نامه: آيا بهعنوان مثال شما براي كردها حق آزادي انتخاب براي آينده و نحوهي ادارهي زندگيشان قايل هستيد؟
زعيم:
بله منتها ابتدا بايد مشكلات را حلكنيم. اگر در كشور دموكراسي و آزادي انتخابات حاكمشود، امكانندارد از جانب آنها مسايلي مطرح شود كه مثلاً بهنوعي از آن مسايل، مفهوم جدايي استنباطشود.
اگر بركشور ما شرايط دموكراتيك حاكم باشد، آزادي وجود داشته باشد و ما با انتخابات سالم بتوانيم نمايندهي موردنظر خود را داشته باشيم و بدانيم كه نمايندهي منتخب هماني است كه خود ما ميخواهيم و بدانيم كه فرصت حل مشكلات اقتصادي و ايجاد رفاه را داريم و آينده نويددهندهي رفاه است و حقوق بشر هم برابر اعلاميه جهاني حقوق بشر رعايت ميشود، احتمال اين امر بسيار ضعيف خواهدبود.
عبدي:
من بهعنوان يك شهروند ايراني با هر مسألهاي كه بهمفهوم جدايي و اينقبيل چيزها برگردد موافق نيستم و نخواهم بود؛ اما هيچگاه نيز مسأله را به دموكراسي، رفاه و ... كه بهسادگي محقق نميشود معلق نميكنم. هيچكس نيست كه روي قول حسابكند و بتواند قول را بهحساب بانكي خود واريز كند و نقد امروز را به نسيهي فردا بفروشد. من بهعنوان يك ايراني جداشدن را نميپذيرم، اما همچنين بهعنوان يك ايراني بايد شرايطي فراهم كنم كه چنين خواستهاي غيرمشروع شود. اگر تبعيض ادامه پيداكند، البته نبايد انتظار داشت كه آنها به ديگران نگاه نكنند، هرچند كه در عينحال معتقدم اين موضوع مقدم نيست.
بحث اين است كه ما بايد تعريفي از حكومت ارايه ميكنيم كه تو بتواني با آن زندگي كني، مثلاً اگر فردي ايراني با زباني با من صحبتكند كه من نميتوانم آنرا بفهمم و بگويد ما زبان و فرهنگ خودمان را داريم، من ميگويم خوب! آنرا آموزش هم بده، مشكلي وجود ندارد. اما اگر با همهي اينها بخواهد جدا شود، آنجاست كه مشكل پيدا ميشود.
اگر بخواهيم با سياست تجزيهطلبي مقابلهكنيم بايد در عمل نشاندهيم كه نهتنها بهسود قوميتها نيست، بلكه هزينههاي بسيار دارد. بهلحاظ مذهب، زبان و توسعهي اقتصادي بايد چشماندازي ايجاد شود كه هزينههاي جداشدن، بالاتر از ماندن در ايران باشد.
زعيم:
در مبحث مربوط به زبان كه آقاي عبدي ميگويند و مخالفت ايشان با جداشدن، يك تناقض مهم بهچشم ميخورد. اگر شما بههركسي كه گويش خاصي دارد بگوييد آنرا آموزشبده كه تخم تجزيه پاشيده ميشود. اگر به آنها اجازه دهيم زبان خود را آموزش دهند تا ده سال ديگر بچههاي ما همديگر را درك نخواهندكرد و ارتباطها قطع خواهد شد. اين خود يك تجزيهي غير فيزيكي است. در آن صورت اگر به هر منقطهي کشور برويم، بايد يك مترجم همراه داشته باشيم تا زبان همدیگر را بفهمیم. اما ميتوان زبان محلي را در كنار زبان رسمي آموزشداد. زبان رسمي، اجباري است.
عبدي
: آنها كه در اين مورد حرفي ندارند، اما بحث اين است كه چه كسي حق دارد براي آنها تعيين تكليف كند كه زبان خود را ياد نگيرند يا ياد بگيرند. اگر غير از اين باشد يك تبعيض زباني و فرهنگي ايجاد ميشود.
تولايي:
بحث بر سر اجباري بودن يا نبودن زبان رسمي نيست. بحث بر سر بهرسميتشناختن زبانهاي ديگر است. ضمن آنكه برخلاف فرمايشهاي زعيم از نظر بسياري از متخصصان زبانشناسي و اهل فن اين نادرست است كه ما فقط زبان فارسي رسمي امروزي را زبان بدانيم و وقتي كه صحبت از عربي و كُردي و آذري ميشود، آنها را گويش بناميم. چنين حكمي در مورد زبان فارسي دادن و چنين تلقي در مورد ديگر زبانهاي رايج و شايع در ايران دادن در عمل به آن ميماند كه بهزعم عدهاي آنكس كه فارستر است، ايرانيتر است يا فرق نميكند بهزعم عدهاي ديگر آن كس كه شيعهتر است، ايرانيتر است. وقتي زبان و نهگويشهاي محلي مثل گيلكي يا لُري يا ... در مناطق قومي بهرسميت شناخته نميشود و حق و اجازهي تحصيل و تدريس و مكاتبه و زيستن با زبان مادري در مناطق قومي به اقوام داده نميشود، از طرف ديگر حق مشاركت سياسي براي انتخابشدن در سطوح عاليِ مَناسِب و پستهاي طراز اول حكومتي مانند رياستجمهوري هم كه از اين بخش از ايرانيان سلب ميشود، حالا رييسجمهورشدن پيشكش حتي بسياربسيار نادر اتفاق افتاده است كه يك هموطن در مناطق قومي بتواند براي ادارهي امور جاري و عادي زندگي در اين مناطق مثلاً اجازهي انتخابكردن يا انتخابشدن به عنوان مدير ادارهي آب و فاضلاب فلان شهرستان موجود در يكي از مناطق قومي را داشته باشد؛ زمانيكه بحث تقسيم بودجه و تخصيص اعتبار و عمران و آباداني و اشتغال و رفاه نيز بهميان ميآيد باز ميبينيم كه اين مناطق در پايينترين حد و نازلترين سطح از برخورداريها قراردارند و براي معيشت آنچه بهوفور براي آنها قابل دسترسي است قاچاق و دلاليهاي پست و اين قبيل چيزهاست، در مواقع خطر و بحرانهاي ارضي و تهديدات خارجي هم كه بهخاطر موقعيت جغرافياييشان بايد متحمل بيشترين خسارات و هزينهها شوند، پس ديگر بفرماييد كه انتظار داريم از اين بخش از ايرانيان، بهعنوان يك ايراني بايد به چه چيز از ايرانيت فعلي خود تعلق خاطر داشتهباشند؟ حوالهدادن به گذشتهي تاريخي و مفاخر ديرين، بهچه درد امروز آنان ميخورد و در حال حاضر چه مشكلي از مشكلات انبوه آنان را حل ميكند؟
زعيم:
هزاران سال است مردم گيلان به گيلكي صحبت ميكنند و كسي هم نميتواند جلوي آنها را بگيرد که به بچه هایشان گیلکی یاد بدهند. كسي هم تاكنون مانع آموزش گويش محلي به بچهها نبوده است. امروز جهان بهسمتي ميرود كه يك زبان رسمي جهانی در حال شكلگيري است، الان در ايران يك زبان رسمي داريم. آيا بايد عقبگرد كنيم و درحاليكه جهان بهسمت يك زبان واحد ميرود بهسمت تكثر زبان در كشور برويم؟
عبدي:
من هم با آقاي زعيم موافقم و معتقدم زبان مسألهي اصلي نيست اما الان اصلي شده است، چون ميخواهيم آن را ناديده بگيريم. بهنظر من بايد زبان را آزادكنيم و مثلاً در آذربايجان، هم زبان تركي و هم زبان فارسي را آموزشدهيم بعد خواهيم ديد كه چند درصد از مردم حاضر خواهند بود كه بچههايشان فقط تركي را ياد بگيرند. زبانهاي مختلف موجب پراكندگي نيست. اگر يك گيلك خواست گيلكي بخواند از نظر من منعي براي آن وجود ندارد. بهنظر من زبان موجب تجزيه نميشود و براي اين حرف دليل قاطع دارم. صد سال پيش پرچمداران مشروطه چه كساني بودند؟ در آنزمان مسألهاي بهنام مسألهي كُردها نداشتيم، اگر هم بود ربطي به كُردبودن نداشت. در آنزمان چند درصد از مردم آذربايجان فارسي بلد بودند؟ بهندرت كسي فارسي ميدانست. در كميتهي مركزي حزب توده كه همه تحصيلكرده بودند و در اولين كميتهي مركزي كه تهران تشكيل شده بود، بيش از 80 درصد از تركهاي آن كميته فارسي بلد نبودند. امروز در همهي آذربايجان تنها 12 درصد هستند كه يا نميتوانند فارسي حرفبزنند يا خيلي براي آنها مشكل است. مسأله اين است كه در آنزمان گرايش تجزيهطلبي وجودنداشت ولي امروز ممكن است وجود داشته باشد. گرايش به جداشدن ربطي به زبان ندارد، بلكه مربوط به احساس است. قوميتها احساس تحقير ميكنند؛ تحقير زبان و گويش مسألهي اساسي است كه در مورد قوميتها وجود دارد و ما نميتوانيم از يكسو آنان را به تمكين مطلق از ارادهي دولت مركزي دعوت كنيم و از سوي ديگر بگوييم نميتوانند زبانشان را آموزشدهند. آنها حقدارند زبانشان را آموزشدهند اما حق جداشدن ندارند. ما منطقاً بايد به خواست امروزشان احترام بگذاريم و همه را يكسان بدانيم. اگر همينالان جاي من و يكنفر كرد عوضشود و من كُرد سني باشم و او فارس شيعه، بايد ببينيم آيا بازهم من با همان زاويه از اين ديدگاه دفاع ميكنم؟ اگر به اين ديدگاه رسيديم مشكل قوميتها حل خواهد شد.
زعيم:
زبان ما در زمان هخامنشيان فارسي پهلوي بود. زبان پهلوي دو شاخه داشته، يكي پهلوي جنوبي كه فارسي است و ديگري پهلوي شمالي كه آذري است. زباني كه در آذربايجان صحبت ميشود، پهلوي شمالي است. بعد از حملهي مغولان و سلجوقيان، واژههاي مغولي و تاتاري وارد آن زبان شد و بخشی از دستور زبان خود را به آن تحميلكرد. تا 300سال پيش، زبان دربار امپراتوري عثماني، فارسي بوده است. خليفههاي بغداد هم نامهها و حكمهاي دربار را به فارسي مينوشتهاند. در چین زبان درباری فارسی بوده، در هندوستان 800 سال زبان رسمی فارسی بوده. شما اگر به آذربايجان كه امروز يك استان است نگاه كنيد، نام شهرها، رودها و ... همه چیز فارسي است. تنها در مسير حملهي مغول، واژههای جغرافیایی تغيير كرده است.
مشكل هميشه زماني بهوجود آمده است كه يا دولت قوي مركزي وجود نداشته است كه بتواند با زور سرنيزه همه را نگهدارد يا زمانيكه دموكراسي نداشتهايم.
تجربه نشان ميدهد وقتي براي یک مدت كوتاه دولت دموكراتيك داشتيم، همه از ته دل با دولت مركزي همراه بودند و هيچ انگيزهاي براي جداشدن نداشتند؛ علت هم آن بوده كه به آنها احترام گذاشته ميشده و ميديدند كه ميتوانند در ادارهي كشور مشاركتكنند. امروز به دو دليل، يكي آنكه قانون ما تبعيض مذهبي را اِعمال ميكند و دوم اينكه سيستم حكومتی با مردمسالاري فاصلهي زيادي دارد، ساختار حكومتي توان حل اين مشكل را ندارد. تا همهي همميهنان فرصت برابر و آزادي انتخاب نداشته باشند، مشكل ادامه خواهد داشت.
من بهعنوان يك شهروند اطمينان خاطر ندارم كه رأي من بتواند اثرگذار باشد و سرنوشت خود و اين ساختار را تغييردهد. تا اين ساختار تغيير نكند و همهي هموطنان آزادي برابر و فرصتِ برابر نداشته باشند، اين مشكلات ادامه دارد.
عبدي:
بهنظر من هر نيرويي كه خواستار حاكميت قانون، آزادي، دموكراسي باشد، نبايد مسألهي قوميتها را صرفاً به دموكراسي منوط كند. بايد در مورد قوميتها ديدگاه روشن داشتهباشيم و به زبان و مذهبشان احترام بگذاريم؛ اين دو، يعني زبان و مذهب بسيار مهم است. اما من بههيچعنوان قبول نميكنم كسي از موضع سياسي در مورد زبان صحبت كند؛ چون اين سركوب است. از موضع علمي، يك محقق ميتواند دربارهي زبان فارسي و سره و ناسرهاش صحبت كند اما صحبتكردن از موضع سياسي دربارهي زبان بيبروبرگرد سركوب است، اگرچه مبتني بر پشتوانهي نظري – تاريخي هم باشد.
مذهب كه مهمتر از زبان است. اگر ما بهخود حقدهيم زبان ديگران را تخريبكنيم، عدهاي هم بهخود حق ميدهند كه براي ايدئولوژي، عقيده و مذهب ديگران تعيين تكليف كنند و مثلاً هركس اين حرف را بگويد باطل است؛ البته از موضع تاريخي بحثي ندارم. كسي كه شيعه است ميتواند بر سر عقايدش بحثكند. اما از موضع سياسي در يك سيستم دموكراتيك بايد اين حق را براي آنان به رسميت شناخت. اگر از موضع افرادي كه مسألهي قومي دارند به موضوع نگاه كنيم، بهنظر من اگر نخواهند با تأكيد روي موضوع مذهب، نژاد يا زبان بايستند برايشان مشكلساز خواهدشد. چراكه وقتي قوم الف كه بههردليل در تبعيض است، هويت خود را حول مسألهي قوميت شكلدهد و جلوي سيستم مركزي بايستد، نه تنها همهي ديگران را با خود بد ميكند كه در درون خود هم مخالف دارد و اين جزبه بيراهه رفتن نيست. بنابراين همانقدر كه يك نيروي ملي بايد به موضوع آنها توجه كند، آنها هم بايد مبارزهشان را حول دموكراسي عمومي شكلبدهند و از اين منظر به قضيه بپردازند و همچنين توجه داشته باشند كه دستيابي ايرانيان به يك جامعه دموكراتيك بسيار محتملتر از جداشدن از اين جامعه است، آنهم جداشدني كه معلوم نيست آخر آن به كجا ختم خواهد شد. اين نوع تلاش براي جداشدن همه را عليه آن قوم متحد ميكند، ضمن اينكه تازه اول دعوا خواهد بود. مثال روشني بزنم؛ مثلاً فرض كنيد كُردها و تركها از ايران جداشوند، جنگي بين خود آنها شكل ميگيرد كه آن سرش ناپيداست. آنچه در تركيه رُخ داد نمونهي روشن آن است و بدتر از آن در ايران اتفاق خواهد افتاد. من معتقدم بايد به مسألهي نيروهاي ملي، قومي توجه داشت و مشكلات آنها را منوط به حل مسألهي ايران نكرد، همانطور كه زنان يا مردان نيز نبايد همهي مسايل را به مسألهي خودشان تقليل بدهند و مسايل ديگر را درنظر نگيرند؛ چون اگر اين كار را نكنند ديگران را در مقابل خود قرار ميدهند و بهنظر من منجر به نتيجه نخواهد شد.
در گذشته ما مسألهاي بهنام مسألهي قومي نداشتيم. پيشتر، تركيب جمعيت اينگونه نبود و در تركيب جمعيت ايران فارسها در اقليت قرارداشتند. از دهههاي 30 و 40 به بعد بهدليل بهبود شرايط اقتصادي كه ابتدا براي مناطق مركزي رخداد، رشد جمعيت بالارفت و تركيب جمعيت تغييريافت. اگر گيلك، مازني، لر و ... را جزو فارسها در نظر بگيريم، جمعيت فارس به حدود 60 تا 65 درصد رسيده است. با اينحال در دههي اخير قضيه معكوسشده، چراكه بهدليل گذشتن از نقطهي اوج توسعه، كاهش رشد جمعيت ابتدا از مناطق مركزي آغاز شده است و اين مسألهاي بسيار كليدي است. در عين آنكه صد سال پيش، جمعيت فارسها از همهي اقوام بيشتر بود. از دههي بيست تا شصت اين جريان تغييركرد و اين مسأله را تشديد كرد.
اما نكتهي مثبت مسألهي زبان است؛ مثلاً اقوامي كه نتوانند فارسي را بفهمند يا صحبتكنند، تعدادشان بسيار كم شده است، اما اين موضوع بهخوديخود مسأله را حل نميكند. موضوع ديگري كه تقويتكنندهي يكپارچگي و تماميت ارضي است، مسألهي مهم پيوستگي اقتصادي است. صدسال پيش، وضعيت بهصورت امروز نبود و همهي عشاير خودمختار بودند و با آنسوي مرزها مبادله داشتند. اما امروز گسترش شبكهي خدمات عمومي مانند گاز، شبكهي برق، تلفن و ... و همچنين پيشرفتهاي علمي و فرهنگي و ... كمك كرده است تا فضا براي ايرانيان مناسبتر از چند دههي پيش باشد. تنها مسألههايي كه ميمانند يكي مسألهي سياسي است و ديگري فضاي هويتي. ما هويت غالب نداريم و همواره اين خطر وجود دارد كه يك كُرد يا آذري خود را در هويت منطقهاي بهتر بيابد. در مجموع بهنظر من اگر بتوانيم به توافق برسيم كه فضاي سياسي را اصلاحكنيم، مسايل قومي تخفيف پيدا ميكند؛ هرچند كه حل نخواهد شد؛ اين يك مسألهي كاملاً جدي است.
تولايي:
شرط اولقدم اين اصلاح سياسي كه آقاي عبدي به آن اشاره ميكنند اين است كه در سارختارهاي حقوقي و قانوني كشور، شأن هر ايراني صرفنظر از مذهب، نژاد، جنس، زبان و هرنوع تعلق مرامي و مسلكي بهعنوان يك شهروند كه داراي حقوق برابر با ديگر شهروندان است بهرسميت شناخته شود. چنين چيزي در حال حاضر وجود ندارد و حتي ميبينيم كه در قانوناساسي بهمثابه پايهايترين منشور تنظيم روابط بين مردم و حكومت و سند بنيادين تعيين مناسبات حقوقي و ساختار قانوني كشور، چنين نگاه و تلقي نسبت بهفردفرد ايرانيان وجود ندارد. مثالهاي چنين نارسايي قانوني در ساختارهاي حقوقي موجود در كشور بسيار متعدد است و نمونههاي فراواني ميتوان براي آن ذكركرد. متناسب با اين تغيير و به موازات انجام اين اصلاحات ساختاري كه معناي آن در عمل يعني دموكراتيكشدن ساختارهاي حقوقي، درنظام و ساختارهاي حقيقي كشور كه نمودهاي سازماني آن در سيستم اداري و بروكراتيك و مناسبات اقتصادي و سازوكار بودجهبندي و مديريت اجرايي كشور متبلور ميشود نيز بايد اصلاحات بنيادين و اساسي دموكراتيك صورتگيرد. بالاخره ما در يك كشوري زندگي ميكنيم كه خواسته يا ناخواسته داراي تنوع و چندگونگي فرهنگي، قومي، مذهبي و زباني است. بايد مبتني بر ساختارهاي حقوقي دموكراتيك، سازوكاري در ساختارهاي حقيقي كشور ايجادشود كه بتواند اين تنوع و تكثر فراوان را بهگونهاي مشاركتپذيرانه در خود هضمكرده و اجازهي ادارهي مستقل همهي امور مردم و از جمله اقوام را از مرحلهي بررسي و تصميمگيري و اجرا تا نظارت و بهرهبرداري و منتفعشدن از تصميمات در چارچوب منافع ملي ايراني يكپارچه را به مردم بدهد. چنين سازوكاري وقتي كه مبناي دموكراسي باشد و اصل بر زيست انساني شهرونداني باشد كه قبل و پيش از هرچيز شهروند محسوب ميشوند، شهرونداني كه داراي حق برابر و مطلقاً يكسان در همهي انتخابها و حقوق شهرونديشان هستند، شهرونداني كه شيعهبودن يا فارس و مركزنشين بودن يا تعلقخاطر و رفتار داشتن بهنظام حكومتي هيچ حق ويژهاي بهعنوان شهروندان فارس يا شيعه يا مركزنشين براي آنان ايجاد نميكند، قابل تحقق و پيادهشدن است. چنين سازوكاري امروزه در بسياري از كشورهاي دنيا و در بيش از 80 كشور در شرق و غرب عالم كه بهلحاظ تنوع و تكثر داراي وضعيتي مشابه ايران هستند، اجرا ميشود و دليلي وجود ندارد كه در كشور ما البته متناسب با ويژگيها و شرايط خاص اقليمي و سياسي و فرهنگي و غيره، نتوان مدل خاص و ويژهاي از اين سازوكار را براي ايران طراحي و تبيين كرد.
عبدي:
شرايط بينالمللي جاذبهها را تغيير داده است، پنجاه يا صد سال پيش، اگر يك حكومت قدرتمند مركزي وجود داشت كه ميتوانست ظاهراً با سركوب، همهي اقوام را درون خود نگه دارد، اما از سوي ديگر جاذبهاي هم وجود نداشت كه انگيزهاي براي تجزيهطلبي ايجادكند، زيرا وضع كشورهاي همسايه از ما بدتر بود. ولي امروز شرايط متفاوت است. امروزه روند بينالمللي، روند دموكراسي و اقتصاد درهم آميخته است. روند كنوني، روند تحمل يكديگر و تعامل با همديگر است. امروز ما همان جاذبههايي را داريم كه پنجاه يا صدسال سال پيش داشتيم، درحاليكه در اطراف ما تغييرات چشمگيري روي داده است. كشورهايي كه پنجاه سال پيش جاذبهاي نداشتند، امروز كمكم دارند جاذبه پيدا ميكنند. آنها خود را وارد فرآيند بينالمللي كردهاند اما ما مثل جزيرهاي دورافتاده هستيم. كسي هم نميخواهد در يك جزيرهي بسته زندگيكند. ما بهخاطر رفتار سازمانيمان بهصورت يك جزيره درآمدهايم. و طبيعي است كه هركسي بخواهد از جزيره فراركند براي همينهم گريز از مركز شدت پيدا كرده است. پس بايد نخست اين مسأله را حلكنيم. اگر اين مسأله حلشود ما ديگر مسألهي قومي نخواهيمداشت. البته شيطنتهايي وجود خواهدداشت ولي حتي شيطنت برونمرزي هم كم خواهدشد. اگر خود را به جامعهي جهاني ملحقكنيم و با فرآيند آن همسو شويم و آزاديهايي را كه قوانين بينالمللي تجويز ميكند محترم بشماريم، ديگر دليلي ندارد كه گريز از مركز وجود داشتهباشد. ديگر فرقي نميكند شما در تهران باشيد يا در كابل يا لندن. امروز ايرانيها حتي به افغانستان هم مهاجرت كردهاند؛ چراكه آنجا آيندهي بهتري را نويد ميدهد. بنابراين ما با ثابت نگهداشتن سيستم خود و واردنشدن به جامعهي جهاني، خود را محصوركردهايم و در اين شرايط مسلماً همميهنانمان فرارميكنند. اين تنها محدود به مرز نميشود بلكه تفاوتهاي مذهبي و نهصرفاً زبان و قوميت هم در اين امر دخيل است و اين براي ما خطرناك است.