Saturday, January 11, 2025   امروز ,   شنبه 22 دی 1403 خورشیدی

جزئیات مطالب  

   
23 تير 1391
سخنراني كورش زعيم در تلويزيون نهاد مردمي - بيانيه اوباما و پشتيباني از ادعاي امارات

سخنراني كورش زعيم در تلويزيون و پالتاك نهاد مردمي

 23 تير 1391 (13 ژوئيه 2012)

  پشتيباني اوباما از ادعاي امارات 

و برنامه كوچك سازي ايران

نقدي بر بيانيه اوباما و شيخ ابو ظبي:

بيانيه اخير رييس جمهور امريكا در رابطه با سه جزيره بوموسو، تنب هاي بزرگ و كوچك، يكي از شگفتي هاي ديپلماسي در تاريخ موضعگيري هاي كاخ سپيد بوده كه من در طول عمرم شاهد بوده ام. رييس جمهور كشوري مانند امريكا نمي تواند از چنين آگاهي پاييني برخوردار بوده باشد. بي شك مشاوران او بايستي كه گزارشي از پس زمينه اين ماجرا در اختيارش گذاشته بوده باشند، يا آنگونه كه من گمان مي برم، عمدي در دادن اطلاعات نادرست و گمراه كردن او بوده است. بسياري از ما كنشگران سياسي و فرهنگي شگفت زده شديم كه چگونه آقاي اوباما پس از آنهمه ستايش كه از فرهنگ و تاريخ ايران كرده بود، از نفوذ ژرف ايران در تمدن و فرهنگ جهاني سخن گفته و نيز از مهاجران ايراني كه باسوادترين، فعالترين و ثروتمندترين قشر مهاجر در امريكا را تشكيل مي دهند تجليل كرده بود، با دانستن قدرت علمي، مالي و سياسي ايرانيان در امريكا و علم به اينكه ايرانيان چقدر وطن پرست و متعصب نسبت به تماميت ارضي خود هستند، ناگهان خود را در كنار مدعيان خاك ايران و دشمنان تماميت ارضي ايران قرار داده است.

از سوي ديگر، ايشان با اين همراهي، به باور ما نسنجيده و علني، با يك كشور مدعي، خود را در برابر قانون بين الملل قرار داده است. يك سياستمدار يا يك ديپلمات، چه رسد به يك رييس جمهور، حتا براي حفظ حيثيت خود هم شده، بويژه ايشان كه حقوقدان هم هستند، بايستي نخست نگاهي به مدارك قانوني ادعا مي انداخت. عملكرد و بيانيه ايشان شامل چند تخلف ديپلماتيك و قانوني بود كه من توضيح مي دهم.

خطاي ديپلماتيك آقاي اوباما كه شگفتي آورد، اين بود كه ايشان، رييس قدرتمندترين كشور جهان، نه با رييس يك رييس جمهور يا يك پادشاه، نه با رييس دولت امارات متحده كه شيخ خليفه بن زايد آل نهيان است يا حتا با نخست وزيرشان، محمد بن راشد آل مكتوم، بلكه با محمد بن زايد آل نهيان، نايب رييس قبيله آل نهيان در شيخ نشين ابوظبي كه استاني از امارات است، و اينكه آقاي محمد آل نهيان هيچ سمت دولتي نه در امارات و نه در دولت ابوظبي ندارد، به مذاكره نشسته و بيانيه مشترك صادر كرده است. در قانون اساسي امارات متحده، رييس يا نايب رييس يك قبيله، هيچ وظيفه يا سمت دولتي يا مسئوليت سياسي ندارد. يعني كسي كه با رييس جمهور امريكا مذاكره كرده، در دولت امارات يا حتي در دولت استاني ابوظبي، هيچكاره بوده است. از سوي ديگر، آقاي رييس جمهور پشتيبان حقوق بشر در جهان، بايد مي دانسته كه ابوظبي يكي از مستبدترين و خشن ترين و سنگدل ترين شيخ نشين هاي جنوب خليج پارس است، كه داستان فجايع آنها گهگاه در رسانه ها درز مي كند.

افزون بر آن، ادعاي مالكيت سه جزيره مربوط به شيخ نشين شارجه است، و ارتباطي با ابوظبي ندارد و حتي به امارات متحده هم هيچ ارتباطي ندارد. در دسامبر 1971، هنگامي كه شيخ نشين ها در يك پيمان اتحاد، امارات متحده عربي را بنيان گذاردند و قانون اساسي آن را تصويب كردند، شيخ شارجه از واگذاري معاهده بوموسو (ابو موسي) با ايران به اتحاديه خودداري كرد و آن را مالكيت انحصاري شارجه بشمار آورد. بنابراين، نه امارات متحده عربي و نه هيچكدام از شيخ نشين هاي درون اين اتحاديه حق و حقوق يا اختياري نسبت به قرارداد ايران- شارجه ندارند. از سوي ديگر، طبق قانون بين الملل، كه شوراي امنيت ضامن اجرايي آن است، هيچ يك از طرفين يك معاهده ميان دو يا چند كشور، كه معاهده بين المللي بشمار مي ايد، حق لغو يكطرفه آن را ندارد. بنابراين،‌ حتا شيخ نشين شارجه هم نمي تواند اين معاهده را لغو كند.

من انديشيدم كه چه عاملي، ضرورتي يا فشاري بر آقاي اوباما باعث شده كه ايشان با زير پا گذاشتن پروتكل هاي ديپلماتيك اينقدر خود را تحقير كند. يعني با نماينده هيچكاره يك ديكتاتوري بيگانه با حقوق بشر، و راهزن بين المللي كه از منابع زيرزميني ايران بي اجازه ايران بهره برداري مي كند، براي ادعاي بي پايه اي كه دولت ديگري دارد، به مذاكره بنشيند و بيانه مشترك بدهد! چنين رويدادي بايد در جهان ديپلماسي يك ابتكار نوين باشد.

پيش از اينكه من به انگيزه هاي اين حركت عجيب و غيرسياستمدارانه و ناشي از ناآگاهي از قانون بين الملل رييس جمهور امريكا بپردازم، بهتر است براي روشن شدن پس زمينه دعواي سه جزيره تاريخچه آن را بازخواني كنيم.

تاريخچه مالكيت سه جزيره:

اين جزيره ها و بخش غربي حاشيه جنوبي خليج پارس، از بصره تا بحرين، از هزاره چهارم پيش از ميلاد جزوي از امپراتوري ايلام و سپس در امپراتوري ماد بوده است. ایران از زمان هخامنشیان بر همه جزیره های خلیج پارس و کلیه كناره های جنوبی و شمالی خليج پارس از باختر تا خاور (بصره تا عمان) حاکمیت داشته است، آنها جزوی از خاک ایران بوده اند و ساکنان آنها هم ایرانی بوده اند. عربان فقط در حجاز و مکه و یمن زندگی می کردند و حتا اجازه نزدیک شدن به ساحل خلیج پارس را نداشتند. این وضع در زمان سلوکیان و اشکانیان هم ادامه داشته است. هيچ قبيله عرب هرگز در هيچكدام از اين جزيره ها، امارات كنوني، بحرين، قطر و عمان حضور نداشتند. همه ايراني بودند به اضافه مهاجراني از كناره هاي خاوري افريقا كه در آن زمان زير پوشش ايران بود. براي مثال، ساكنان شهر قطيف عربستان كه در نزديكي و مورد ادعاي ارضي بحرين است، در نيزه سازي شهرت داشت و بخشي از تيرها و نيزه هاي ارتش ايران را تامين مي كرد. اكنون قطيف منطقه شيعه نشين عربستان را تشكيل مي دهد كه خود نشانه ايراني تبار بودن آنان است.

در زمان ساسانیان هم همینطور بود. جنوب و شمال خلیج پارس جزوی از خاک ایران بود. ایرانیان در شبه جزیره عربستان حضور گسترده داشتند که حتا در دو بندر مهم جده و عدن ایرانیان همه کاره بودند و مردمان آن به زبان فارسی سخن می گفتند. در زمان اردشير، قحطي بدي ناشي از خشكسالي بسيار طولاني در حجاز رخ داد، بطوري كه خبر تلف شدن بسياري از مردم، بويژه زنان و كودكان به دربار ايران مي رسيد. قبيله هاي حجاز سفيراني به دربار ايران فرستادند و استدعا نمودند كه به آنها اجازه داده شود تا رفع خشكسالي و قحطي، از امكانات كناره خليج پارس استفاده كنند. اردشیر ساساني اين اجازه بشردوستانه را داد كه عربان حجاز بطور موقت، و براي نخستين بار در تاريخ، به كناره جنوبی خلیج پارس نزدیک شوند.

پس از هجوم عربان به ايران و سقوط ساسانيان، به دستور خلیفه عمر، عربان برای چيرگي بر كناره جنوبی خلیج پارس با ايران جنگیدند و پیروز شدند. این پیروزی بيش از صد سال طول نکشید و دیلمیان ايران آنها را از سواحل جنوبی خلیج پارس، یعنی سرزميني که اكنون امارات، قطر و بحرین هستند، بیرون راندند و آنجا را به ایران باز گرداندند.

حاكميت ايران بر كناره جنوبي خليج پارس ادامه داشت تا سال 1507 میلادی (913 هجری) که پرتقالی ها آمدند و آن منطقه و جزيره ها را به تدريج اشغال كردند. پرتقال 115 سال بر خلیج پارس چيرگي داشت. در زمان صفويان، شاه عباس در سال 1602 در جنگي با پرتقال بحرين را پس گرفت، و سرانجام در جنگهاي سختي كه سردار بزرگ ايرانزمين، امامقلي خان، با پرتقاليان كرد، در سال 1622، با بازپس گيري جزيره هرمز، آنها بكلي شکست خورده از خلیج پارس بیرون انداخته شدند. تنديس امامقلي خان در جزيره قشم در پاسداشت اين پيروزي بزرگ بر پا شده است. امنیت خلیج پارس و كناره هاي شمالی و جنوبی و جزیره هاي آن زير حاکمیت ایران برقرار بود، تا اینکه دانمارکی ها در سال 1730 آمدند و برخي جزيره ها را تصرف كردند. آنها را نیز نادرشاه در سال 1772، يعني پس از 42 سال سلطه بر خليج پارس، شکست داد و از خلیج پارس بیرون کرد. بار ديگر امنیت سرزمین جنوب ایران از بصره تا بلوچستان (پاکستان کنونی) در دو سوي خلیج پارس برقرار شد. از زمانهاي كهن اروپاييان و عربان درياي كنوني عمان (از تنگه تا هندوستان)، را هم درياي حاشيه ايران مي خواندند كه در نقشه هاي كهن ثبت شده است.

دشواري ما هنگامی آغاز شد که پس از شكست پرتقال و دانمارك، بريتانيا پا به خلیج پارس گذاشت. بريتانيا در سده 19 ميلادي هندوستان را مستعمره کرده بود. در آن زمان روسيه و ايران بزرگترين رقيبان قدرتمند بريتانيا در جهان بودند، البته هر دو فقط در نيروي زميني. روسها پيشروي خود را به سوي خليج پارس با جنگ بر سرقفقاز آغاز و ايران را وادار به پذيرش شكست در پيمانهاي گلستان و تركمانچاي كرده بودند. بريتانيا به بهانه نگراني از تجاوز روسها به خلیج پارس، ولي براستي براي كنترل نفوذ ايران در هندوستان، آغاز به دست اندازی به خليج پارس نمود.

هرچند از زمان سلطه بر هندوستان، بريتانيا در خليج پارس در قالب "شركت بازرگاني هند خاوري" حضور پيدا كرده بود، ولي پروانه حضور نظامی خود در خلیج پارس را، در واقع، از فتحعلي شاه قاجار گرفته بود. پس از مرگ نادرشاه كه نيروي دريايي ايران رو به ناتواني رفت و هلندي ها هم درخواست ايران را براي نوين سازي نيروي دريايي، نپذيرفتند، قبیله های عرب جنوب خليج پارس از ناتواني ايران بهره برداري كرده با دزدي دريايي، تجاوز به كشتي هاي ايراني و قايق هاي يكديگر و آدم دزدي براي برده فروشي و همچنين ستیز دائمي با همديگر، منطقه و دريا را ناامن كرده بودند.  بصره و بندر بوشهر هم در معرض تهدید آنها قرار گرفته بود. فتحعلی شاه، كه سخت درگير حرمسراي خود بود و وقت براي اداره كشور نداشت، برای جلوگیری از شرارت هاي راهزنان دريايي، در سال 1814، يك پیمان امنيتي با دولت بريتانيا بست، كه بايستي از بدترین معاهدات تاريخ ايران شمرده شود. بريتانيا كه بحرين را تصرف كرده و مستقر شده بود، در بوشهر هم مستقر شد. سپس در 1820، به عنوانميانجي و براي حفظ صلح ميان قبيله هاي عرب امنيت دريا از دزدان دريايي  ، یک پيمان هم با قبيله هاي عرب بست.

در سال 1902، پس از پيدا شدن نفت در منطقه، بریتانیا به دلايل راهبردي، جزيره هاي ابوموسي و تنب بزرگ و در سال 1908 تنب كوچك را اشغال کرد. با وجود اين، بريتانيا هميشه مالکیت ایران را بر همه جزیره ها تایید می کرد كه در تمامي مدارك دولت و ارتش بريتانيا منعكس است. براي مثال، در یک نامه رسمي از دولت بریتانیا به دولت ایران در سال 1888، مالکیت ایران بر جزیره های ابوموسی، تنب بزرگ و تنب کوچک را تایید شده است. همه نقشه های نظامی و غیرنظامی بریتانیا، دانمارک و پرتقال که در آنجا فعالیت زیادی داشتند، این جزیره ها را ایرانی می خوانند. همه اين جزيره ها هميشه در تقسيمات كشوري ايران بوده اند. در دوران ناصرالدين شاه، حتا دولت ايران از معدن خاك سرخ ابوموسي بهره برداري مي كرده است.

از سال اشغال جزيره هاي ابوموسي و تنب بزرگ در 1902، براي 70 سال تمام ايران از بريتانيا براي اشغال سه جزيره شكايت هاي متعدد و پيگيري كرد تا سرانجام بریتانیا، در سال 1971، به دلايل اقتصادي تصمیم گرفت از خلیج پارس خارج شود و جزیره ها را به ایران بازپس دهد. تفاهم نامه ای در این مورد میان ايران و بريتانيا و شيخ شارجه، در روز سي ام نوامبر 1971، امضاء شد. ماده 1، آن مي گويد: "  نيروهاي نظامي ايران وارد ابوموسي شده و مواضعي را كه گستره جغرافيايي آن در نقشه پيوست اين تفاهم نامه تعيين و مورد توافق قرار گرفته است، در اختيار خواهد گرفت." بند 1-الف، مي گويد  : درون مناطق توافق شده كه در كنترل نيروهاي ايران است، ايران از حق  حاكميت كامل برخوردار است و پرچم ايران برافراشته خواهد بود." در بند 1-ب، مي گويد: "  شارجه در مانده جزيره حق  صلاحيت كامل دارد." مانده جزيره، يك دهكده كوچك ماهيگيري با يك مدرسه و يك پاسگاه پليس بود. به اين نكته توجه كنيد كه ايران "  حق حاكميت" دارد و شارجه فقط در منطقه خود فقط "  حق صلاحيت" دارد كه مي تواند به معناي حق خودمختاري در درون حاكميت ايران باشد.

يك ناو جنگي نيروي دريايي ايران براي بازپس گيري جزيره وارد ابوموسي شد، و پسر و وليعهد شيخ شارجه همراه با بزرگان ديگر شارجه به پيشباز آنان رفتند. دو روز پس از اين تفاهم نامه، امارات متحده در روز دوم دسامبر 1971 تشكيل شد. يعني در زمان بازپس گيري جزيره ها، امارت متحده اي وجود خارجي نداشت. در این تفاهم نامه اشتباهی که دولت ايران کرد این بود که به شيخ شارجه اجازه دادند یک مدرسه و یک پاسگاه پليس برای حفظ امنيت ماهیگیران دهكده داشته باشد، در صورتي كه ايران مي توانست به ماهيگيران شارجه اقامت دائم بدهد و حق ماهيگيري آنان را محترم بشمارد. آنها حق افراشتن پرچمي را كه با عجله براي قبيله درست كرده بودند، فقط بر فراز پاسگاه داشتند و هیچ پرچم ملي بجز پرچم ایران قرار نبود در جزيره افراشته بشود.

ولي از آنجا كه در آن زمان امكانات نيروي دريايي ايران براي كنترل مرزها و احداث تاسيسات در همه جزيره ها بسيار محدود بود، ارتش ايران حضور پيوسته نداشت و شیخ شارجه هر گاه ماموران ایران را دور می دید، پرچم خود را در بر فراز جزيره بلند می کرد. چند بار رییس گمرک ایران در اوایل سده بیستم که يك بلژیکی بود، وقتی براي بازرسي گمرك به آنجا مي رفت و پرچم شارجه را افرشته مي ديد، دستور مي داد آنرا پایین بیاورند و پرچم ایران را بالا ببرند. هرگاه شيخ شارجه مي ترسيد پرچم خود را بالا ببرد، شيخ راس الخيمه كه هيچ ارتباط و منافعي در جزيره نداشت پرچم خودش را بالا مي برد. خيلي روشن بود كه يك قدرت بيگانه آنها را تحريك مي كند و نمادهاي اختلاف و نفاق را زنده نگه دارند، وگرنه خودشان جرات اين شيطنت ها را عليه ايران نداشتند. دکتر مصدق هم كه از تقلب شيخ شارجه به ستوه آمده بود، برای پایین آوردن پرچم غیرقانونی شارجه، نیروی دریایی ايران را به آنجا فرستاد. هویدا، نخست وزير دوران شاه، هم تهدید کرده بود که "  اگر شیخ شارجه از فتنه گری دست برندارد، وارد جنگ می شویم".

در همان سال 1971، امارات متحده عربي كه اكنون بصورت يك كشور درآمده و عضو سازمان ملل شده بود، به همراه عراق و كويت و يمن و ليبي و الجزاير، عليه ايران در شوراي امنيت سازمان ملل شكايت كردند و ادعا كردند كه ايران جزيره ها را اشغال كرده است. شوراي امنيت در يك نشست فوق العاده، ادعاي شاكيان را مردود دانست و پرونده را مختومه اعلام كرد. طبق قانون، يك دعوا را بيش از يك بار نمي توان در شوراي امنيت مطرح كرد. توجه كنيد كه امارات متحده هيچ حقي و اختياري نسبت به جزيره ها نداشته و ندارد.

در سال 1972، شیخ شارجه خودش ادعای مالکیت خود را به سازمان ملل برد و از ایران به شورای امنیت شکایت کرد. شورای امنیت در اين مورد هم مالکیت ایران را تایید و ادعاي شارجه را مردود اعلام کرد. بهرحال، طبق ماده 27 کنوانسیون وین مصوب سال 1969، هر معاهده میان دو یا چند کشور، یک سند بین المللی تلقی می شود و هیچکدام از طرفین حق لغو يكطرفه آن را ندارد.

مقامات امارات متحده بخوبي مي دانند كه ادعايشان هيچ مبناي حقوقي و قانوني يا تاريخي ندارد و شارجه هم حقوق قانوني خود را نسبت به جزيره ابوموسي به امارات انتقال نداده است. بنابراين، آنها فقط براي مغلطه و پنهان كردن واقعيات به هياهوي سياسي و تبليغاتي و جوسازي مي پردازند.

بنظر مي رسد كه آقاي اوباما، يا مشاوران ايشان، مشق هايشان را در اين رابطه ننوشته بودند؛ وگرنه، افزون بر واقعيات تاريخي و قانوني كه من توضيح دادم، بايستي مي دانستند كه امارات هيچگاه خواهان ورود به يك گفتگو با ايران نبوده و نيست. آنها فقط مي خواهند از اين مسئله يك بحران بين المللي بسازند و از شرايط بي اعتمادي به جمهوري اسلامي كه اكنون در جهان پيدا كرده، سوء استفاده نمايند و اين را تلقين كنند كه در اين مسئله هم نبايد به ايرانيان اعتماد كرد.

آنها اين تبليغات را از سالها پيش آغاز كرده بودند. در سال 1992، وزيرخارجه وقت، آقاي ولايتي سه بار به ابوظبي رفت، كه البته آن هم يك خطاي سياسي بود؛ ولي مقامات امارات گرايشي به گفتگو نشان ندادند. در سال 1993، وزير خارجه وقت، آقاي خرازي هم همين خطا را مرتكب شد و براي گفتگو دو بار به ابوظبي رفت و با بي اعتنايي اماراتي ها روبرو شد. البته براي حفظ آبرو در دو زمان، گفته شد كه آقايان براي بهبود روابط رفته بودند نه مذاكره! ابوظبي چه ارتباطي با ادعاي شارجه داشت، من سر در نمي آورم. در سال 1995، با ميانجيگري قطر، نشست ديگري با امارات متحده برپا شد، ولي اماراتي ها بدون ورود به جلسه مذاكره و ورود به هرگونه گفتگو، بهانه آوردند و نشست را ترك كردند و به هياهوي تبليغاتي پرداختد كه ايران از موضع خود كوتاه نمي آيد. اينها هميشه با دروغگويي و جنجال آفريني كوشيده اند خود را مظلوم نشان دهند و ايران را تجاوزگر.

بي ثباتي و عدم قاطعيت در سياست آقاي اوباما:

بطور كلي به نظر مي رسد كه آقاي اوباما بر سياست خارجي خود تسلط چنداني ندارد. آقاي اوباما هر چند ممكن است در سياستهاي داخلي خود قاطع و چيره باشد، ولي در در سياست خارجي خود، بويژه در شرايط بحران، گرايش زيادي به نفوذپذيري دارد. ايشان از آغاز دوره خود، درباره ايران چند بار نوسان كرده و سياستهاي متضاد از خود نشان داده است. مداخله ابرقدرتها در امور كشورهاي كوچك يك امر بديهي است و هميشه در درازناي تاريخ بوده و خواهد بود، كما اينكه خود ما هم وقتي زور و زر داشتيم در امور كشورهاي ديگر و حتا در عزل و نصب سران كشورها دخالت مي كرديم. مسئله اين نيست. مسئله اين است كه به باور من، اين هياهوها و اين بي ثباتي در سياست خارجي كاخ سپيد، به سود امنيت و منافع درازمدت برونمرزي امريكا هم نيست.

برداشت من اينست كه آقاي اوباما فريب محفل هاي سياسي را خورده است كه استراتژي آنها آماده سازي شرايط سياسي و افكار عمومي جهاني براي تجزيه و كوچك سازي ايران است. ما تصور مي كرديم با روي كار آمدن دموكرات ها، پروژه تجزيه ايران كه محافظه كاران نو در امريكا كه با پشتوانه بريتانيا و همكاري و ترغيب حكومت نظاميان در تركيه و سازمان امنيت عربستان مطرح كرده بودند، براي مدتي بايگاني مي شود. ولي نبود يك راهبرد جامع و قاطعيت در سياست خارجي امريكا، آنان را دوباره اميدوار به انجام برنامه شيطاني خود كرده است. اكنون دولت تركيه كه پس از رفتن نظاميان كمي معتدل شده، آقاي الهام علي اف رييس جمهور تحميلي و ديكتاتور جمهوري آذربايجان را جلو انداخته است. عربستان هم كماكان و اين بار با مشاركت امارات خرج مي كند و تنور را مي دمد. برنامه هاي تلويزيوني، كتابها و مقاله هاي فرمايشي و فيلم هاي توهين آميز سالهاي اخير جزوي از برنامه بي اعتبار كردن تاريخ و فرهنگ ايران در راستاي همتراز نشان دادن يا برتري همسايگان آزمند به خاك ايران است.

ولي توطئه گران بايد بدانند كه با وجود شرايط بسيار نامساعد در ايران، ملت ايران هشياري خوبي از خود نشان مي دهد، و ما در اوپوزيسيون ملي درونمرز هشدار مي دهيم كه همسايگان به آنچه دارند قانع باشند. ملت ايران همانقدر در دل اين همسايگان مسئله ساز نفوذ انفجاري سازنده دارد كه آنها در درون ما نفوذ انفجاري مخرب. اگر انفجاري رخ دهد همه خواهيم سوخت، ولي هيچكدام از آنها موفق نخواهند شد، و ما بخت بيشتري براي بقاء داريم.

دشواري با سياست خارجي كاخ سپيد:

كاخ سپيد اشتباه هاي ديگري هم كرده است. يك نكته از تزلزل آنها اينكه در كنگره 2008 حزب دموكرات در شيكاگو در جلسه محرمانه تصميم گيري براي اتخاذ سياست خارجي مناسب در مورد ايران ميان مشاوران جناح هاي اوباما و كلينتون اختلاف نظر بسيار بود كه به جنجال كشيده و صدايشان در بيرون شنيده شد. يك جناح مي خواست از اصلاح طلبان پشتيباني كند تا نظام جمهوري اسلامي از درون متعادل شود، جناح ديگر عقيده داشت كه بايد از مخالفان بيرون از حاكميت را پشتيباني كنند. تا روز سوگند خوردن اوباما هيچ توافقي حاصل نشد. بهمين دليل آقاي اوباما در پيام خود به ايران يكي به نعل و يكي به ميخ زد. در سال 2009 هم كه آقاي اوباما به ايران پيام داد، معلوم بود كه هنوز كاخ سپيد سر و ته را از هم تشخيص نمي دهد. در هر حال تا به امروز هيچ سياست قاطعي در مورد ايران از كاخ سپيد بجز افزايش تحريم ها و تكرار روشهاي گذشته ديده نشده است. تحريم ها فقط و فقط روي مردم فشار وارد مي آورد. آنها كه دستشان توي كيسه مردم است، تحريم ها را دوست دارند، چون از راه قاچاق درآمد بيشتري بدست مي آورند، ميليارد ميليارد دلار مي دزدند و از كشور خارج مي كنند.

در مورد افغانستان هم عدم قاطعيت آقاي اوباما مسئله ساز شد. در مورد اينكه نيروها را افزايش بدهند يا ندهند، مشاوران آقاي اوباما بدون هيچ برنامه مدوني توي سرو كله هم ميزدند و بيشتر عقيده به افزايش نيروي نظامي در افغانستان بودند. آقاي هولبروك كه سياستمداري هوشمند و كاركشته است و خدمات استثنايي او در مذاكرات صلح بوسني و سربستان را همه مي دانند، عقيده داشت كه افغانستان نياز به نيروي نظامي بيشتر ندارد، بايد همه متحدان سرمايه گذاري سنگيني براي عمران و توسعه و توانمندي اقتصادي انجام دهند تا افغانها كم كم بخاطر رفاه بدست آمده از طالبان فاصله بگيرند. مشاوران كاخ سپيد فقط بخاطر حسادت شديدي كه نسبت به هولبروك داشتند با او مخالفت كردند، حتا اوباما را وادار به اخراج هولبروك كردند كه وزير خارجه جلوي آن را گرفت. افزايش چهل هزار نفري نظامي امريكا انجام گرفت و امريكا در افغانستان هنوز همانجاست كه بود. سرانجام پس از دو سال به پيشنهاد هولبروك برگشتند كه براي نجات افغانستان سرمايه گذاري لازم است و در خبرها خوانده ايد كه امريكا و متحدانش تعهد كرده اند در افغانستان 16 ميليار دلار كمك براي عمران و توسعه بكنند. اينها همه نشانه يك رييس جمهور سرگردان در سياست خارجي است.

از سخنراني هاي ايشان مي توان دريافت كه كاخ سپيد فاقد يك طرح جامع راهبردي براي منطقه است و يا اگر دارد، بايد بيشتر تابع ديدگاههاي ديگر كشورها باشد كه حتي سياست نيروي دريايي امريكا را هم در اختيار خود گرفته اند كه راسا تصميم به تغيير نام خليج پارس در همه مدارك، نقشه ها و بروشور و مكاتبات خود گرفته است. البته بايد به اين واقعيت توجه كنيد كه طرح درازمدت راهبردي امريكا سال به سال، يا رييس جمهور به رييس جمهور، تدوين نمي شود. براي مثال، طرح فروپاشي شوروي را در همان پايان جنگ دوم ريختند. همه رييس جمهورها با كمي تغيير در روش و روزآمدسازي آن را ادامه داند تا رانالد ريگان ميخ تابوت را كوبيد. درباره اين منطقه هم بايد چنين انتظاراتي داشت.

ما هم در ايران بايد يك طرح چامع راهبردي براي منطقه داشته باشيم كه تصور نمي كنم چنين انديشه هاي منسجمي، بجز در چارچوب گسترش مذهبي، در اينجا وجود داشته باشد. البته ما كه بيرون از حاكميت هستيم روي چنين طرح راهبردي كار مي كنيم، هر چند كه هنوز امكان اجراي آن را نداريم، ولي همه نوشته ها و سخنان ما به گونه اي در آن راستاست.

نقش كشورهاي ديگر در طرح كوچك سازي ايران

هرچند دولت مدرن بريتانيا از عقده هاي امپراتوري از دست رفته تا حد زيادي فاصله گرفته، ولي هنوز از آن فضا رها نشده است. يكي از اين عقده ها وجود يك ايران وسيع و قدرتمند با زبان فارسي است كه روزي نيمي از جهان متمدن به آن سخن مي گفتند. پس از توطئه هاي بي شمار براي تجزيه ايران و ممنوع كردن زبان فارسي در هندوستان و پاكستان، و سپس ممنوع كردن تدريس زبان فارسي در جنوب عراق، هنوز بخش كوچكي از سياستگزاران و بويژه ام آي 6 بخش اطلاعات خارجي بريتانيا كه مسئوليت عمليات جاسوسي و امنيتي برونمرزي را دارد، مانند ناسيوناسيتهاي افراطي خودمان كه به گسترش ارضي مي انديشند، فكر مي كنند. آنها هنوز در فضاي هندوستان مستعمره هستند و همان ذهنيت كه ايران را بايد تجزيه و فارسي زدايي كرد را حفظ كرده اند. ويژگي عمليات برونمرزي انگلستان از جنگ جهاني دوم تا كنون كه آن اقتدار گذشته را از دست داده اند، اينست كه عمليات خود در پناه و به نام امريكا انجام مي دهند، كه اگر تبليغات نامساعدي نسبت به آن ايجاد بشود، سرزنش آن را امريكا تحمل مي كند. در هر حال در سده بيست و يكم، آنها هم كم كم به مردمشان بيشتر پاسخگو شده اند و اميدوارم ترفندهاي كهنه را با بازنشسته شدن كهنه كارانشان كنار بگذارند.

در مورد امريكا، من هنوز مطمئن نيستم كه سياست راهبردي امريكا تجزيه ايران باشد. امريكا بايد به دهه هاي آيند بنگرد كه روسيه و چين و هندوستان قدرتهاي سهمگيني در برابر امريكا خواهند شد. هم اكنون چين جاي ژاپن را به عنوان دومين قدرت اقتصادي جهان گرفته و پشت سر چين، هندوستان دوان دوان پيش مي آيد. در برابر اين قدرتهاي نوين هيچ ديوار اقتصادي، فرهنگي و تاريخي وجود ندارد. اگر ايران تكه تكه شود، نفوذ كردن در كشورهاي كوچك بسيار آسان خواهد بود و رقابت با قدرتهاي همسايه براي امريكا و اروپا بسيار سخت.

برخي تحليلگران و سياستگزاران غرب روي دو پروژه براي ناتوان سازي ايران كار مي كنند. يكي افزايش نفوذ كشورهاي عربي سني مذهب براي كنترل افزايش قدرت شيعه به مركزيت ايران در منطقه، كه برنامه تجزيه خوزستان و جزيره ها و اگر زورشان برسد، بوشهر و هرمزگان در اين طرح مي گنجد. در شمال هم گسترش نفوذ تركيه و زبان تركي تا مرزهاي چين و در جنوب در مناطق پشتون نشين. اين دو پروژه به تدريج در حال اجراست. همين چندي پيش ديپلمات هايي از عربستان و تركيه و انگلستان در منطقه پشتون نشين شمال پاكستان مسئولان آموزش و پرورش را ترغيب مي كردند و در دبستانها زبان تركي اسلامبولي را جانشين فارسي كنند. چون پشتون ها با وجود لهجه اي متفاوت هنوز در مدرسه فارسي درس مي دهند. همزمان، آقاي حميد كرزاي را وادار كردند كه در افغانستان زبان دانشگاهي را كه فارسي است و كتابهاي خود را از ايران تامين مي كنند، به زبان انگليسي تغيير دهند. آقاي كرزاي نشان داد كه عروسكي بيش در دست بازيگران غرب نيست و ملت افغانستان به اين واقعييت هشيار شده است.

در هر حال، من هنوز اميدوارم كه كاخ سپيد سياست درازمدت خود را بازنگري كند و شفاف بيان نمايد. اختلاف كنوني و از ديد تاريخ زودگذر امريكا با جمهوري اسلامي نبايد به امنيت و منافع درازمدت ايران و امريكا آسيب بزند. بنابراين، همانگونه كه هنري كيسينجر اخيرا اظهار كرده، هدف آنها بايد روسيه و چين باشد نه ايران، هرچند كه آتش آن ممكن است در ايران افروخته شود.

امريكا همچنين بايد بداند كه كشورهاي قبيله اي جنوب خليج پارس هيچكدام ثبات سياسي ندارند و تحولات انقلاب گونه اي در آنها نيز رخ خواهد داد. آيا غرب خواهد توانست مانند يمن و مصر دگرگوني ها را جمع و جور كنند؟ تجربه سوريه نشان داده كه روسيه نسبت به برنامه هاي درازمدت امريكا هشيار است. بنابراين، با توجه به بافت اجتماعي عربستان و شيخ نشين ها كه قبيله ايست و هر قبيله از هر فرصت براي گرفتن دست بالا استفاده خواهند كرد، من تصور نمي كنم در يك انقلاب مردمي امريكا يا غرب بتوانند اوضاع را كنترل كنند و از سرمايه گذاري هاي سياسي و نظامي خود در آن كشورها، كه به باور من خردمندانه نبوده، حفاظت نمايند.

سياست و منافع امنيتي و اقتصادي كشورها فرهنگ و تمدن نمي شناسد، همانگونه كه مي پندارم چرچيل گفت، كشورها فقط منافع دارند نه دوست. بنابراين، اين حرفها فقط هنگامي خريدار دارد كه امنيت و منافع ملي كشوري در خطر نباشد. دولت امريكا، در آغاز رياست جمهوري آقاي اوباما، براي اينكه دوستي و همكاري در چارچوب منافع مشترك ايجاد كند سخن از تمدن و فرهنگ و اين چيزها زد، ولي وقتي ديد طرف بهيچ وجه گوشش بدهكار نيست، خود را محق دانست كه براي تامين امنيت و منافع كشورش با هر دولت و دولتمردي و شيخي عليه ما برنامه ريزي كند. زمان نشان خواهد داد كه اين سياست كوته بينانه بوده است، زيرا در تدوين اين سياست دولتمردان امريكا پيش بيني نمي كردند كه هندوستان با اين زودي ستون ثبات در منطقه شود و يا به اين زودي روسيه و چين توان ايستايي و خنثي كردن طرح هايشان را داشته باشند. خرد حكم مي كند كه سياستگزاران امريكا به ميز نقشه كشي بازگردند.

كورش زعيم

23 تير 1391 (13 ژوئيه 2012

بازدید صفحه: 1207
 



Well I guess I don't have to spend the weekend fgriunig this one out!
Kevin

با درود به جناب استاد زعیم 1.جناب استاد ایا نیکسون در سیاست خارجی دنباله رو محض نظرات کیسینجر بود و خودش با ان دانش وسیع در سیاست خارجی از برنامه ریزی خودداری می کرد و انرا به کیسینجر ،راجرز و ژنرال اسکوکرافت می سپرد؟ 2.چرا در امریکا رییس جمهور عضو شورای امنیت ملی نیست؟ایا شورای امنیت ملی کوچک امریکا(با 5 عضو)مشابه طرح شما برای کوچک بودن شورای عالی امنیت ملی ایران اینده است؟ 3.جناب استاد ایا تغییر استراتژی نیروی دریایی امریکا برای انتقال 60درصد این نیرو تا چند سال اینده به اقیانوس ارام برای مهار قدرت نظامی رو به رشد چین است؟ با سپاس
سعید
1- تا آنجا گه من مي دانم، نيكسون خيلي مستقل عمل مي كرد و مشاور مورد اعتمادش كيسينجر بود. در دوران خود، حتا از زماني كه معاون رياست جمهوري بود، رويدادهاي مهمي را در جهان مديريت كرد، هر چند هنوز مردم امريكا نسبت به او احساسات منفي دارند. 2- شوراي امنيت ملي مشاور رييس جمهور است. رييس جمهور باندازه كافي مشغله دارد كه در جلسات هفتگي شورا شركت كند. آري من پس از بررسي كارآمدي آن و مقايسه آن برخي ديگر كشورهاي عمده، از اين تجربه الگو گرفته ام، زيرا كارآيي زيادي داشته است. 3- امريكا افزايش قدرت چين را يك چالش بزرگ در نيمه دوم اين سده بشمار مي آورد. بويژه اينكه چين ثروت تازه بدست آمده خود را صرف گسترش نيروهاي مسلح، روزآمدسازي آنها، گسترش قلمرو نفوذ آنها و چالش در فضا كرده است.

با درود به شما جناب استاد زعیم 1.جناب استاد نظر شما درباره سخنان بندر بن سلطان(نقل قول شده از ان هموطن ناراضی)از لحاظ نظامی چیست؟ 2.نظر شما درباره پرزیدنت ریچارد نیکسون چیست؟(کیسینجر در کتاب"دیپلماسی"نیکسون را فردی می داند که هیچ رییس جمهوری در تاریخ امریکا از دانشی وسیعتر از او در حوزه روابط بین الملل برخوردار نبود) 3.نظر شما درباره خط لوله جدید امارات که تنگه هرمز را دور می زند چیست؟ایا احداث این خط لوله بیشتر اقدامی نمایشی نیست(چون با نگاهی به نقشه در می یابیم که در زمان جنگ موشکهای کوتاه برد ضدکشتی و زمین به زمین ایران به راحتی می توانند نفتکشها و تاسیسات نفتی ساحلی بندر فجیره را هدف قرار دهند.فاصله سواحل شرقی استان هرمزگان در دریای عمان با بندر فجیره بیش از 100 کیلومتر نیست)؟ با سپاس
سعید
1- اين سخن او را همان روز نخست شغل تازه اش شنيدم. اين چيز تازه اي نيست. همه كشورها و همسايه هاي نادوستانه موشكهاي خود به سوي هدفهاي كشور ديگر نشانه گيري كرده اند. اگر اين كار را نكنند خريد موشكها چه توجيهي دارد؟ ولي آقاي بندر بن سلطان آدم بسيار هوشمندي است و از امريكا حرف شنوي بسيار دارد. خودش مي داند كه اگر امريكا دستور ندهد و يا دخالت نكند، ايران مي تواند عربستان را بزانو درآورد. 2- نيكسون يكي از هوشمندترين و آگاهترين رييس جمهورهاي امريكا بود. دشواري او عدم اعتماد به نفس بود و حساسيت فوق العاده او نسبت به آنچه درباره او مي انديشيدند. گاه بخاطر واكنش هاي مردم نسبت بخودش در خلوت خانه و در كنار همسرش گريه مي كرد و مي گفت مردم مرا دوست ندارند يا مردم به من اعتماد ندارند. يك دليل هوشمندي او برگزيدن كيسينجر براي مشاور و وزير خارجه بود، زيرا نيكسون مي خواست در سرنوشت آينده جهان تاثيرگذار باشد و براي اين كار نيار به يك مغز انديشمند داشت. هنوز مردم امريكا نيكسون را آنجور كه بايد نشناخته اند. 3- احداث خط لوله انحرافي يك كار درست بود، هرچند كه درصد كمي از نفت گذران از تنگه هرمز را حمل مي كند. زدن آن خط لوله چه پيامد مثبتي براي ايران خواهد داشت، بجز اينكه شمار بيشتري از كشورهاي را دشمن و وارد درگيري ها كند؟ سياست ايران بايد عكس سياست كنوني باشد و اعلام كند كه در هر شرايطي تنگه را باز نگه خواهد داشت و اجازه نخواهد هيچ قدرتي تنگه را ببندد. ولي ما عادت به سياست هاي وارونه داريم.

جناب استاد نظر شما درباره مطلب زير چيست؟ با سپاس http://www.irdiplomacy.ir/fa/news/58/bodyView/1904465
سعيد
سازمان اطلاعات عربستان چند سالي بود كه كارآمدي خود را از دست داده بود و در عرصه هاي سياست متقابل در ايران و مصر و سوريه، با وجود حضور پررنگ، آن تاثيرگذاري را كه از آن انتظار مي رفت نداشت. انتخاب بندر بن سلطان براي سر و سامان دادن به سازمان اطلاعات است. احتمال اينكه بندر در خود سازمان اطلاعات عربستان درگيري هايي داشته باشد و نيز در لبنان و اردن و فلسطين مجبور به تندروي هايي براي جبران زمان از دست رفته بكند هست كه پيامدهاي منفي خواهد داشت. حريف بندر بن سلطان قطر خواهد بود كه مطمئن هستم ذهن او را براي خنثي سازي عمليان پنهاني سازمان اطلاعات قطر براي مدتي مشغول خواهد كرد.

با درود به جاب استاد زعيم جناب استاد نظر شما درباره مطلب زير چيست؟ با سپاس http://irdiplomacy.ir/fa/news/58/bodyView/1904504
سعيد
من اين مقاله درباره تجزيه عربستان توسط امريكا را خوانده بودم. بيش از همه قطر در اين انديشه بوده و امير قطر مصمم به جدا كردن حاشيه خليج پارس از عربستان است. بحرين هم در اين ماجرا صاحب منطقه قطيف مي شود. من دو سال پيش نوشتم و گفتم، يك بار در پاسخ به پرسش شما، كه حدود دو سال ديگر ناآرامي هاي اعتراضي در عربستان آغاز مي شود و تا 5 سال (كه سه سال آن مانده) آل سعود سرنگون مي شود. اين وليعهد تندرو و رييس تندرو سازمان اطلاعات عربستان با اعمالشان اين روند را سرعت خواهند بخشيد.

اقای زعیم حتما خبر انتصاب الامیر بندربن سلطان بن عبدالعزیز ال سعود را به سمت ریاست سازمان اطلاعات سعودی شنیده اید. می دانم شما ایرانیهااز شنیدن این خبر بسیار وحشت زده شده اید.چون با این انتصاب کشور شما زودتر تکه پاره شده و محمره ازاد خواهد شد.حتما حرف معروف امیر بندر را به یاد دارید که گفته بود:ما یک پایگاه نظامی ویژه مجهز به جنگنده های تورنادو راه اندازی کرده ایم و تمامی نقاط حساس ایران را روی نقشه علامتگذاری کرده ایم تا در صورت لزوم انها را نابود کنیم.
المحمره العربی
هم ميهن عزيز، من نمي دانم چه كسي چه بلايي بر سرت آورده كه اين چنين از ميهن خود آزرده و گريزان شده اي و به رييس اطلاعات يك كشور بيگانه افتخار مي كني. آري، من اين گنده گويي ها را شنيده ام. اگر ايشان موفق به چنين كاري نشوند و خود گرفتار دشواري هاي حل نشدني شوند، آيا قول مي دهي دوباره به مام ميهن بازگردي؟

با درود توضیح شما جامع بود اما باعث بوجود امدن سؤالات دیگری شد از جمله اینکه -۱- جبهه ملی در سال ۱۳۴۱ عملا رای دادن زنان را تصویب و اعمال کرده بود. حال با توجه به تعریف ٬هر کس که به سن قانونی رسیده است میتواند بعنوان انتخاب کننده و انتخاب شونده در روند انتخابات حزبی و ... شرکت کند اما با مراجعه به لیست ۳۵ نفره نمایندگان اثری از نام هیچ زنی دیده نمیشود که احتیاج بتوضیح بیشتر دارد.۲- نخستین کنگره جبهه ملی با حضور ۱۷۰ نفر از متخبین حوزه ها از سراسر کشور به مدت هفت روز از ۴ دی ماه الی ۱۱ دی ماه سال ۱۳۴۱ در منزل حسن قاسمیه واقع در تهران پارس برگزار شد و نخستین سخنران جلسه کنگره هم محمود علائی معروف به طالقانی بود. حال این سوال پیش میاید از طرفی شما معتقدید که «در آنزمان جبهه ملي حق فعاليت وگردهمايي نداشت» هم زمان جبهه موفق به برگزاری اولین کنگره خود انهم ۹ سال بعد از ماجرای ۲۸ امرداد میشود و در مورد مصدق هم یاداوری کردید که «بدلیل زندان و تبعید در مورد این موضوع مهم مملکتی امکان اظهار نظر نداشته» اما میبینیم در سال ۱۳۴۳بدلیل بالا گرفتن اختلافات و بدلیل اعمال نطر مصدق شورای مرکزی استعفا میدهد و جبهه ملی دوم منحل میشود و سیاست صبر و انتظار از سوی اللهیار صالح بصورت رسمی سیاست جبهه ملی اعلام میگردد.در همین سال یعنی در تاریخ ۱۱اذر ۱۳۴۳ مصدق در نامه نگاری که با رفسنجانی داشته او را در رابطه با چاپ کتابش بنام«سرگذشت فلسطین» مورد تشویق قرار میدهد و با ارسال چک از او میخواهد که کتابش را تجدید چاپ کند. قابل درک نیست چطور مصدق با حساسیت و دقت به نویسنده یک کتاب نامه بنویسد وهمچنین به او کمک مالی میکند انهم درسال ۱۳۴۳که جبهه ملی در انزوای کامل بوده اما در سال ۱۳۴۱ که فضا بازتر بوده در مقابل تحولات زیربنایی جامعه سکوت کرده انهم به دلیل محدودیت!! بنظر من سکوت ایشان بیشر بدلیل بخطر افتادن منافع پشتیبانان سنتی ایشان یعنی خوانین بختیاری و .. بوده است اگر مدرکی بر اشتباه دیدگاه من سراغ دارید لطفا دریغ نفرمایید.
حميد
1- نياز به توضيح نيست. زنان هم حق راي دادن داشتند و هم حق انتخاب شدن، ديگر بطور ساختگي كه نمي شود كسي را در فهرست گذاشت! در آن زمان به علت خطرآميز بودن فعاليت حزبي، زنان كمتر ريسك مي كردند. 2- نه سال پس از كودتا، زير فشار پرزيدنت كندي روي شاه، فضا كمي باز شده بود. از سال 1339، نظام به جبهه ملي نداهاي همكاري مي داد. من از شما خواهش كردم، پيش از پرسش نوشته من را زير عنوان "جبهه ملي ايران زير ذره بين" بخوانيد. مي پندارم اين چيزها را شرح داده باشم. در آن دوران مصدق در احمدآباد منزوي بود و بجز خانواده اش كسي حق ملاقات با او را نداشت. تماس با او توسط آقاي متين دفتري امكانپذير بود كه غالبا سليقه خود را بكار مي برد. بنابراين، مصدق از جزييات اينكه چه مي گذشت و چه از او مي خواهند آگاهي كامل نداشت. پيغام ها هميشه اصيل نبودند. 3- آقاي رفسنجاني آن زمان با آقاي رفسنجاني اين زمان تفاوت داشت. شما سخن از پنجاه سال پيش مي كنيد! اينقدر داوري هاي كينه توزانه و يكسويه نكنيد. مصدق در آن زمان اصلا از لحاظ سياسي فعال نبود. مردي هشتاد و چند ساله، نحيف، سرخورده و بيمار. من از ذهنيت ايشان در آن زمان خبري ندارم و درباره چيزي كه خبر ندارم نه سخن مي گويم نه داوري مي كنم.

با درود فراوان استاد عزیز بنده از دوست داران شما هستم و این گفته هادر فضایی دوستانه به بحث گذاشته می شود البته بنده خود را در برابر شما بی مقدار می دانم و از شما سپاسگذارم که مانند پدری مهربان جواب این حقیر را میدهید. درباره اینکه هجرت پیامبر به ایرانیان ربطی ندارد می توان استدلال کرد زیرا پیامبر اسلام فردی عرب بوده و در محدوده جغرافیای ایران آن زمان زاده نشده پس به تاریخ ایران ربطی ندارد.گفتید.اکثریت مردم ایران مسلمان هستند و تاریخ اسلام را ایرانیان پایه گذاشتند در زمینه های مختلف،اما این دلیل نمی شود که ما ایرانیان اصالت پیش از اسلام خود را به فراموشی سپرده و فقط به دستاوردهای که به نظر من همه برگرفته شده از تمدن ایران و یونان بوده بعد از اسلام بپردازیم درباره خدمات قبایل عرب گفتید اما این نکته را نگفتید که همان مدافهان عرب در قرن هفتم میلادی خاک ایران را به توبره کشیده اند به زنان تجاوز کرده اند و مردان را کشتند و کودکان را به برده گی گرفتند ایرانیان را مولی قرار داده و به زور جزیه می گرفتند این خدمات اعراب است؟در تاریخ ایران کدام حادثه ای را سراغ دارید که چنین در سرنوشت این ملت تاثیر گذاشته است؟حتما کتاب دو قرن سکوت زنده یاد زرین کوب را خوانده اید.بنده روی مسئله ایرانی و عرب بودن اصلا تمرکز نکرده ام من هم با شونیسم فارس مخالفم خود بنده جزو اقلیت های قومی و ستمدیده این کشور هستم اما برای من قوم مهم نیست فقط ایران اهمیت دارد.حدیثی از امام سوم شیعیان که مورد احترام ایرانیان است می آورم خودتان قضاوت کنید نقل از امام ششم: ما از تبار قریش هستیم و هوا خواهان ما عرب و دشمنان ما ایرانیان هستند.روشن هست هر عربی از هر ایرانی بهتر وبالاتر و از دشمنان ماهم بدتر است.ایرانیان را باید دستگیر کرد و به مدینه اورد.زنانشان را بفروش رساند و مردانشان را به بردگی و غلامی اعراب گماشت….حسین بن علی امام سوم شیعیان(سفینته البحار ومدینته الااحکام)ازحاج شیخ عباس قمی صفحه صدوشصت و چهار دوستان اگر فکر می کنید این حدیث جعلی است به منبعی که معرفی کردم حتما سر بزنید. با سپاس
hossein bodaghi
1- نخست اينكه از واژه هاي "بي مقدار" و "حقير" شما بسيار بدم آمد. ايراني هرگز بي مقدار و حقير نمي شود. اگر شما بي مقدار و حقير باشيد، من چرا با شما بايد مباحثه داشته باشم؟ هرگز خود را تحقير نكنيد و علت اينكه من هميشه پاسخ دادن به شما را وظيفه خود مي دانم، اينست كه براي شما و انديشه شما و ايراني بودن شما ارزش قائل هستم. 2- استدلال شما درباره پيامبر اسلام آبكشي پر از سوراخ است. عيسي مسيح نه اروپايي بود، نه امريكايي، نه افريقايي و نه چيني. البته برخي گفته اند مادرش ايراني تبار و از حوالي سليمانيه بوده. ولي همه مسيحيان جهان زادروز او را مبدا تاريخ گرفته اند. اين ايرانيان بودند كه مبدا تاريخ را براي گاهشماري اختراع خودشان، هجرت پيامبر گذاشتند. اگر اين كار را نمي كردند و مبدا را يك رويداد ايراني مي گذاشتند، كشورهاي مسلمان ديگر آن مبدا را نمي پذيرفتند. البته افسانه اي هم هست كه پدربزرگ پيامبر را مهاجر ايراني مي داند و قريش را معرب "كورش". 3- البته ما از حمله عرب آسيب جبران ناپذيري را تحمل كرديم. پيروزي آنها بر ما به علت بي عرضگي خود ما بود: فساد گسترده در دستگاه حكومتي، فاصله طبقاتي زياد، نارضايتي شديد مردم، خفقان شديد، اختلافات گسترده در ميان فرماندهان ارتش ايران، پادشاهاني كه جانشينان خود را مي كشتند يا خود كشته مي شدند. همه اينها هنگامي آغاز شد كه روحانيت زرتشتي وارد حكومت شد و قدرت گرفت و تعصب مذهبي را جانشين خرد كرد. شما به آنچه اكنون مي گذرد نگاهي بياندازيد و آن دوران ساسانيان از خسرو پرويز به بعد را مي توانيد تجسم كنيد. آسيب هايي كه ما هم اكنون در انتظارش هستيم ممكن است از آسيب حمله عربان به ايران سنگين تر باشد. 4- من اين نقل قول را خوانده ام و براي من مهم نيست كه گفته شده يا گفته نشده، ايشان از سوي پدرشان مامور بودند ايرانيان را سركوب كنند و در اين راه هم مجاهدتهاي زياد و موثري از خود نشان دادند. ولي ما كم دشمن نداشته ايم. يك ملت ثروتمند، آباد، دانشگرا و قدرتمند هميشه دشمنان زيادي دارد. امريكا اكنون نقش آن روزهاي ما را ايفا مي كند. همان عربهاي متعصب مذهبي در آنجا و هزاران جاي ديگر بمب گذاري مي كنند و مردم را بي دليل مي كشند. اين دليل محكوميت كل تبار عرب نيست. ما به عنوان ايراني بايد در ايراني سرشت شدن همه مردمان بكوشيم تا همه به پندار و گفتار و كردار نيك باورمند شود. دشمني، كينه توزي، انتقام جويي و دروغ از صفت هايي است كه ما ايرانيان بايد خود را از آنها بزداييم.

با درود فراوان درباره تقویم حرف شما درست است گاهشمار جلالی دقیق ترین تقویم جهان است بحث من تقویم نبود من به هیچ وجه نخواستم تقویم تغییر کند.بحث من عوض کردن مبدا تاریخ می باشد مبدا آن تاریخ هجرت پیامبر اسلام از شهر مکه به شهر مدینه می باشد که به هیچ عنوان هیچ ربطی به تاریخ ایران ندارد.این تعصب ملی نیست که خواهان عوض کردن مبدا تاریخ کشور است بلکه بحث اینجاست که جرا ملتی با تاریخ ده هزار ساله خود دارای یک مبدا عربی و بیگانه است.مبدا تاریخ برای یک ملت اهمیت حیاتی دارد این بدان معناست که یک ملت بعد از شروع آن مبدا تاریخ تمدن و فرهنگ خود را شروع کرده است. عوض کردن مبدا تاریخی باعث سردرگمی نمی شود زیرا مسئله تغییر مبدا تاریخی فقط یرای نسل حاضر نیست بلکه برای همه نسل هاست.درباره اعراب به هیچ عنوان قصد توهین به مردم عرب زبان نبوده است زیرا اعراب بخشی از اقوام ساکن در ایران را تشکیل می دهند و وظیفه همه ماست که به همه اقوام ساکن در ایران احترام گذاشته.درباره این مسئله شاید بنده منظورم را بد رسانده ام منظور بنده از عرب جاهل مردم عرب نبود بلکه شیوخ آزمند و فاسد و وابسته ای است که نام خلیج پارس را معجول میکند و نام جعلی بر آن می گذارد مطمئنم شما هم با بنده همعقیده هستید که شیوخی که علارقم شواهد تاریخی و مستندات غیر قابل رد شدن همچنان بر پایه تعصبات عربی و مذهبی نامی جعلی بر خلیج پارس می گذارند نادان هستند.
hossein bodaghi
هجرت پيامبر چرا به ايران ربط ندارد؟ نه تنها مردم ايران نزديك به هم مسلمان هستند، 99% اسلام هم به ايران ربط دارد نه به عربستان. شما چه كاري را در تاريخ اسلام مي توانيد نام ببريد كه انديشمند، طراح يا عامل آن ايراني نبوده است؟ مبدا تاريخ را هم همانها گذاشتند كه گاهشماري را هم اختراع كرده بودند، همه اش ايراني است. ما در جنوب باختري ايران مديون قبيله هاي عرب ساكن يا مهاجر براي دفاع از سرزمين بوده ايم. برخي از اين قبيله ها هميشه در آن منطقه، سينا تا كرانه رود نيل زندگي مي كرده اند و پس از شكست ليدي از كورش، سپاه عربان آن منطقه كه متحد آشور و ليدي و بابل يودند و سخت عليه ما جنگيدند در پيمان صلحي با كورش از آن پس نگهبان مرزهاي ايران شدند. در جنگ هشت ساله هم هم ميهنان عرب ما عليه صدام حسين جانفشاني ها كردند. اين تفاوت گذاري ايراني و عرب را كنار بگذاريد. عرب در ايران يعني ايراني، يعني همپاي پارس و كرد. آذري و بلوچ. از سوي ديگر، آزمندي شيخ هاي عرب جنوب خليج پارس، از جهالت آنها نيست، بلكه از هوشمندي آنهاست. آنها بسيار هوشمندانه، فرصت شناسانه و زيركانه عمل مي كنند. كاش دولت ما يك صدم اين صفات را مي داشت.

با درود فراوان همانطور که میدانید مبدا رسمی سال شمار ایران تاریخ هجری است.این صحیح نیست که کشوری مثل ایران که داری یکی از باشکوهترین تمدن های تاریخ جهان با قدمتی ده هزار ساله است مبدا تاریخ خود را یک مبدا عربی و بیگانه قرار دهد نظرتان در این باره چیست؟ازماست که بر ماست!وقتی ایران تمدن با عظمت خود را به فراموشی سپرده است و مبدا تاریخ خود را مبدا عربی قرار می دهد یک عرب جاهل به خود حق میدهد که نامی جعلی بر خلیچ همیشه پارس گذارد و وقیحانه چشم طمع به سرزمین کوروش و آریوبرزن بدوزد. مسئله دیگر عده ای از تحلیگران بر این اعتقادند در صورت حمله نظامی اسرائیل و غرب به ایران طرح تجزیه ایران در دستور کار خواهد بود استان نفت خیز خوستان از ایران جدا خواهد شد و جزایر ایرانی به امارات الحاق خواهند شد همچنین سایر مناطق ایران به همین سرنوشت شوم دچار خواهند شد گفته می شود عربستان از این طرح به شدت حمایت خواهد کرد نظر شما در این مورد چیست؟حاکمان اسلامی با سیاستی که در پیش گرفته اند خیانتشان به ایران و ایرانی هزاران بار بدتر از حاکمان قاجار خواهد بود. با سپاس فراوان
hossein bodaghi
1- هجري بودن گاهشمار ما ارتباطي با عرب ندارد و ايراني است. تاريخ قمري هم ايراني است. ما گاهشماري را بكار مي بريم كه خيام تكميل كرد. حتا تقويم ميلادي هم ايراني است. مبدا گذاشتن براي سالشمار آسانسازي پيوند دادن رويدادهاي تاريخي به يكديگر است. مبدا هم معمولا يك رويداد بسيار مهم تاريخي بايد باشد. هر دو رويداد زادروز پيامبر مسيحيت و هجرت پيامبر اسلام در تاريخ بشر بسيار تاثيرگذار بوده اند، بنابراين مبدا هاي مناسب هستند. تغيير تاريخ بر پايه تعصب هاي ملي يا مذهبي كار درستي نيست، زيرا زنجيره پيوند رويدادها را بهم مي ريزد و مردم را دچار سردرگمي تاريخي مي كند. به باور من همه جهان بايد از يك گاهشمار استفاد كنند و دانشيك ترين و دقيق ترين گاهشمار همين گاهشمار خورشيدي ماست. 2- خواهش مي كنم عرب را جاهل نخوانيد كه توهين به هر آنكس است كه خود را عرب مي شناسد. امروزه همه مردماني كه به زبان عربي سخن مي گويند عرب خوانده مي شوند. اگر منظورتان شبه جزيره عربستان است كه آنها هم، هر چند تمدن پيشرفته ما را نداشته اند، ولي از فرهنگ ويژه خود برخوردار بودند و همين فرهنگ ويژه بود كه آنان را بر ما و بسياري مردمان ديگر چيره كرد. ما بايد از افتخاراتي كه براي اثباتش بايد توهين به ديگر مردمان كنيم دست برداريم. ما بايد نشان بدهيم كه اكنون كي هستيم و چي هستيم. نياكان ما براي ما ميراثي گذاشته اند كه ما اكنون در حال نابودسازي آن هستيم. عربان جنوب خليج پارس به خاك ما چشم دوخته اند، زيرا ما آدم هاي بدي شده ايم، بي توجه به دارايي هاي خود شده ايم، فاسد شده ايم، جنايتكار شده ايم، دروغگو شده ايم و مردم جهان را از خود ترسانده ايم و رويگردان كرده ايم. من هم اگر يك همسايه عقده اي بودم، از فرصت استفاده مي كردم. 3- خطر اجرايي شدن طرح تجزيه ايران، تحليل من است كه از سال 1384، كليد خوردن و پيشرفت آن را تذكر و هشدار مي دهم. اين تحليل بنظر مي آيد كه خيلي مشابه آنچه باشد كه من در بازجويي هاي خود در زندان و بيرون از زندان نوشته ام و از آنجا درز كرده است. شما اگر همين سخنراني مربوط به اوباما را هم بخوانيد در پيوند با اين تحليل است. 4- من بارها گوشزد كرده ام رويدادي كه اكنون در شرف اجراست (و البته هنوز مي توان جلويش را گرفت) از فاجعه اي كه قاجاريان براي ما به ارمغان آوردند بدتر و دردناكتر خواهد بود. وقت زيادي هم نداريم و ساعت تيك مي كند.

با درود ازمقالاتی که توصیه کردید استفاده بسیار بردم٬ درضمن امکان باز شدن مقاله دوم وجود ندارد فقط جهت اطلاع ٬ با توجه به اینکه جواب سوالاتم را نیافتم در صورت امکان پاسخ بفرمایید.ممنون از وقت شما. مایل هستم بدانم موضع مصدق در مورد اصول ششگانه و ۱۵خرداد ۱۳۴۲ چه بود؟ بنظر شما چه دلایلی باعث شد که بعد ازگوشه نشینی مصدق کسی در جبهه ملی نتوانست بعنوان هماهنگ کننده مطرح شود و یا برنامه به روزشده ای مطرح شود؟ سرفراز باشید
 حمید
تا آنجا كه من مي دانم، مصدق اظهار نظر علني نكرده بود، زيرا يا در زندان بود يا در تبعيد. ولي بطور كلي جبهه ملي با اصول ششگانه موافق بود و راي زنان را جبهه ملي براي نخستين بار در كنگره 1341 خود عنوان و اعمال كرده بود. در مورد 15 خرداد هم اظهار نظر رسمي نشد چون مخالفت اصلي روحانيت، بويژه آقاي خميني، حق راي زنان بود و تقسيم زمينهاي بزرگ ميان كشاورزان. در آن زمان جبهه ملي حق فعاليت و گردهمايي نداشت و هماهنگي اعضاء با هم بسيار دشوار شده بود. شما اين چيزها را در بخش دوم "جبهه ملي ايران زير ذره بين" مي خوانيد. من به آساني بخش دوم را باز كردم. يك بار ديگر آزمايش كنيد.

با درود و سپاس دانستن کافی نیست، باید به دانسته خود عمل کنید. ( ناپلئون هیل ) خوشبختانه یا متاسفانه شما تنها کسی هستید که پیرو «انکه حساب پاک است٬ ازمحاسبه چه باک است؟» حاضر شدید خود و باورتان را در معرض قضاوت بگذارید. یاداوری وقایع و تکرار مکررات تنها بدلیل نیافتن جواب رسمی است. والا در این زمانه بجای پرسش های ازار دهنده و ایجاد دلتنگی برای دیگران میشود بمانند دیگران از اب و هوا و غذای خوب محل زندگی استفاده کرد. البته ممنون از شما که با یاداوری قوانین چنگیزخان بما یاداور شدید که قوانین ایشان بعد از ۷۸۵ سال هنوز کاربرد دارد.اما پیرو«پرسیدن عیب نیست بلکه ندانستن عیب است» چند پرسش برایم مطرح است با توجه به اطلاع شما از گذشته جبهه ملی مایل هستم بدانم موضع مصدق در مورد اصول ششگانه و ۱۵خرداد ۱۳۴۲ چه بود؟ بنظر شما چه دلایلی باعث شد که بعد ازگوشه نشینی مصدق کسی در جبهه ملی نتوانست بعنوان هماهنگ کننده مطرح شود و یا برنامه به روزشده ای مطرح شود؟دلیل جدایی و تشکیل نهضت ازادی چه بود؟ بدلیل نبودن مرکزی که بتوان به اسناد تاریخی دسترسی داشت هر کسی از ان دوران تعریف باب میل خودش را دارد باشد که با جواب به این کنجکاویها بتوانیم ره توشه ای برای گذر به اینده در اختیار داشته باشیم. البته سوالات دیگری هم هست که میماند برای اینده . با سپاس
حميد
شما لطفن مطلب هاي زير را بخوانيد، اگر هنوز پرسشي درباره جبهه ملي داشتيد، بپرسيد: http://www.kouroshzaim.org/DetailsData.asp?IDdata=511 http://www.kouroshzaim.org/DetailsData.asp?IDdata=512 http://www.kouroshzaim.org/DetailsData.asp?IDdata=501

با درود به دوست عزیزم حمید حرف شما کاملا صحیح است که منافع ملی بر نیات خیرخواهانه در عرصه بین المللی ارجحیت دارد.مثالی که درباره حمایت ایران از مسئله فلسطین آوردید و هزینه هایی که ایران پرداخت همان ارجحیت دادن ایدئولوژی بر منافع ملی بود اما پشت این حمایت خرابکاری محض از قبیل ترور و افراط گرایی بود.ببینید عرصه سیاست عرصه احساسات نیست همانطور که حمید جان گفتند که در یک مناقشه بین المللی نباید احساساتی برخورد کرد و صدرصد جانب یکی از طرفین را گرفت.این مسئله برای کشوری صدق می کند که مدعی دفاع از حقوق بشر نباشد نه دولت آمریکا که با همین ژست دفاع از حقوق بشر و حمایت از دموکراسی ظرف دهه گذشته به سه کشور لشکرکشی کرده است.مسئله دیگر درباره ایران به دلیل آن که این حکومت خود را ام القرای اسلام می داند قصد دخالت در همه کشورهای اسلامی را دارد.اقداماتی که ایران انجام داد یاعث شد حتی یک کشور دوست به جز رژیم اسد برایش باقی نماند صحبت کردن از حذف یک کشور از نقشه سیاسی و رد هولوکاست از سوی مقامات ایرانی نهایت بی خردی در عرصه سیاسیت بین المللی بوده که متاسفانه این مردم ایران هستند که هزینه اینگونه بی خردی ها را می پردازند.مثلا شعار مدیریت جهانی در عرصه بین المللی حاکمان اسلامی ایران توان و عرضه اداره کردن یک شهر را هم ندارند چه برسد اداره یک کشور و مدیریت جهانی!باز هم تاکید می کنم دولتی مسئولیت پذیر در برابر مردم است که ابتدا مشکلات مردم خود را حل نماید و از شعارهای بی فایده در عرصه بین المللی پرهیز کند و تنها دغدغه اش منافع ملی باشد. با سپاس
hossein bodaghi

با درود مایلم نظرم را در مورد سوال دوست ندیده ام حسین بداقی بمشارکت بگذارم٬ شاید همین اظهار نظرها احتیاج به باز بینی و تعریف دوباره ای ازخودمان را نمایانتر کند.برای فعالین سیاسی ساکن کشورهایی که تعریفشان از جهان مشابه ماست یعنی تعاریفی مانند خیر و شر و ارجح بودن آبرو ٬ وجاهت ملی و خوش نامیشان بر مصالح و منابع ملی باعث میشود در مواقع اینچنینی دچار سردرگمی و در نتیجه جهت یابی سیاسیشان از کار می افتد. نباید فراموش کرد ما نمیتوانیم متراژ و معیاربرخوردهای شخصی خودمان را با دوستان و فامیل وحتا دشمنان شخصی را معیار سیاست خارجی قرار دهیم. برای درک بهتر موضوع اول ببینیم سیاست خارجی یعنی چه؟«سیاست خارجی یعنی: اتخاذ تدابیری برای حفظ و بسط منافع کشور درمیادین خارجی» و دراین راه بدلیل اینکه مسؤل سیاست خارجی موظف است که در وحله اول بفکر اماده سازی بستری برای بهره برداری سیاسی و اقتصادی کشورش٬ درنتیجه رفاه بیشتر برای مردمش در مواردی در نظر ما متناقض جلوه میکند. سیاست یعنی استفاده از ممکنات و براورد اینکه تمرکز بر روی کدام یک از مسائل بنفع کشور است و بیشتر میتواند در دنیای امروز نیروی پشتیبان بر حولش متمرکز کرد.مثالی میزنم که مسئله را ملموس تر میکند بعد ازانقلاب حکومت پشتیبانی خود را ازفلسطین اعلام کرد همراه این سیاست ما هزینه سنگینی را در این زمینه متحمل شده ایم در جنگ با صدام همین نیروهای فلسطینی در حمایت از صدام با نیروهای ایرانی جنگیدند و جدای از ان در جنگ تبلیغاتی برعلیه حاکمیت ایران بر جزایر سه گانه همین حضراتی که درعرض این ۳۳ ساله ازنعمات استقرار حکومت اسلامی بهره ها برده اند٬ همیشه در کنار امارات و برای محکومیت ایران اماده بوده و هستند پس این مورد به ما میاموزد که اولا در عرصه بین المللی نباید صددرصد جانب یک طرف مناقشه را گرفت٬ بخصوص در مناقشاتی که در همسایگی دور و نزدیک ما در جریان است نباید احساسی برخورد کرد منافع ملی حکم میکند که از تائید مطلق یک طرف دعوا بپرهیزیم زیرا در ان صورت برگ برنده ای را بعنوان برادر بزرگتر منطقه و تاثیر گذار در معادلات منطقه ای را از دست میدهیم و چنان که افتاد و دانی امارات و .. برای ما شاخ و شانه میکشند و بدلیل نداشتن حامیان خارجی در شمال و جنوب به عزا بنشینیم. یا مثلا همین کویت یک وجبی با سیاست درست تمام خسارت جنگی خود را که بدلیل حمله صدام به کویت بوجود امده بود گرفت تمام خسارت چیزی نزدیک به ۵۰ میلیارد دلار٬فقط بدلیل اتخاذ یکسیاست خارجی درست و این نشان میدهد که با وجود اینکه طرف دعوا کشور کوچکیست ولی بدلیل اجرای سیاستهای درست و بهره گیری از اهرمهای بین المللی میتواند به حق وحقوقش برسد و خسارات حمله صدام را از حکومت فعلی بگیرد. باید درک کرد که در دنیای امروز فقط سیاستهای درست بین المللی ضامن حفظ منافع ملی است نه ایدالها و نیت خیرخواهانه ما و مسائل جهانی را بصورت سفید و سیاه دیدن نشانه نزدیک بینی سیاسی است همین.
حمید
حميد گرامي، يادآوري هاي شما از حماقت ها و گه خيانت هاي ما نسبت به منافع ملي نمك روي زخم ژرف دل من مي پاشد. قانون اول چنگيزخان (ياساي يكم) مي گويد كه اگر مي خواهي بر كشوري چيره شوي يا آن را نابود كني، آدم هاي كوچك را بر كارهاي بزرگ بنشان و آدم هاي بزرگ را بر كارهاي كوچك.

با درود فراوان من متوجه نمی شوم چرا دولت آمریکا در منطقه سیاست های دوگانه دارد از طرفی نقض حقوق بشر در ایران را محکوم میکند از طرفی درباره کشور دوست رژیم جنایتکار عربستان و بحرین سکوت محض کرده.در ایران نقض فاحش حقوق بشر صورت میگیرد که ما آن را به شدت محکوم میکنیم اما آیا این نقض حقوق بشر در عربستان صورت نمی گیرد؟؟؟کشوری که ادعای طرفداری از حقوق بشر می کند باید سیاستی یکسان درباره همه کشورهای جهان در زمینه نقض حقوق بشر بگیرد.بنیانگذاران سکولار و آزاده آمریکا همچون جفرسون،واشنگتن،لینکلن باید تاسف بخورند که به جای آنها کسانی چون بوش بنیادگرا بر کرسی ریاست جمهوری این کشور تکیه زده اند.اوباما تحت فشار نئوکان ها و لابی اسرائیل قرار گرفته و به همین دلیل سیاسیت های تندی علیه ایران اتخاذ کرده است آمریکا باید این مسئله را از نظر دور نگرداند که تجزیه ایران به شدت به آینده این کشور ضرر می زند او نباید تکیه به کشورهای حاشیه خلیج فارس کند زیرا حکومت های فاسد این مناطق در حال تزلزل هستند فقط ایرانی دموکرات و مستقل می تواند امنیت را در خلیج فارس برقرار سازد. با سپاس
hossein bodaghi
امريكا مانند هر كشور ديگر از حقوق بشر دفاع مي كند تا آنجا كه به منافع ملي آن آسيب نرساند. ولي آنچه من عنوان كردم اين بود كه دولت كنوني امريكا از هيچگونه سياست مدون و قاطع سياست خارجي درباره ايران و منطقه، چه تندرو و چه كندرو، برخوردار نيست و آقاي اوباما در سياست خارجي شخصيت نسبتن ضعيفي است. مردم سوريه كشته مي شوند و كشورشان ويران مي شود از آنجا كه دولت امريكا از عدم همكاري روسيه دل نگران است و لاك پشت وار حركت مي كند، در صورتيكه اهرم هاي موثري عليه عدم همكاري روسيه در دست دارد. درباره ايران هم اجازه داده محافظه كارانش، بويژه نيروي دريايي كه ظاهرا مستقل از سياست رسمي كاخ سپيد عمل مي كند، دستشان را روي ماشه بگذارند، زيرا نمي داند بايد بگويد دستتان را برداريد يا ماشه را بكشيد.

وقتی زور بیاید قباله باطل است. «بسياري از ما كنشگران سياسي و فرهنگي شگفت زده شديم كه چگونه آقاي اوباما پس ازآنهمه ستايش كه از فرهنگ و تاريخ ايران كرده بود» اما من شنونده از استدلال شما شگفت زده ام!!واقعا چه باید اتفاق بیفتد تا حضرات از خواب غفلت بیدار شوید و بفهمید «کشتیبان را سیاستی دگراست» ساده اندیشی است که بعد از عراق- تونس - مصر - لیبی - سوریه درک نکرده باشیم که طرح حکومتهای خاورمیانه اسلامی در حال اجراست و ما هنوز دلگیر از اینکه پس ان تعریفهای صد من یک غاز اوباما چرا ادامه ندارد؟ منافع ملی دولت امریکا ایجاب میکند که طرح« خاورمیانه نوین» یعنی همان طرحی را که رامسفلد و بوش شروع کردند را بپایان برساند و جهت اطلاع حضرات همه چیز دان٬ اگر در دولت امریکا به این نتیجه برسند که برای حفظ منافع ملت لازم است هیلاری کلینتون عربی هم برقصد او بدون پرسش تصمیم گرفته را اجرا میکند همانطور که اوباما در اولین دیدار با پادشاه عربستان دست او را بوسید!! برای اینان حفظ منافع کشور و احساس مسؤلیت در قبال احاد مردم و حفظ توانایی مادی مردم و حق داشتن یک رفاه نسبی اجتماعی بسی مهمتر از حفظ وجاهت ملی برای خودشان است . شهامت اعتراف به خطا و درس گیری از ان بزرگترین دلیل پیشرفت اینان است در ولایتی که ارزانترین نوع پروتئن بصورت ارزویی دست نیافتنی برای خیل عظیمی از مردم در امده٬ در جامعه ای که نهاد خانواده از هم متلاشی شده و اعتیاد و دزدی و .. بی داد میکند در نتیجه مسؤل حزبی درویش مسلک به شاعری و گفتن «علی گویم » مشغول٬ ازدنیا بی خبر استاد علوم سیاسیش انگارشق القمر کرده دراین لحظات خطیر دست بقلم شده که بله «غرب به دنبال توافق نیست » نباید فقط گفت ماشاالله چشم نخوری ایشاالله!! انطرفتر هم بحث بر سر این باشد که بله بشکه ساخت اهنگری اینجا خواصش از مال کربلایی جعفر بهتر است ولی کو گوش شنوا؟ با این حساب هم باید جلودار اعتراض پیر زمین گیر شده ۹۳ ساله ای بشود که از فرط ناتوانی امکان نوشتن اعتراض نامه را هم ندارد و تازه دلیل اعتراض جناب هم ممنوع الخروجیش بوده و نه مسائلی که گریبان گیر مردم شده بدلیل نااگاهی ایشان و اطرافیانش. ولی چه باک که پیشرفتی حاصل گشته است رهبریت از کسی که ۴۵ سال پیش زندگیش به انتها رسید به کسی تفعیض شده که میرود پا به ۹۴ سالگی عمر بگذارد . فقط باید گفت هنر نزد ایرانیان است و بس؟ همین در مصاحبه گفتید« به باور من، اين هياهوها و اين بي ثباتي در سياست خارجي كاخ سپيد، به سود امنيت و منافع درازمدت برونمرزي امريكا هم نيست.» ما مثلی داریم که میگوید «کلوخ دلش برای سنگ میسوزد زیرا معتقد است وقتی باران بیاید سنگ خیس میشود!»نظم نوین جهانی در حال پیاده شدن است و فضلای ولایت ما در طمع اینکه قرار است روش ممدلی قجر اجرا شود و به همین بهانه هم با شیطان به جوال میروند و مشغول تعریف کردن حکایت حسین کرد شبستری و بله این مباد ان باد و مردم چند دهه پیش انتخاب کرده اند که چگونه راه بروند!! غرور و نخوت بیجا باعث خواهد شد که نه از تاک نشان بماند نه از تاک نشان .بدبختی اینجاست که مدعیان هنوز به این درک درست نرسیده اند که وظیفه اوباما یا هر شخص خارجی دیگری این نیست که وسایل راحتی ما را فراهم کند سیاست انها برای تحریم استوار است بر «وادار کردن حکومت اسلامی به تغیر روش -همین و نه بیشتر» وقتی میتوان از اینان انتظاری دیگر داشت که بتوانید مستنداتی مبنی بر وجود نیرویی که متعهد به قوانین و روابط بعد از تغیر باشد و همچنین پشتیبانی مردم را برخ کشید والامردم ما این چنینند و انچنان در معاملات اینچنینی بکار نمی اید و بیشتر یاد اور تهدید هیئتهایی است که با شاخ و شانه کشیدن قصد دارند از محله حریف جلوتر بیفتند. بنظر من زمان تعیین تکلیف با خودمان است دیگر داستانهایی از قبیل ما قصدمان این نبود یا ما زجمت کشیدیم و انها بردند و تقصیر مستاجرین قبلی بود گذشته همانطور که قبلا هم گفتم از دو حالت خارج نیست یا اشتباه کرده اید و یا نه . اگر معتقدید اشتباه نکرده اید بس بقول معروف نوش جان و گوارای وجود٬ ولی اگر باور به این دارید که برای نجات مملکت باید تکانی خورد پس باید در اولین قدم همانند شخصی که معتاد است و قصد ترک اعتیاد دارد باید در جمع بلند شد و اعتراف به اشتباه کرد. قرار نیست از کسی نقطه ضعف گرفته شود بلکه باید باور کرد که راه رفته خطا بوده و بدین وسیله دست به اعتماد سازی در بین مردم زد چون مردم کوچه و بازار مردم عمل هستند و این مردم احتیاج به لمس حرکتهای درست با پوستشان دارند و الا هل دادن پیر مرد ۹۳ ساله ای بجلو برای ارزیابی موقعیت دیگر خیلی کهنه شده و خط قرمز ایشان هم فقط این است که اگر توان داشتم وکالت کی و کی را بعهده میگرفتم انگار در این مملکت تخم شجاعت خشکیده که ایشان باید بیاید و نقش نجات بخش را بعهده بگیرد بنظر من بجاست اگر ایشان در این واپسین لحظات به بازنگری اندوخته خویش و طبعات حاصل از ان همت گمارند شاید باعث «طمع شعله نمی بندم خردک شرری» بشود. باور کنید با این فرهنگ یکی به میخ و یکی به نعل راهی بدهی نمیبریم و بیرونیان خواهند گفت این ره که تو میروی به فروپاشی است و در ان زمان همه از خشک و تر باید بهای ندانم کاری« منورالفکران» را بپردازیم.
حميد
حميد گرامي، من مي پندارم كه از احساسات زياد، فرمان از دستتان در رفته و به خاكي زده ايد. بطن سخنانتان درست است، ولي استدلال ها كمي در هم آميخته. نخست اينكه ما اين توهم را داريم كه بيداريم، ولي دست و پايمان به تختخواب بسته است. آنگاه شما مي پنداريد كه خوابيم. اگر شما به مصاحبه هاي من با رسانه ها و تلويزيون هاي بين المللي در آغاز ناآرامي هاي تونس، دو سال پيش، مراجعه كنيد، مي بينيد كه من زنجيره كشورهايي را كه دچار دگرگوني خواهند شد پيش بيني كرده ام. پس خواب نبوده ايم. درباره ايران هم من در بازجويي هايم در زندان و بيرون از زندان ديدگاه و پيش بيني هايم را توضيح داده ام. تا كنون خطا نرفته ام. ولي تغييرات بنيادين در حكومتهاي كشورهاي ديكتاتوري چه ربطي به تجزيه كشورها دارد؟ مگر تونس و ليبي و مصر و سوريه تجزيه شده اند؟ آنچه من گفته ام و سخت بر آن باور دارم،‌ اينست كه اگر امريكا در دام توطئه گري ديگر كشورها بيافتد، نه تنها ايران را آسيب سرنوشت ساز خواهد زد كه به منافع استراتژيك اقتصادي و امنيت خود نيز آسيب وارد خواهد آورد. ما مي خواهيم «منورالفكران» امريكا حماقت نكنند.

با درود به جاب استاد زعيم جناب استاد نظر شما درباره مطلب زير چيست؟ با سپاس تهران را قربانی ریاض نکنید http://www.irdiplomacy.ir/fa/news/58/bodyView/1904195
سعيد
آقاي فهمي هويدي ديگاه درستي را ارائه كرده و حركت آقاي مسري، اگر چنين برنامه اي دارد، بسيار خطا خواهد بود. ولي ايشان سياستمدار نيست و از ظرافت هاي اداره يك كشور بي بهره است و خودش هم اين را پيش از اينكه نامزد رياست جمهوري شود عنوان كرده بوده. من نگرانم كه نفوذ يا فشار جناح قشري و تند رو اخوان المسلمين در او زياد باشد. در هر حال، مردم مصر هرگز ايران را خرج عربستان نمي كنند.

با درود به جناب استاد زعيم جناب استاد ايا شما كتاب"ديپلماسي"نوشته هنري كيسينجر را خوانده ايد؟نظرتان درباره اين كتاب چيست؟ نظر شما درباره كيسينجر چيست؟اشتباهات و موفقيتهاي كيسينجر در دوران 8 ساله مسئوليتش را در چه مواردي مي دانيد؟ با سپاس با سپاس
سعيد
نه، من اين كتاب را نخوانده ام. كيسينجر يك سياستمدار بسيار باهوش و زيرك بود كه من نظيرش را در امريكا به ياد نمي آورم. شايد برژينسكي و دالس را بتوان تا حدودي عنوان كرد. او يك برنامه ريز و داراي نفوذ سخن بود و در سياست امريكا و تا حد زيادي جهان تاثير گذاري زيادي داشت. اكنون هم با وجود سن زياد، مورد مشورت است، ولي فكر مي كنم، كمي توي خاكي زده و حالتي بچگانه پيدا كرده كه بيشتر سالمندان به آن دچار مي شوند، هرچند هوشياري خود را تا حد زيادي حفظ كرده است. بزرگترين موفقيت او باز كردن راه همكاري با چين در زمان ريچارد نيكسون و برنامه ريزي براي فروپاشي شوروي است. در ايران معاصر مي توان احمد قوام را نام برد و اكنون احمد داود اوغلوي تركيه را.

با درود به جاب استاد زعيم جناب استاد نظر شما درباره مطلب زير چيست؟ با سپاس تسلط خاندان ال سعود بر حجاز و نجد و بيرون راندن خاندان هاشمي در سالهاي پاياني دهه دوم قرن بيستم در راستاي منافع ملي ايران بود كه علت ان در زير توضيح داده مي شود: "شريف حسين"امير مكه كه از انگليسيها قول حكومت بر حجاز و نجد در صورت ياري رساندن به انها در جنگ جهاني اول عليه عثماني گرفته بود دو پسر به نامهاي عبدالله و فيصل داشت كه بعدا به پادشاهي اردن و عراق رسيدند.اگر "شريف حسين" موفق ميشد حكومت خود بر حجاز و نجد(عربستان سعودي فعلي)را تثبيت كرده و به شناسايي جهاني برساند با توجه به اينكه دو پسرش به پادشاهي اردن وعراق رسيدند همواره اين احتمال وجود داشت كه در منازعات عراق يا عربستان با ايران به خصوص در مسائل مرزي،سه كشور عربستان،عراق و اردن در جبهه واحدي عليه ايران قرار بگيرند چون پدر بر حجاز و نجد حكومت مي كرد و پسران بر عراق و اردن و با توجه به تفكرات قبيله اي اين خاندانها طبيعتا پسران از سياست پدر دنباله روي و پدر از سياستها و منافع پسران حمايت مي كرد.در حاليكه جنگ ميان ابن سعود(ملك عبدالعزيز بنيانگذار حكومت سعودي) و شريف حسين كه باعث بيرون رانده شدن شريف حسين از حجاز و نجد شد عملا تا مدتي موجب شكل گيري دشمني و كينه ميان فيصل و عبدالله(خاندان هاشمي)با حكومت ال سعود شد كه اين دشمني يا حداقل كينه مانع شكل گيري هرگونه ائتلافي ميان اين سه كشور عليه ايران شد و اين مسئله به نوبه خود در راستاي منافع ملي ايران بود.
سعيد
آل سعود هميشه در عربستان يك قبيله چيره بوده اند. در سال 1750 ميلادي بود كه محمد بن سعود حكومت عربستان را بصورت يك كشور يكپارچه بنيانگذاري كرد. پس از حمله طوسون پاشا فرمانده سپاه مصر كه مكه را فتح كرد، ولي در نبرد نجد شكست خود و به مصر بازگشت، ابراهيم پاشا پسر او دوباره به عربستان حمله كرد و نجد را هم تصرف كرد و عبدالله بن سعود را شكست داد و او را اعدام كرد. ولي خاندان آل سعود از پاننشست و به جنگ ادامه داد. نخست بر حجاز چيره شد و حكومت كردند و سپس نجد را هم گرفتند و پادشاهي عربستان سعودي را بنيان گذاردند چيزي نبود كه غيرمنتظره باشد. در جنگ جهاني اول، قبيله هاشمي با برنامه ريزي لارنس كه از بريتانيا فرستاده شده بود، قيام عليه عثماني ها را به رهبري شريف مكه حسين بن علي آغاز كردند و در بيرون كردن آنها از شبه جزيره موثر بودند. بريتانيا پس از تقسيم خاور نزديك به چند كشور ساختگي، دو پسر رييس قبيله هاشمي را به پادشاهي عراق و اردن گماشت. ولي آل سعود كه از سال 1902 پس از تصرف رياض در نجد از آل رشيد، به جنگهاي خود ادامه داده بود، سرانجام در 1932 آنچه اكنون عربستان سعودي خوانده مي شود كاملا تصرف و پادشاهي خود اعلام كرد. آل سعود هميشه خود را مالك عربستان مي دانست و بهمين دليل كشور را به نام خاندان خود ناميد و از آن روز اين قبيله 7 هزار نفره به غارت درآمد نفت كشور پرداخته اند. در مورد آنچه شما مطرح كرديد، دو نكته را بايد توجه كنيد كه آل سعود بهيچ وجه نمي گذاشت هاشمي ها در عربستان حاكم شوند. دوم اينكه مردم عراق و اردن، گرچه عربي سخن مي گويند، ولي خود را عرب نمي دانند و مدعي يك تاريخ و فرهنگ كهن هستند كه عربستان فاقد آن است. بنابراين، شورش يا كودتا عليه اين دو نفر غير منتظره نبود. ملك عبدالله و پسرش در اردن، هر چند دوام آوردند، ولي از عربستان به همين دلايل فاصله گرفته و كشور را خيلي مدرن و غربي گرا اداره مي كردند. اگر غير از اين مي كردند به سرنوشت ملك فيصل مبتلا مي شد. سه كشور، به باور من هرگز عليه ايران همبسته نمي شدند، زيرا در آن زمان ايران هم قدرتمند بود و هم احترام بسيار زيادي در ميان مردمان آنها داشت. عربستان هم به چيزي كه فكر نمي كرد، توطئه عليه ايران بود.

شما می توانید نظر خود را در مورد این مطلب بنویسید

   
 : نام ونام خانوادگي
 : توضیحات

کد امنیتی را در کادر زیر وارد نمائید
 
   
   
 

      



 

جستجو در سایت

 

 

فهرست موضوع ها

 

      جمهوری اسلامی
      انتخابات در ایران
      حقوق بشر در ایران
      سیاست خارجی ایران
      اقتصاد ایران
      میراث فرهنگی و تاریخی
      کورش بزرگ
      پاسارگاد و تخت جمشید
      دموکراسی و سکولاریسم
      جنبش های ملی ایران
      جنبش ملی کردن نفت
      جبهه ملی ایران
      چهره های ملی ایران
      بحران هسته ای ایران
      خلیج پارس
      دریای مازندران
      سازمان ملل متحد
      شورای امنیت
      شورای حقوق بشر
      دیوان کیفری بین المللی
      یونسکو
      آسیای میانه و قفقاز
      خاور میانه
      خاور دور
      اروپا
      امریکای شمالی و جنوبی
      درباره من
      فرتور ها (عکس ها)
      English
 
 
 

 پیشنهاد ها و نوآوری ها

 

کلیه حقوق این وب سایت مربوط به کوروش زعیم ،محفوظ می باشد و هرگونه کپی برداری فقط با ذکر منبع مجاز می باشد