند ... دستور دستگیری محرکین و اغوا کنندگان صادر
شده
..."
اطرافیان
قوام به او پیشنهاد کرده بودند کناره گیری کند، ولی او تصمیم به اعمال خشونت گرفته
بود.
روز
28 تیر، میدان بهارستان، که نزدیک خانه ما بود، به میدان جنگ می ماند، زیرا پر از
سرباز و تانک و زره پوش و میدان محاصره شده بود. فراکسیون 31 نفره جبهه ملی درون
مجلس بودند و از آنجا اعلامیه می دادند. کاشانی اعلامیه ای داد و در آن از قوام
خواست که در ظرف 48 ساعت کناره گیری کند، وگرنه وی خود کفن خواهد پوشید و پیشاپیش
مردم به مبارزه خواهد پرداخت. قوام السلطنه دستور دستگیری آیت الله کاشانی را صادر
کرد. کاشانی که مقتدرترین روحانی کشور بود و نماینده مجلس هم بود و مصونیت
پارلمانی داشت. آن روز کاشانی یک مصاحبه مطبوعاتی بین المللی تشکیل داد و ضمن
اعتراض به دولت قوام، گفت:
"...
انگلیسی ها می خواهند دولت ملی مصدق را ساقط کنند و مقاصد شوم خود را بدست دولت
جدید انجام دهند... تا خون در شاهرگ من و این ملت است زیر بار این نمی رویم که
قوام بر ما حکومت کند
..."
این
تحرکات قوام را ترساند. فرماندار نظامی هم که از عاقبت کار خود ترسیده بود، در
رادیو از اقلیت جبهه ملی مجلس خواست که در 30 تیر مردم را دعوت به آرامش و عدم
درگیری با ماموران کنند. این درخواست نشانه نگرانی دربار و ارتش از احتمال یک
انقلاب مردمی بود. جبهه ملی هم ستاد عملیاتی خود را در مجلس مستقر کرده بود، چون
بیرون از مجلس امنیت نداشت.
از
روز 29 تیر فریاد مرگ بر قوام السلطنه و زنده باد مصدق میدان بهارستان و خیابانهای
پیرامون را پر کرد. در بازار و سبزه میدان تظاهرات به زد و خورد شدید منجر شد.
خبرنگار آسوشیتد پرس گزارش داد که، "...
سربازان با سرنیزه به مردم حمله
می کردند..."
مردم
در آبادان و خرمشهر کار را تعطیل کردند و با شعار "یا مرگ یا مصدق" به
تظاهرات پرداختند. در کرمانشاه سربازان به مردم شلیک کردند، و از آنجا و همدان و
قزوین سیصد نفر کفن پوش عازم تهران شدند که در کاروانسرا سنگی جاده قدیم کرج برای
جلوگیری از رسیدن آنان به تهران توسط ژاندارمری به گلوله بسته شدند. در رشت سه روز
تعطیل همگانی اعلام شد و سربازان به تظاهرات مردم شلیک کردند. تبریز و قزوین
یکپارچه تعطیل شد، و در شیراز و اصفهان مردم در تلگرافخانه بست نشستند. نیمروز 29
تیر، جبهه ملی نامه ای برای شاه فرستاد که:
"
اعلیحصرتا،
افراد ارتش و ماموان انتظامی مردم ایران را بجرم وطن پرستی و نهضت ضد بیگانه پاره
پاره می کنند. در سراسر کشور عده زیادی مردم شرافتمند و غیور به زندان افتاده اند.
چندین نفر از مردان ملی را در معابر شهید کرده اند. مسلم است که این اعمال ادامه
دار عواقب وخیمی دارد... ... ما وظیفه وجدانی خود دانستیم که این مطالب را به شما
گوشزد کنیم. حال خود دانید و شرافت سربازی خودتان."
از
بامداد روز 30 تیر، اعتصاب عمومی مردم آغاز شد و انبوهی از مردم از سراسر شهر به
سوی بهارستان براه افتادند. زد و خورد هنگامی آغاز شد که ماموران می خواستند از
ورود مردم به بهارستان جلوگیری کنند.
اعضای
حزب توده با لباس متحدالشکل پیراهن سفید و شلوار خاکستری، مانند همیشه برای سوء
استفاده و ایجاد آشوب و درگیری آمده بودند. تانکها بسوی بهارستان بحرکت درآمدند.
پلیس اسب سوار با شمشیرهای کشیده و سربازان با سرنیزه به مردم حمله و آنها را
تهدید می کردند. بزودی صدای تیراندازی و مسلسل شنیده شد. نمایندگان جبهه ملی از
پشت نرده ها صحنه را تماشا می کردند و می گریستند. مردم با فریاد "
زنده
باد مصدق" و "یا مرگ یا مصدق" در خون خود می غلتیدند. جبهه ملی
به رییس مجلس اعتراض کرد که به شاه بگوید این خونریزی را تمام کند. او هم این کار
را کرد. ساعت 2 بعد از ظهر، چهار نفر از جبهه ملی (شایگان، معظمی، رضوی و مشار) که
برای دیدن شاه به کاخ سعدآباد رفته بودند برگشتند. آنان گزارش دادن که به شاه
هشدار داده اند که کشور در آستانه یک انقلاب است و باید او قوام السلطنه را برکنار
کند. شاه گفته بود آنان برگردند و منتظر خبر او باشند. ساعت 5:30 بعد از ظهر تلفن
مجلس زنگ زد و حسین علاء وزیر دربار خبر داد که قوام کناره گیری کرده و شاه دستور
داده نیروهای نظامی به پادگانهای خود بازگردند.
رادیو
خبر عقب نشینی نیروهای نظامی راپخش کرد، و حسین مکی از نرده های مجلس بالا رفت و
خبر را به جمعیت درون میدان بهارستان اعلام کرد. شادی سراسر شهر را گرفت و مردم
یکدیگر و سربازان را درآغوش گرفته می بوسیدند. از آنجا مردم به سوی خانه مصدق،
شماره 109 خیابان کاخ، سرازیر شدند.
در
آنجا دکتر غلامحسین مصدق، پیام پدرش را برای مردم خواند:
"...
ای مردم، به جرات می توانم بگویم که استقلال ایران از دست رفته بود. ولی شما با
رشادت خود آن را نگه داشتید... ای کاش مرده بودم و ملت ایران را عزادار نمی
دیدم..."
روزنامه
اطلاعات که مخالف مصدق هم بود، نوشت:
"..
پریروز تهران در آستانه یک انقلاب وحشتناک بود. همه مردم فریاد می زدند یا مرگ
یا مصدق. فریادهای زنده باد مصدق، مرگ بر قوام السلطنه از تمام خیابانهای شهر
شنیده می شد...."
آمار
دقیقی از کشته شدگان روزهای 28 تا 30 تیر منتشر نشده، ولی برآورد می شود که شماری
بین 100 تا 180 نفر در تهران و شهرستانها جان خود را از دست داده باشند، که حدود
80 نفر آنان در تهران رخ داده است. بیست و پنج نفر از شهیدان قیام 30 تیر، در
گورستان بابویه شهر ری بخاک سپرده شده اند، همانجا که مصدق هم وصییت کرده بود بخاک
سپرده شود، و جبهه ملی ایران پس از انقلاب بر سر مزار شهیدان یک نماد سنگی به
عنوان حضور مصدق بر پا کرد، که بزودی توسط اوباش وابسته به جمهوری اسلامی شکسته
شد، ولی اعضای جبهه ملی ایران هر ساله مزار شهیدان 30 تیر را گلباران می کنند.
مصدق
سالها بعد، در خاطرات خود نوشت: "...
اکنون اعتراف می کنم که راجع به
استعفاء خطای بزرگی مرتکب شدم. چنانچه قوام آن اعلامیه کذا را نمی داد و با مخالفت
صریح مردم روبرو نمی شد، دولت خود را تشکیل می داد و قبل از اینکه دادگاه اعلام
رای کند، دولتین ایران و انگلیس روی این نظر که اختلاف در صلاح دولتین نیست، دعوای
خود را از دیوان لاهه پس می گرفتند . کار به نفع انگلیس تمام می شد و زحمات هیئت
نمایندگی به هدر می رفت...."
رای
رسمی دیوان لاهه که به سود ایران نهایی شده بود، در بعد از ظهر همان روز 30 تیر
صادر و خبر آن از رادیو پخش شد.
روز
31 تیر 1331، انتظامات و امنیت شهر در دست مردم با سازماندهی جبهه ملی ایران بود.
جوانان و دانش آموزان جبهه ملی با بازوبند سیاه به نشانه سوگواری رفت و آمد
خودروها و امنیت محله ها را بر دوش گرفته بودند. مجلس هم جلسه کرد تا نخست وزیر
جدید را تعیین کند و با 61 رای از 63 نفر مصدق انتخاب شد. روز بعد در مجلس سنا هم
مصدق 31 رای از 42 رای را آورد و شاه فرمان نخست وزیری مصدق را امضاء کرد.
در
این زمان، مصدق پیغامی را برای اطمینان دادن به شاه پشت جلد یک قران نوشت و برای
او فرستاد:
"دشمن
قران باشم اگر بخواهم خلاف قانون اساسی عمل کنم، و همچنین اگر قانون اساسی را نقض
کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند، من ریاست جمهوری را قبول نمایم."
با
بازگشت مصدق، انگلستان در طی یک هفته دو ضربه مهلک خورده بود: یک رای دادگاه لاهه
و یکی ادامه دولت مصدق. انگلستان در همین هفته یک ضربه سخت دیگری هم خورده بود و
آن شورش نظامی در قاهره و برکناری ملک فاروق توسط ژنرال نجیب بود که بزودی
عبدالناصر جانشین او شد و
با الهام از
مصدق آبراه سوئز را ملی کرد.
مجلس
شورای ملی در نشست دوم مرداد 1331، با تصویب یک ماده واحده، خیزش 30 تیر را
"قیام مقدس ملی" نامگذاری کرد و کشته شدگان آن روز را شهیدان ملی.
پرچم
ایران در سراسر کشور نیمه افراشته
شد.