پرسش: اختلاف درون جبهه از کجا و چرا شروع شد
و به کجا انجامید؟
کورش
زعیم:
جبهه ملی در آغاز از عضوها تشکیل نشده بود، از رهبران حزبها تشکیل شده بود. این
رهبران در سازمانهای خود حرف اول را می زدند، و در جبهه ملی برایشان سخت بود که
تابع دیگران یا خرد جمعی باشند. این سایه سنگین مصدق بود که آنان را به خط نگه می
داشت. همه درگیر جنبش ملی کردن صنعت نفت، یعنی مهمترین رویداد سیاسی کشور از
انقلاب مشروطیت تا آن زمان شده بودند. در حزب های خودشان، حتا تصور داشتن چنین
اهمیتی را هم در صحنه سیاسی کشور نمی کردند. شماری از این شخصیت ها
در فاصله زمانی میان خیزش 30 تیر 1331، تا
کودتای 28 امرداد 1332، به تدریج از مصدق جدا شدند و راه خود را رفتند. مهمترین و
تاثیرگذارترین این این اختلافات و جدایی ها مربوط به سید حسین مکی، مظفر بقایی و
سید ابوالقاسم کاشانی بود. هرچند که حایریزاده، عبدالقدیر آزاد و یوسف مشار هم
علیه مصدق موضع گرفتند.
حسین
مکی
که در زمان رضا شاه در راه آهن و نیروی هوایی و شهرداری تهران کار می کرد، آخرین
سمتش مدیر كل وزارت راه بود. پس از شهریور 20، روزنامه مهر ایران را منتشر کرد و
دست به نوشتن چند کتاب تاریخی زد و برای خود شهرت و احترامی یافت. در سال 1322 جزو
بنیانگذاران حزب ایران بود، ولی سه سال بعد (1325) به دعوت احمد قوام که نخست وزیر
بود به حزب تازه تاسیس دموکرات ایران پیوست، و از سوی این حزب نماینده اراک در
مجلس شد. وقتی جبهه ملی بنیانگذاری شد، به جبهه پیوست و در جریان ملی شدن نفت ،
مکی همکاری های مهمی با مصدق و جبهه ملی کرد، از جمله در جریان خلع ید که به
"سرباز فداکار" معروف شد. در بحران درخواست اختیارات مصدق، شاه توسط مکی
و حسين علاء، وزیر دربار، به مصدّق پيغام داد که، "
با توجه به حساسيّت
انگليسي ها و بن بست مذاكرات، بهتر است كه از كار كناره گیری کند و هر
كس را كه او صلاح بداند، مانند حسین مکی یا الهيار صالح، را به
نخست وزيري انتخاب كند تا مذاكرات نفت از حالت بن بست و جامعه ايران از
حالت التهاب و آشفتگي خارج شود." با این پیغام، در واقع شاه به مکی
وانمود کرده بود که او شایسته نخست وزیری است.
در
مجلس شانزدهم وکیل سوم تهران شد و به عضویت اقلیت مجلس و طرفدار ملی شدن نفت
درآمد. پس از بنیانگذاری جبهه ملی ایران، او دبیر جبهه شد. فعالیت های مکی در
جریان ملی شدن و خلع ید چشمگیر بود، و در مجلس هفدهم وکیل اول تهران شد. کم کم مکی
به علت خدماتش به موفقیت مصدق و بقای او در جریان 30 تیر،
خود را در مسئولیت های مصدق سهیم فرض می کرد.
از مصدق درخواست تصمیم گیری هایی می کرد که مصدق مطابق معمول زیر بار نمی رفت.
برای مثال، از مصدق خواسته بود که حکم دکتر حسابی وزیر فرهنگ را در عزل رییس
دبیرستان البرز، دکتر مجتهدی، لغو کند، یا در گزینش و نصب برخی وزیران دخالت می
کرد، یا اینکه چرا رضا فلاح را در هیئت مدیره شرکت نفت وارد کرده یا چرا دکتر متین
دفتری باید همراه مصدق به امریکا برود. حتا هنگامی که مصدق پیش از 30 تیر از نخست
وزیری استعفا کرد، مکی با او مجادله کرد که استعفایش را پس بگیرد و مکی پنج بار با
مصدق قطع رابطه و دوباره آشتی کرد تا در جریان 9 اسفند که مصدق دیگر آشتی او را
نپذیرفت. بنابراین، زیربنای جدایی مکی از مصدق، این بود که مکی خودش را در سطح
مصدق می پنداشت، بویژه که شاه با نام بردن از او به عنوان یک نخست وزیر احتمالی
مکی را تحریک کرده بود، و او انتظار داشت که مصدق دستکم در تصمیم گیری ها با او
مشورت کند.
مظفر
بقایی
دومین اختلاف مهم در جبهه ملی را ایجاد کرد. پدرش ميرزا شهاب جزو فرقه «شيخيه» در
کرمان و وابسته به انجمنهاي مخفي مانند «مجمع احياي نفوس» بود. سپس اداره «فرقه
دموكرات» در كرمان به او سپرده شد. پدر مظفر بقایی در دوره چهارم مجلس شوراي ملي
از کرمان انتخاب شد و به تهران آمد. مظفر پس از پایان دبیرستان براي ادامه تحصيل
به فرانسه رفت. ولی به علت جنگ جهانی و قطع روابط سياسي ایران با فرانسه، پیش از
اخذ درجه دكترا به كشور بازگشت، و پس از شهريور 1320، وقتی دکتر غلامحسين صديقي
وزیر فرهنگ بود، موفق شد دكترای خود را در رشته حقوق بگیرد. بعد به عضويت «حزب
اتحاد ملي»
درآمد، سپس عضو «حزب كار» شد. در سال
1323 سردار فاخر حكمت او را به رياست اداره فرهنگ كرمان گماشت. با بنیانگذاری «حزب
دمكرات ايران» توسط قوامالسلطنه، بقایی به اين حزب پیوست و انگار که نردبام
پیشرفت سیاسی خود را یافته بود. شاخه کرمان حزب دموکرات بقايي را نامزد انتخابات
مجلس پانزدهم کرد و او به مجلس راه یافت. بقایی در مجلس، به آیتالله کاشانی و
دکتر مصدق، که در افکار عمومی دارای احترام و محبوبیت زیادی بودند، نزدیک شد. از
اینجا ما می توانیم کم کم شناخت بیشتری از شخصیت و کنش های بقایی پیدا کنیم.
با آغاز کار مجلس پانزدهم (1326) که مصدق را از
ورود به آن بازداشته بودند، ايستگاه سازمان اطلاعات آمريكا (سیا)
در
سفارت آمريكا در تهران راه اندازی شد.
حسن پاکروان، که بعدها رییس ساواک
شد،
عیسی سپهبدی که از سال 1311 در پاریس به سر می برد و در آنجا با بقایی
آشنا شده بود و به تهران بازگشته بود، همراه با علی زهری یک محفل خصوصی تشکیل
دادند.
علی زهری، در آن زمان کارمند سفارت فرانسه بود، که در کنار دکتر
بقایی از بنیانگذاران
و رهبران
حزب زحمتکشان ملت ایران
و مدیر روزنامه شاهد شد. از این تاریخ
نفوذ بقایی بسرعت بالا گرفت. بقایی عضو هیئت اجرایی و سپس عضو هیئت سری پاکسازی
حزب دموکرات ایران و دبیر اول آن شد.
همزمان
با این تحولات، عملیات شاپور ریپرتر هم به نام "بی دمن" در ایران کلید
خورد. شاپور ريپورتر که جاسوس ام آی 6 انگلستان در ایران بود، در تمامي دوران دو
ساله اوجگيري نهضت نفت در ايران، آموزگار زبان انگليسي ملکه ثريا و همبازي تنيس
شاه بود، و بی اینکه کسی به او شک ببرد، منظم به دربار رفت و آمد می کرد. بعدها
ریپرتر بالاترین نشان سلطنتی انگستان را بخاطر خدماتش در سرنگونی مصدق از دست ملکه
انگلستان گرفت و در همانجا بازنشسته شد.
بقایی
در دوران نخستوزیری رزمآرا از مخالفان سرسخت او شد و بخاطر حمله های بی امان
خود دستگیر
و زندانی شد، ولی یک سال بعد
در دادگاه تجدید نظر تبرئه شد. این مخالفتها و محاکمه و زندانی شدن بقایی، او را
به عنوان یک کنشگر سیاسی معتبر مشهور و محبوب کرد.
وقتی
شعار ملی شدن نفت مطرح شد دکتر بقایی مخالف این شعار بود و می
گفت "
این
شعار، انگلیسی است". دیدگاه بقایی در مورد نفت این بود که روی قرارداد گس
ـ
گلشاییان چانه زنی شود تا منافع کشور با افزایش مبلغ دریافتی تامین بشود. البته پس
از یک ماه مخالفت با ملی شدن صنعت نفت موافقت کرد و پشتیبان آن شد. یکی از این
مخالفتِ های بقایی نسبت به دکتر حسین فاطمی
بود. در جریان پشتیبانی فاطمی
از ملی شدن نفت بقایی به او تهمت انگلیسی بودن زد. زمانی که دکتر فاطمی
تیر خورد، بقایی نتوانست شادی خود را پنهان کند.
یکی
اختلافِ دیگر که بقایی با مصدق داشت این بود که پس از پیشنهاد ملی شدن صنعت نفت،
به خانه ریچارد سدان رفتند و در میان اسنادی که مربوط به شرکت نفت در آنجا را پیدا
کردند، سندی از دکتر متین دفتری، داماد مصدق، بود که در آن متین دفتری گفته بوده
پولی به من بدهید تا از نفوذم و نسبتی که با مصدق دارم به نفع شرکت نفت استفاده
کنم. دکتر بقایی بر سر این سند جنجال به پا کرد. و وقتی دکتر مصدق به شورای امنیت
می رفت از بقایی خواسته بود بیست نفر را برای همراهی انتخاب کند و تاکید کرده بود
که متین دفتری هم باشد. مصدق علی رغم مخالفت شدید بقایی، متین دفتری را با خود
برد.
بقایی
با شخص محمدرضا شاه هم رابطه خوبی داشت و می گفتند که یکی از مشاوران نزدیک شاه
است. بقایی در خاطراتش می
گوید: "
هر وقت که مشکلی پیش می
آمد شاه فورا
دلش برای من تنگ می
شد
." مرتضیکاشانی
در خاطراتش می
نویسد:
"
زمانی که بقایی در بیمارستان بستری بود، اسدالله علم و زاهدی از طرف شاه
مدام به وی سر میزدند و جویای حالش می
شدند
." در
یکی از همین ملاقات
ها، شاه توسط علم به وی پیشنهاد نخستوزیری
داده بود. اکنون شاه دو نفر از یاران قدرتمند ولی جاه طلب مصدق، مکی و بقایی، را
با وعده نخست وزیری به وسوسه انداخته بود. بقایی نفوذ خود را روی شاه تا سال ۱۳۵۶
حفظ کرده بود، چنانچه همین بقایی بود که به شاه پیشنهاد
داد هویدا،
نصیری و شمار دیگری از دست اندرکاران را به زندان بیندازد و همه گناه
های خود را
به گردن آنان بیندازد.
بقایی
هر چند در جنبش ملی شدن نفت بسیار فعال و موثر بود، ولی روابطش با مصدق به سردی
گراییده بود و او فقط حفظ ظاهر میکرد. در دوره هفدهم به تدریج شکاف بین دکتر مصدق
و بقایی و برخی دیگر از همکاران مصدق آشکار شد. بقایی خود را بالاتر از همه می
دانست و خواستار نخستوزیری بود و میل داشت مصدق کنار برود و فقط به عنوان یک
شخصیت ملی در رأس جبهه ملی ایران باقی بماند.
در
30 مهرماه
1331
که وزیر خارجه، دکترفاطمي، قطع روابط سياسي با لندن را
اعلام كرد، دكتر بقايي به شدت با آن مخالفت نمود. از ديگر اقدامات بقايي تلاش او
برای اعدام قوام السلطنه و طراحي قتل افشار طوس رئيس كل شهرباني مصدق بود که شرح
آن در کتابهای تاریخ آمده است. در ماجراي كودتاي 28 مرداد 1332، نيروهاي بقايي هم
از جمله افرادي بودند كه به خانه مصدق حمله کردند. دکتر بقایی و شمس قنات آبادی در
ششم مرداد 1332، به نمایندگان حزب های خود، حزب زحمتکشان و حزب مسلمانان مجاهد،
دستور داده بودند که برای دستورهای جدید به تهران بیایند و در اینجا به آنان آموزش
دادند که چگونه در شهرهای خود مردم را علیه دولت تحریک و اخلال کنند تا جلوی
موفقیت مصدق را بگیرند. طبق اسناد ساواک، بقایی در زمینه چینی برای کودتای 28
مرداد نقش مهمی بازی کرد. سرهنگ سخایی در کرمان هم توسط شاخه مخفی حزب زحمتکشان به
قتل رسیده بود. در حمله اوباش به خانه دکتر مصدق، اوباش بقایی هم شرکت داشتند.
بطور
کلی، وقتی شخصیت مظفر بقایی را بررسی می کنیم، و اینکه در همه جا و با همه بود و
تندخویی ها و خودکامگی های او را هم در حزب زحمتکشان که باعث جدایی خلیل ملکی،
محمد نخشب و جلال آل احمد شد، دوستان مشکوک
و روابط پنهانی او، ماجراجویی های او و توطئه هایی که طراحی می کرد و جاه
طلبی مفرطی که داشت، به دلایل رفتار احتیاط آمیز مصدق با او پی می بریم.
اختلاف مصدق و کاشانی
کورش زعیم: مهمترین
اختلاف در جبهه ملی میان مصدق و کاشانی روی داد. سید ابوالقاسم کاشانی، در شانزده
سالگی همراه پدرش سید مصطفی به سفر حج و از آنجا به نجف که در آن زمان مرکز آموزشی
شیعه بود رفت. در 25 سالگی حکم اجتهاد گرفت. در جنگ جهانی اول، وقتی انگلستان به
عراق حمله کرد و میانرودان را اشغال کرد، در جنگ علیه انگلستان شرکت کرد و زخمی
شد. پدرش هم در همین جنگ کشته شد. انگستان برای دستگیری او جایزه گذاشت. کاشانی در
سال 1299 از عراق فرار کرد و به ایران برگشت. پس از شهریور 1320 که متفقین ایران
را اشغال کردند، کاشانی به اتهام همکاری با آلمانیان دستگیر زندانی شد. در 1324 از
زندان آزاد شد، ولی توسط قوام السطنه دستگیر به قزوین تبعید شد که 18 ما بطول
انجامید. در سال 1326 در پشتیبانی از مردم فلسطین و علیه اسراییل مردم را دعوت به
تظاهرات و گردآوری کمکهای مردمی کرد. در 1327، باز به اتهام هواداری از آلمان در
جنگ و نیز دست داشتن در سوء قصد قلابی علیه شاه دستگیر به فلک الافلاک و سپس به
لبنان تبعید شد. در فاصله بین 1326 و 1327 که آزاد بود، بطور مرتب با دکتر مصدق در
خانه عموی پدر من که او هم پس از 17 سال تبعید رضاشاه به ایران بازگشته بود ملاقات
می کرد.
از
انتخابات مجلس پانزدهم (28-1326)، که دولت قوام السلطنه با کنترل انتخابات و
پرکردن مجلس از نمایندگان حزب دموکرات، از ورود مصدق به مجلس جلوگیری کرد، مبارزه
ی آیت الله کاشانی با صدور بیانیه هایی از لبنان برای برگزاری انتخابات دوره
شانزدهم (1332-1330)، و انتخابات مجدد نمایندگان اقلیت یعنی همان کسانی که در
برابر لایحه گس- گلشاییان ایستاده بودند، آغاز شد. کاشانی هنوز در تبعید لبنان بود
که انتخابات مجلس شانزدهم تهران در بهمن 28، هم انجام شد. در این انتخابات، مصدق،
اقلیت جبهه ملی و کاشانی وارد مجلس شدند. کاشانی پس از مصدق، مکی، بقایی و حایری
زاده، نفر پنجم شده بود، و پس از نخستین اجلاس به ریاست مجلس انتخاب شد. کاشانی پس
از انتخابات، اکنون که مصونیت پارلمانی پیدا کرده بود، در اوایل سال 1329، از
لبنان به ایران بازگشت. مصدق در استقبال از او به فرودگاه مهرآباد رفت. کاشانی با
خودرو پدر من از فرودگاه به خانه اش در پامنار در میان تظاهرات گسترده مردم برده
شد. جمعیتی که به استقبال او به فرودگاه و در مسیر رفته بود، به چند صد هزار نفر
گزارش شده است. پدرم می گفت انگار تمام جمعیت 700 هزار نفری تهران به استقبال آمده
بودند. از فرودگاه تا پامنار 27 طاق نصرت به افتخار او بسته بودند.
نخستین
دولت جبهه ملی ایران با رای اعتماد 79 از 100 رای مجلس شانزدهم به دکتر مصدق تشکیل
شد. مصدق بی درنگ پس از دریافت فرمان نخست وزیری به دیدن آیت الله کاشانی که تا آن
هنگام از مصدق پشتیبانی کرده بود رفت. در این دیدار، کاشانی تمایل خود به گزینش
برخی وزیرها بیان کرد، ولی مصدق که هیچگاه هیچ توصیه ای را نمی پذیرفت، از بحث
درباره هیئت وزیران خودداری نمود. این عدم همکاری مصدق، کاشانی را گران آمد. پس از
این دیدار کاشانی اعلامیه ای صادر کرد به این مضمون که:
"
...
چون صلاح ملت و مملکت در این موقع باریک چنین تشخیص داده شده است که جناب
آقای محمد مصدق در انتخاب همکاران خود کاملا آزاد باشند، لذا اینجانب از هر گونه
توصیه به ایشان از ابتدا خودداری نموده و بعدا نیز خواهم نمود تا در انجام
مسئولیتی که بر عهده گرفته اند، احساس مانعی نفرمایند...".
ادبیات
بیانیه بخوبی گویای ناراحتی کاشانی از ناکامی او در مشارکت غیرمستقیم در کابینه
بود. کاشانی به همکاری روحانیت در دولت عقیده و اصرار داشت، و با مصدق که عقیده به
جدایی دین و دولت داشت، اختلاف بنیادین و استراتژیک داشت. به باور من، این نطفه
پنهان اختلافات آینده میان کاشانی و مصدق بود. همانگونه که مصدق از نصب مهدی
بازرگان به وزارت فرهنگ خودداری کرد، و گفت که او "
لچکی به سر دختران
خواهد کرد". از سوی دیگر کاشانی خود را در مبارزات سیاسی کمتر از مصدق
نمی دانست، بویژه که در مقام روحانیت خود را برتر می شمرد.
آیت
الله کاشانی عادت به دادن توصیه نامه برای هر کس که درخواست می کرد داشت. برای
مثال از دکتر صدیقی هنگامی که وزیر کشور شد، درخواست کرده بود نمایندگی پسرش سید
مصطفی را در انتخابات مجلس هموار کند. صدیقی خودداری کرد، و وقتی کاشانی برای مصدق
پیغام فرستاد، مصدق هم گفت که در کار وزیرانش دخالت نمی کند. ولی توصیه ها و نامه
نویسیهای او در استخدام اشخاص یا عزل و نصب مقام ها پایان نیافتنی بود، و مقام
های دولتی گلایه های خود را به وزیران خود می کردند و آنان به مصدق انتقال می
دادند. تا دیماه 1331 که اختلافات آشکار شده بود، حدود 1500 توصیه نامه از کاشانی
و پسرانش به وزارتخانه ها رسیده بود که 58 تای آن به وزارت کشور دکتر صدیقی برای
صدور پروانه وکالت، پروانه دفترخانه ازدواج، پروانه استخراج معدن، حکم نصب
فرماندار در ماکو، انتخاب شخصی برای نمایندگی خلخال، حکم نصب رییس شهربانی کرج و
غیره بود.
سرانجام یک روز همه این توصیه نامه را
که وزارتخانه ها برای مصدق فرستاده بودند، در گونی کردند و برای کاشانی فرستادند.
و مصدق هم در یک دیدار به کاشانی گفته بود: "
آقا. توصیه این و آن را
نفرمایید. در شان شما نیست و در جامعه هم انعکاس نامطلوب دارد و مورد سوء استفاده
قرار میگیرد. اگر نظرات اصولی دارید با دولت در میان بگذارید تا رفع مشکلات شود.
اصلاً گیریم که این مسائل درست بوده. اینها در درجه دوم اهمیت است. آیا شما در خط
اساسی نهضت ملی انحرافی میبینید؟ اگر هست بگویید اصلاح کنم و اگر نکردم، بگویید
از کارها کناره بگیرم. و الا برای مسائل جزئی که نمیتوانیم اختلاف داشته باشیم."
دکتر فاطمی میگفت:"
دکتر مصدق
هم به طور عجیب نسبت به این مسائل حساس بود و غالبا از مداخلات آقا و اطرافیانشان
گله داشت و دو سه مرتبه هم کار بهجاهای باریک کشید."
اختلاف دیگر
کاشانی با مصدق بر سر قوام السلطنه بود كه كاشاني می گفت مصدق در مجازات عاملان 30
تير قاطعیت بکار نمی برد. مصدق باور داشت كه چون قوام با رأي مجلس و فرمان شاه بر
سر كار آمده، گناه كشتاري كه انجام گرفت گناه دربار واكثريت نمايندگان مجلس است.
خیزش مردم در
سي تير نشانه اوج محبوبيت مصدق و جبهه ملي ایران بود، و اینكه مردم ايران آماده هر
گونه فداكاري برای پیروزی دولت در مبارزه با سلطه بیگانه هستند. ماجراجوگري دکتر
بقايي هم در این ماجرا در ایجاد اختلاف و تفرقه افکنی میان سیاستمداران با شعارهاي
عوام فريبانه درخواست مجازات قوام السلطنه و تحريك مردم عليه دولت و بدبین کردن
آيت الله كاشاني نسبت به مصدق پرداخت. کاشانی همچنین مخالف دادن آزادی مطلق به
مطبوعات و سازمانهای سیاسی مخالف از جمله حزب توده بود. دشمنان و بدخواهان مصدق
دیدارکنندگان دائمی کاشانی بودند. پدرم که به خانه کاشانی رفت و آمد داشت و بخاطر
خویشاوندی به او خیلی نزدیک بود، می گفت، "
آقا خیلی دهن بین است، و دارند
ذهن او را نسبت به مصدق خراب می کنند".
كاشاني بی
شک
با برخي سياستهاي
مصدق مخالف بود، ولي چون پشتیبان قدرتمند جنبش
ملي بود و خودش را از پايه گزاران آن بشمار می آورد، هرگز دانسته براي شكست آن
اقدام نمي كرد. من خود شاهد دوستی نزدیک کاشانی و مصدق و برنامه ریزی مشترک آنها
در خانه عموی پدرم در 1326 و 27، بودم که در آن گاهی شخصیت هایی مانند علی شایگان،
شمس قنات آبادی و حائری زاده و دو سه نفر دیگر شرکت می کردند. از جمله کمکهای مهمی
که کاشانی به پیشبرد دولت مصدق کرد، بیانیه برای خرید قرضه ملی توسط مردم و آن را
جهاد ملت مسلمان خواند و نیز از بازاریان خواست که مالیات های نپرداخته خود را
بپردازند. از سوی دیگر، با رفراندوم مخالف بود، و با اختیارات مصدق مخالف بود و آن
را خلاف قانون اساسی می دانست. به او تلقین کرده بودند که مصدق قصد دیکتاتوری
دارد، و مصدق هم در صدد توضیح یا توجیه به او نمی آمد.
این اختلاف
دیدگاهها از زمان تشكيل كابينه دوم مصدق، پس از سی تیر به اوج رسيد. کاشانی پس از
پشتیبانی قدرتمندی که از مصدق کرده و مردم را برای مقاومت در برابر احمد قوام بسیج
کرده بود، انتظاراتش از مصدق افزایش یافت. این بار از آنجا که روی کار آمدن مجدد
مصدق را ناشی از پشتیبانی خود می دانست، توقع داشت که مصدق قدر کمکهای او را
بداند. برای مثال با وزیر شدن نواب و اخوي و نیز با تعیین وثوق به وزارت دفاع سخت
مخالف بود. وثوق پیشتر فرمانده ژاندارمری بود که از ورود کفن پوشان کاشانی به
كاروان سنگي جلوگيري كرده بود. مخالفت مکی و بقایی با اقدامات دكتر مصدق هم دیگر
آشکار شده بود.
کاشانی مردی
بسیار مغرور بود و می خواست که به او بها داده شود. او حتا خود را نه تنها رهبر
مسلمانان ایران، بلکه شایسته رهبری همه مسلمانان جهان می دانست. با آگاهی از این
سرشت خودبزرگ بینی، می پندارم که اگر مصدق فقط با نشست های نمایشی او را در اذهان
عمومی به بازی می گرفت و او را پیشتر از تصمیم های مهمش آگاه می نمودد، کاشانی
اختلاف خود را تبدیل به دشمنی نمی کرد.
این اختلافات در میان
شخصیت های برجسته جبهه ملی ایران، باعث ریزش آنانی شد که فقط برای سواری آمده
بودند، بطوریکه پس از کودتای 28 مرداد، بیش از پنج نفر از آنان باقی نمانده بودند.
با همه اختلافات و دشواری هایی که میان مصدق و کاشانی بود، بعدها، پس از کودتای 28
مرداد، در جایی گفته بود که، "
تا کنون هیچ دولتی به اندازه دولت دکتر
مصدق به این کشور خدمت نکرده، ولی افسوس که در اواخر اطرافیان او را منحرف نمودند
.
"