متن سخنرانی مهندس کورش
زعیم ( عضو شورای مرکزی جبهه ملی ایران)
در گردهمایی هواداران جامعه مدنی و دموکراسی در همدان
28 امرداد 1383
به مناسبت سالگرد 28 مرداد 1332
کودتای
28 مرداد 1332، یکی از رویدادهای مهم تاریخ معاصر ماست که درباره آن کتاب و مقاله
های زیادی نوشته شده و اظهار نظرهای فراوانی انجام گرفته است. من دراینجا نمی
خواهم تکرار تاریخ بکنم و جنبش ملی شده نفت را که منجر به کودتا وسرنگونی دولت
قانونی و مردم سالار مصدق توسط نیروهای بیگانه شد شرح بدهم. آنقدر مقاله و کتاب در
باره این رویدادها و حوادث لحظه به لحظه کودتا نوشته شده که با مراجعه به آنها می
توان اطلاعات بسیار دقیقتری بدست آورد. من در اینجا می خواهم به ریشه های نفرت و
رویارویی مردم ایران با نفوذ بیگانه در تاریخ معاصر ما و دلایل پشت پرده کودتایی
که سرنوشت غم انگیزی برای نیم قرن زندگی مردم ایران رغم زد بپردازم.
بسیاری
از صاحب نظران، نهضت ملی کردن نفت را یک مبارزه برای حفظ منافع اقتصادی کشور
تلقی و آنرا از این دیدگاه بررسی و داوری
کرده اند. بهمین دلیل انتقادهایی را نسبت به سازش ناپذیری دکتر مصدق در برابر
پیشنهادهای بهبود شرایط و افزایش سهم ایران در قرارداد نفت روا داشته اند. آنان
همین سازش ناپذیری را فراهم آورنده شرایط مناسب برای کودتای ضد دموکراسی 28 مرداد
ارزیابی می کنند. در صورتیکه مبارزه برای ملی کردن صنعت نفت بهیچوجه اقتصادی نبود.
این مبارزه برای رهایی از سلطه بیگانه،
بازگرداندن غرور و استقلال ملی و توقف تحقیر ملت ایران توسط کشورهای امپریالیستی
زمان، یعنی انگلستان و روسیه و رهایی از میراث رژیم فاسد و ضد ایرانی قاجار بود. بیش
از یک سده سلطه و دخالت بیگانگان در همه امور کشور به چالش کشیده شده بود. اقتصاد
هیچ نقشی در این مبارزه نداشت.
ریشه
مسائل ایران و جنبش دموکراسی بر می گردد به سلسله قاجاریان که از یک ایل مهاجر و
بی علاقه به ایران بودند. شاهان قاجار، بویژه ناصرالدین شاه، بطورکلی از بی عرضه
ترین، فاسدترین و بی وطن ترین شاهان این سرزمین بوده اند. احساس ایرانی بودن آنها
بسیار ضعیف بود و تنها بفکر زندگی اشرافی، خوش گذرانی، مسافرتهای تجملی به خارج و
ولخرجی های خارق العاده خود بودند. ناصرالدین شاه که برای تامین هزینه سنگین دربار
بی در و پیکر و حرمسرای ششصد نفره خود، نه
تنها مالیات های سنگین به مردم می بست، بلکه اموال بازرگانان ثروتمند را هم مصادره
و حتا برای اخذ وام دست بسوی بیگانگان بویژه انگلستان و روسیه دراز می کرد. بیگانگان
هم بدون گرفتن امتیازهایی وام نمی دادند. با شناخت از خلق وخوی شاه و نیازهای تمام
نشدنی او، کمکهای مالی پای بیگانگان به دخالت در امور داخلی و سیاست خارجی کشور
باز کرد. دیگر دربار بدون مشورت با سفارتخانه های انگلستان و روسیه جرات انجام هیچ
کاری را نداشت و هیچ منصب مهمی بی صلاحدید آنها تفویض نمی شد. امیر کبیر که، مانند
مصدق بعدها در زمان حکومت پهلوی، برای بازگرداندن استقلال سیاسی، رهایی از سلطه
بیگانه و اصلاح ساختار سیاسی و اقتصادی کشور ظهور کرده بود فدای همین دسیسه های
بیگانه با کمک دربار شد.
درسال
1857، ناصرالدین شاه امتیاز کشیدن و بهره برداری ازخط تلگراف سراسری ایران را، که
اروپا را به هندوستان پیوند میداد، به انگلستان واگذار کرد. او امتیازهای متعدد دیگری
هم در برابر گرفتن پول به فرانسوی ها، آلمانها و اتریشی ها واگذار کرد. در سال
1872، در ازای یک مبلغ ناچیز، کل امتیاز انحصاری بهره برداری از همه صنایع ایران،
آبیاری مزارع، منابع طبیعی، راه آهن و اتوبوسرانی، بانک مرکزی و چاپ اسکناس را به
شخصی بنام رویتر واگذار کرد. لرد کرزن، سیاستمدار انگلیسی درباره این قرارداد گفت
«کامل
ترین و خارق العاده ترین تسلیم تمامی منابع صنعتی یک کشور به دستان بیگانه، که تا
کنون در تاریخ بشر کسی در رویا دیده باشد، چه رسد به انجام آن». روسیه شدیدا
نگران شد، و حتا دولت انگلستان هم نگران شد که رویتر پا فراتراز گلیم خود گذاشته
وغیرعملی بودن آن مایه گرفتاری بین المللی و دشمن تراشی برای انگلستان خواهد شد. یک سال بعد قرارداد به
خواست همان بیگانگان لغو شد!
این
خفت بزرگ را مردم ایران فراموش نکردند، ولی ناصرالدین شاه دست بردار نبود. او در
سال 1891، صنایع تنباکوی ایران را به بهای پانزده هزار پوند به شرکت تنباکوی
پادشاهی انگلستان فروخت. طبق این قرارداد، کشاورزان ایرانی میبایستی تنباکوی خودرا
به این شرکت می فروختند، ومصرف کنندگان ایرانی می بایستی تنباکوی مورد نیاز خود را
از شبکه مغازه های این شرکت خریداری می کردند. این قرارداد که لطمه زیادی به
تولیدکنندگان و بازرگانان ایران می زد، صدای نارضایتی را درسراسر کشور بلند کرد.
در آن زمان غلیان یکی از رایج ترین سرگرمی مردان و زنان در سراسر ایران بود. زنان
حرمسرای ششصد نفری شاه در میان شگفتی همگان در اعتراض به قرارداد انحصار تنباکو، از
غلیان کشیدن دست کشیدند! این فداکاری بزرگی بود، زیرا آنان از مهمترین سرگرمی خود
صرفنظر می کردند. بازرگانان تنباکو محصول خود را در میدانهای شهرها آتش زدند و میرزای
شیرازی پس از مراجعه بازرگانان به او و درخواست فتوا، تنباکو را تحریم کرد. در واقع،
سنگ زیربنای جنبش دموکراسی در ایران، به عقیده من، دراین زمان نهاده شد. مردم
دربرابر تصمیم گیری ضد منافع ملی حکومت برخاستند، و برای نخستین بار اراده خود را
به یک حکومت مطلقه تحمیل کردند وباعث لغو قرارداد انحصار تنباکو شدند. ناصرالدین
شاه سرانجام، در سال 1896، ترور شد و نیم قرن هوسرانی و فساد و نوکری بیگانه به
پایان رسید.
پسر
او مظفرالدین شاه، که در کم عقلی و آزمندی و ولخرجی، دست کمی از پدر نداشت. در سال
1901، امتیاز انحصاری اکتشاف و بهره برداری از منابع نفت و گاز را برای شصت سال به
ویلیام ناکس دارسی انگلیسی واگذار کرد. امضای قرارداد دارسی، هرچند ده سال طول
کشید تا به استخراج نفت برسد و سالها بعد وسیله سلطه سیاسی انگلستان شود، ولی
تاریخ معاصر ایران را رقم زد.
بیداری
ملی مردم ایران که از آغاز مبارزه وشورشهای انحصار تنباکو رشد فراوانی کرده بود،
دیگر آماده پذیرفتن حکومت مطلقه و عدم پاسخگویی دولت به ملت نبود. تکیه پادشاهان
قاجار به بیگانگان، ایران را میدان رقابت
ودخالتهای انگستان و روسیه درکلیه امور کشور کرده بود. ازسوی دیگر، بعلت نفوذ و
اثرات انقلاب کبیر فرانسه در ایران، این باور درمردم تقویت شده بود که فرمانروای
کشور باید عادل باشد و نباید بتواند برخلاف میل و مصالح ملت کاری انجام دهد. در آن
زمان حتا این انگاره قوت گرفته بود که نظام پادشاهی دیگر کارآیی ندارد و می توان
آنرا مانند فرانسه سرنگون کرد. انجمن های پنهانی ضد پادشاهی در شهرهای گوناگون
به فعالیت افتاده بودند و کتابها و داستانهای
انقلاب فرانسه دست به دست می گشت.
در
سال (1284) 1905، پس از شکست روسیه از
ژاپن، شورشهای ضد تزاری در روسیه و درخواست حکومت پارلمانی درآنجا آغاز شد. همین
جرقه برای مخالفان پادشاهی درایران کافی بود. در دیماه 1284، که چند نفر در بازار
دستگیر شدند، بهانه لازم را برای تظاهرات مشروطه خواهی در ایران فراهم کرد. مردم
خواهان یک مجلس شورا برای قانوگذاری و اداره کشور شدند که در آن هیچ تفاوت طبقاتی وجود
نداشته باشد. سرانجام جنبش مشروطه خواهی، با وجود مخالفت شدید روحانیان سنت گرا، پیروز
شد و نخستین مجلس شورای ملی در مهرماه 1285 تشکیل شد. چند ماه بعد مظفرالدین شاه
مرد. این نخستین گام در راستای تلاش برای استقرار دموکراسی در ایران بود، که هنوز هم
پس از صد سال ادامه دارد.
ازهمان
زمان مجادله میان آزادیخواهان که یک حکومت جدا از دین می خواستند و روحانیان سنت
گرا که حکومت دینی می خواستند آغاز شد. برخی روحانیان آزادی دین را درقانون اساسی
معادل براندازی اسلام از جامعه قلمداد کردند. حتا میان روحانیان هم دو دستگی افتاده
بود. یک دسته آنان اسلام را قابل انطباق با شرایط مدرن روز تلقی می کردند و می
گفتند که قانونهای سکولار تا آنجا که مغایر اصول اسلام نباشد پذیرفتنی است. دسته دیگرسنت
گرایانی بودند که انگاره های نوین رامغایر باتعالیم اسلام می دانستند. در خرداد
1287 (1908)، محمد علی شاه به پشت گرمی و پشتیبانی روحانیان سنت گرای مشروعه خواه و
نیروهای نظامی بیگانگان، عده ای لات را با شعار "ما قران می خواهیم، ما قانون
اساسی نمی خواهیم" به خیابانها ریخت، و سپس مجلس را به توپ بست و تعطیل کرد.
هر دو قدرتهای امپریالیستی انگلستان و روسیه که جنبش اصلاحات را خطری برای ادامه
سلطه خود بر ایران می شمردند، محمد علی شاه را به مقاومت در برابر مشروطه خواهان تشویق
می کردند. ولی مردم به خیابانها ریخته تظاهرات کردند، شاه مردم را به گلوله بست و عده
ای کشته شدند، ولی سرانجام شاه از ترس مردم به سفارت روسیه پناه برد، و مجلس کار
خودرا از سرگرفت. نخستین حرکت مجلس استخدام یک بانکدار امریکایی بنام مورگان شوستر
به عنوان خزانه دار کل کشور بود تا به وضع مالی کشور سروسامانی بدهد وحکومت را به
مجلس و مردم پاسخگو کند. شوستر آشکار کرد که هردو دولتهای روسیه و انگلستان با
معاملات پشت پرده خود، خزانه ایران را غارت می کردند. هردو کشور روسیه وانگلستان
درخواست اخراج شوستر را کردند، و در برابر مقاومت مجلس، روسها سربازان خود را وارد
ایران کردند ( 1290). شاه به پشتیبانی ارتش بیگانه مجلس را بست وبسیاری
ازنمایندگان را دستگیر کرد. به این ترتیب، پنج سال مبارزه مشروطه خواهی که میرفت تا
دموکراسی را در ایران استقرار بخشد با دخالت بیگانگان خاموش شد.
جنبش
مشروطه خواهی که می توان آنرا جنبش قانون اساسی نامید، تحول بزرگی در تاریخ سیاسی
ایران بود. برای نخستین بار، همه مردم درتعیین
سرنوشت خود سهیم می شدند، نظام نوینی در زندگی اجتماعی و سیاسی ملت پی ریزی شده
بود، استقلال سیاسی را به ایران بر می گرداند و امید نجات کشور را از فقر و عقب
ماندگی نوید می داد. این جنبش توسط نیروهای انگلستان و روسیه، که درهمان سالها
ایران را طی معاهده ای میان خود تقسیم کرده بودند، سرکوب شد. مردم ایران این ذلت و
تحقیر را نیز هرگز فراموش نکردند، و انگستان و روسیه به عنوان دو عامل بدبختی و تحقیر
ملی در ذهن ها ماندگار شد.
در
طی جنگ جهانی اول، روسیه دچار انقلاب بلشویکی شد و نفوذ خود را در ایران از دست
داد، ولی انگلستان که در همان جنگ به اهمیت نفت ایران بعنوان یک منبع انرژی
استراتژیک، که نیروی دریایی عظیم آن کشور را تغذیه می کرد، پی برده بود، به سرعت
جای خالی روسیه را در ایران پر کرد. قرارداد دارسی تبدیل به شرکت نفت انگلیس و
ایران شد که در آن دولت انگلستان سهامدار اصلی بود. وینستون چرچیل، در آن زمان،
این قرارداد را «
هدیه ای از دنیای فرشتگان، ماورای هرگونه تصورات و رویا های ما»
خواند. در سال 1919 (1298) انگلستان، برای حفاظت از این منبع انرژی، با رشوه دادن
به درباریان، موافقتنامه ننگینی را بر احمدشاه تحمیل کرد. تحت این موافقتنامه،
دولت انگلستان کنترل کامل ارتش ایران، خزانه، شبکه ترابری و مخابرات کشور را بدست
آورد. آنگاه، برای تضمین تسلط خود، انگلستان در ایران حکومت نظامی برقرار کرد و با
فرمان آغاز به اداره کشور کرد. این قرارداد تبلور و اوج یک قرن سلطه سیاسی
انگلستان در ایران بود. مردم ایران این تحقیر ملی و خفت و خاری ناشی از این
قرارداد را نیز هرگز فراموش نکردند.
در آن زمان، منطقه کنونی عراق و اردن و فلسطین، پس از شکست
عثمانی ها، بدست انگلستان افتاده بود و ایران به عنوان پیوند دهنده هندوستان با
منطقه جدید نفوذ اهمیتی استراتژیک داشت. لرد کرزن، وزیر خارجه انگلستان، دراین
باره گفته بود که "
ما نمی توانیم اجازه دهیم، میان امپراتوری خاوری ما
هندوستان و سرزمینهای میانرودان که اکنون زیر کنترل ماست، نسبت به ایران بی اعتنا
باشیم و اجازه دهیم که در سوء مدیریت،
توطئه های دشمنان، هرج ومرج مالی و بی نظمی سیاسی بماند. اگر ایران رها شود، توسط
بلشویک ها از شمال اشغال خواهد شد".
مواففتنامه
انگستان و ایران، آخرین ذره استقلال سیاسی و اقتصادی کشور ما را از بین برد، غرور ملی
و تاریخی ایرانیان، بعنوان یک ملت بزرگ و بافرهنگ، جریحه دار شد و ملت احساس تحقیر
شدیدی کرد. جنبش های تجزیه طلبی به علت نارضایتی درسراسر ایران پاگرفت. در شمال،
مخالفان کمونیست دولت، جمهوری سوسیالیستی شوروی ایران را تشکیل دادند، و شوروی در پشتیبانی
از آنها در انزلی نیرو پیاده کرد. همینطور، درچند استان از جمله خوزستان، جنبشهای
تجزیه طلبانه سر برافراشتند، و سراسر کشور را یاغیان و راهزنان ناامن و زندگی را
بر مردم تنگ کردند. انگلستان که این افسار گسیختگی و هرج و مرج را به سود خود نمی
دید، زیرا هیچ مرکز تصمیم گیری در کشور قدرت کافی برای تضمین منافع آنها را نداشت،
رضا خان را که در آن هنگام، بعنوان فرمانده لشگر قزاق، که تنها نیروی سازمان یافته
و با تجربه جنگی در ایران بود، و دائم در حال زد و خورد با یاغیان و راهزنان در
سراسر کشور بود و به شجاعت و استقلال رای معروف شده بود، برای کودتا علیه احمد شاه
ناتوان برگزید. درخواست انگلستان این بود که رضاخان فرمانده کل قوا شود و احمد شاه
را وادار به گماشتن سید ضیاء بعنوان نخست وزیر کند. رضاخان هم این کار را کرد که
به کودتای سوم اسفند معروف شد. سپس به جنگی خشونت بار و موفقیت آمیز علیه شورشیان
و تجزیه طلبان پرداخت. پس از اینکه شورش ها خوابید و کسی از ترس او سر بلند نمی
کرد، رضاخان سید ضیاء نخست وزیر کودتا را برکنار کرد، و الهام یافته از حرکت
آتاتورک در ترکیه، برای حکومت ایران نظام جمهوری پیشنهاد نمود که خود رییس آن باشد.
روحانیان به رهبری و سماجت مدرس، از ترس اینکه مبادا رضاخان هم مانند آتاتورک دست
روحانیان را از دخالت در حکومت کوتاه کند، ورییس جمهوری مستبد شود، با جمهوری
شدیدا مخالفت کردند و اصرار به حفظ رژیم پادشاهی را نمودند. رضاخان هم از فرصت
استفاده کرد وخود را پادشاه نامید وتاجگذاری کرد. به این ترتیب ایران از یک نظام
حکومتی جمهوری محروم شد. یک دیپلمات انگلیسی در آن زمان گفت:
"هرم قدرت در
ایران همیشه سست بوده، ولی روی پایه خود قرار داشته است، و حالا بازهم سست است،
ولی روی نوک آن قرار دارد و سرنگونیش آسان تر". همینطور هم شد. انگلستان
پس از تمدید قرارداد دارسی در زمان رضا شاه، او را که می رفت در طی جنگ جهانی دوم
به آلمانها گرایش پیدا کند و مستقل از سیاست انگلستان تصمیم گیری نماید، بسادگی
معزول و تبعید کردند. تحقیر ملت ایران توسط انگلستان ادامه داشت.
پس
از پایان جنگ و عزل رضا شاه که حکومتی بسیار مستبدانه و خشن داشت، جوی نسبتا آزاد
بر کشور حاکم شد. انگلستان که مایل بود برای حفظ منافعش کنترل دولت ایران را در
دست داشته باشد، دنبال کسی برای پادشاهی ایران میگشت که بتواند با قدرت حکومت کند،
زیرا محمدرضا را جوانی بی اراده، ترسو و خوشگذران می دانست. سرانجام به محمدرضاشاه
تن در داد، ولی او را دائم هدایت میکرد تا موقعیت و قدرت خود را تحکیم بخشد. محمد
رضا شاه پادشاهی خود را مدیون انگلستان بود، چون در زمان تبعید رضاشاه، آنها می
توانستند هر کس دیگری را در راس امور کشور قرار دهند. تشکیل مجلس سنا که شاه نیمی
از اعضای آنرا منصوب کند، حق انحلال مجلس و حق معرفی نخست وزیر از جمله امتیازاتی
بود که با راهنمایی عوامل انگلستان پیشنهاد و به تصویب اولین مجلس پس از جنگ رسید.
آزادی
نسبی، بسیاری از شرایط ناپیدای تحقیر ایرانیان توسط انگلستان را هویدا ساخت.
اعتصاب کارگران صنعت نفت در آبادان وضعیت زندگی آنانرا برای مردم آشکار کرد.
کارگران شرکت نفت انگلیس و ایران با دستمزدی معادل نیم دلار در کاغذ آباد زندگی می
کردند، مرخصی نداشتند، مرخصی درمانی نداشتند، آب سالم و برق نداشتند و در گرمای50
درجه نه یخچال و نه پنکه. درزمستان که رودخانه طغیان میکرد، تا زانو در خیابانهای گلی راه می رفتند، بهترین
همنشینشان مگس و حشرات و جانوران موذی بود. خانه هایشان را از ورق بشکه های نفت و
مقوا می ساختند که درتابستان با تنور تفاوتی نداشت. پیاده به سر کار می رفتند و
حمام تجمل بود. ازسوی دیگر، شهرک مسکونی کارمندان انگلیسی بازیباترین شهرکهای جهان
رقابت می کرد. درخت و گل و برق و کولر و استخر و باشگاههای تفریحی، انواع خودروها
برای رفت و آمد و تمام امکانات مدرن زندگی به هزینه ما برایشان فراهم بود. روزانه
بیست هزار بشکه بحساب ایران برای اداره پالایشگاه هزینه می شد که همگی صرف رفاه
کارمندان انگلیسی می شد، درحالیکه ایرانیان با گرمای طاقت فرسا، موش و حشرات زندگی
می کردند و برای خنک شدن در بشکه های آب می نشستند.
درحالیکه
سود گزارش شده شرکت نفت انگلیس وایران، مثلا درسال 1947، معادل 112 میلیون دلار
بود که ازآن فقط 20 میلیون دلار به ایران میرسید. البته چون ایران کنترلی بر
صادرات نفت نداشت، هیچکس از مقدار واقعی نفت استخراج و صادر شده خبر نداشت.
احتمالا" ذخیره نیروی دریایی و ارتش انگلستان جزو فروش بشمار نمی آمدد.
این
انگاره همه گیر درایران که "
همه چیز زیر سر انگلیسی هاست،" پس
زمینه ای بسیار منطقی و واقعی دارد. واضح است ملتی به عظمت ملت ایران که در طی چند
هزار سال موجودیت و همبستگی خود، جهان را مدیون دانش و فرهنگ خود کرده، همیشه در
اندیشه های فلسفی و جنبش های مردمی پیشگام و بدعت گذار بوده، و اشغال کنندگان وحشی
و بی فرهنگ را در طول تاریخ خود رام و بافرهنگ و متمدن کرده، نمیتواند سلطه یک
کشور بیگانه را، حتا اگر نیرومند ترین و بانفوذترین امپراتوری روز جهان باشد، برای
مدت زیادی تحمل کند. اکنون زمینه برای ظهور یک رهبر مردمی فراهم بود. مردم تشنه
دموکراسی و احقاق حقوق خود بودند و به رژیم موجود که بازمانده فساد قاجار و دیکتاتوری
رضاشاهی و نشانه نفوذ بیگانه درسیاست و اقتصاد کشور بود، اعتماد نداشتند. دکترمحمد
مصدق، که درآن زمان بعلت مخالفتهایش با دیکتاتوری رضا شاه و عملکرد خوبش در مقام
های رسمی و در مجلس های گذشته، محبوبیت زیادی در میان مردم داشت، در این زمان از
کناره گیری پانزده ساله اجباری خود به سیاست بازگشت و درسال 1322، نماینده اول
مردم در مجلس چهاردهم شد.
داستان
ملی شدن صنعت نفت و نخست وزیری مصدق را دیگر تکرار نمی کنم، زیرا همه جزییات آنرا
بارها خوانده اید. آنچه مهم است موضع انگلستان و دخالت امریکا در براندازی دولت
مصدق است که به علت پیروزی او بر امپراتوری بریتانیا در ملی کردن صنعت نفت ایران و
شکست دادن و کمک به زوال این امپراتوری است. انگلستان در آن زمان با وجود از دست
دادن هندوستان، هنوز ایران را قلمرو نفوذ خود می شمرد، استقلال سیاسی ایران را به رسمیت
نمی شناخت و دولت مصدق را بعلت عدم تمکین به خواستهای دولت انگلستان یاغی می شمرد،
و حاضر به هیچ گونه مذاکره با یک دولت متمرد نبود! بیش از یک سده جولان آزاد در
فضای سیاسی ایران، این کشو را جزوی جدانشدنی از سیاست خارجی دولت انگلستان کرده بود
که آنها نمی توانستند آنرا به آسانی به کنار گذارند. انگلستان هنوز در نوستالژی
گذشته بسر می برد و سیاستمدارانش با واقعیات روز جهان همساز نبودند.
مصدق
با اقدام به ملی کردن صنعت نفت، با بزرگترین و آخرین امپراتوری سنتی جهان رویارو
شد و در برابر شگفتی و ستایش جهانیان، آنرا شکست داد. با این کار، او نه تنها حقوق
مردم ایران را زنده کرد، بلکه احساس اعتماد به نفس و غرور ملی را پس از بیش از یک
سده ذلت و تحقیر، عمدتا بدست انگلستان، به ملت بازگرداند و ایران را به عنوان یک
کشور مستقل، آزاد و دموکرات در جهان مطرح کرد. آنچه در جنبش ملی شدن صنعت نفت
ایران پراهمیت است، قانونی بودن مبارزه آن است. مصدق نه از راه جنگ، نه از راه
انقلاب، نه از راه شورش والبته نه از راه ترور و خشونت، بلکه از راه قانونی و با
کاربرد ابزار دموکراتیک، با یک دیپلماسی هوشمند، با جهان بینی، با حفظ حقوق دشمن،
با احترام به منشور سازمان ملل و اصول حقوق بشر موفق به این پیروزی بزرگ و تاریخ
ساز شد. بزرگی مصدق به ملی کردن نفت نیست، بلکه به روشی است که از آن برای این کار
استفاده کرد.
صنعت
و منابع نفت ایران ملی شد و ایران در سازمان ملل و دادگاه لاهه پیروز گشت، ولی
دشمنی ها و توطئه ها تازه آغاز شده بود.
برای
روشن شدن وضع جهان آن زمان، باید بیاد آورد که امریکای پیروز شده در جنگ جهانی
اکنون تنها ابرقدرت جهان بود و با برنامه های ایجاد دموکراسی و توسعه اقتصادی
کشورهای شکست خورده، خود را خیرخواه مردم، مروج دموکراسی و پیرو حقوق بشر معرفی می
کرد. دولت امریکا حتا از دولت مردم سالار ایران در برابر زورگویی انگلستان حمایت
می کرد. اما جهان در حال تغییر بود. شوروی خود را بعنوان یک ابرقدرت مطرح می کرد و
برنامه ای برای کمونیست کردن همه جهان در سر می پروراند. امریکایی ها از پیشرفت
کمونیسم واهمه داشتند. شوروی که بعنوان حمایت از حزب دموکرات آذربایجان ایران قصد حضورنظامی در ایران را داشت و با فشار
امریکا و بوسیله ژاندارمری تحت فرمان ژنران شوارتزکف از ایران رانده شده بود،
همیشه یک خطر برای ایران بشمار می آمد. لاتویا، لیتونی، استونی، بلغارستان،
رومانی، مجارستان، لهستان، چکوسلواکی،
آلبانی و یوگوسلاوی، یکی پس از دیگری به کام کمونیسم افتاده و، بجز یوگوسلاوی،
همگی ماهواره شوروی شده بودند. کره شمالی کمونیست به کره جنوبی حمله کرده بود،
شوروی برخلاف تعهدش راه برلین را بسته بود و فتنه های کمونیستها در بسیاری کشورهای
جهان امریکا را کلافه کرده بود. در حالیکه ما در ایران برهبری مصدق بسوی رویارویی
با بریتانیای کبیر پیش می رفتیم، امریکاییان خود را رویاروی پیشرفت کمونیسم و قدرت
گرفتن شوروی می دیدند. در این میان، شوروری نخستین بمب اتمی خود را هم آزمایش کرد،
و در چین نیروهای کمونیسم به رهبری مائو پیروز شدند.
امریکا
دست پاچه شده بود. ترومن، رییس جمهور امریکا که در سال 1326 سازمان سیا را برای
مقابله باتوطئه های کمونیسم تشکیل داده، و درسال 1328 سازمان ناتو را دراروپا
بعنوان نیرویی برای بازداری شوروی در اروپا سازماندهی کرده بود، در 1329، به سازمان
امنیت ملی امریکا دستوری صادر کرد که طی آن امریکا باید با جنبش های کمونیستی نه
تنها در منطقه خود بلکه در سراسر جهان رویارویی کند. شرایط جهانی برای موفقیت دکتر
مصدق بدتر از این نمی توانست باشد. اکنون امریکا با انگلستان، که مهمترین و نیرومندترین متحد ناتو
بود، همبستگی مستحکمی را برای مبارزه با کمونیسم بوجود آورده بود. روزی که کره
شمالی به کره جنوبی حمله کرد، ترومن دستش را روی نقشه ایران گذاشته و گفته بود "
اگر
مراقب نباشیم، بعدا
]
شوروی
[
در ایجاد
مسئله ایجاد خواهند کرد
". با وجود اینکه وزیر خارجه امریکا، دین
آچسن، نسبت به جنبش های مردمی در کشورهای جهان سوم همدلی داشت، و معاون او مک گی،
رفتار و سرسختی انگلستان را نسبت به ایرانیان سرزنش می کرد و گزارش های او حاکی از
حقانیت ایران بود، و حتا اینکه ترومن نسبت به بهره برداری انگلستان از کشورهای
مستعمره خود سخت معترض بود، جو جهانی در آن زمان و شرایط توطئه و تجاوز که شوروی
در جهان بوجود آورده بود، امریکا را نسبت به هر حرکت مردمی حساس نموده بود.
در
همان آغاز که جنبش ملی شدن نفت در راستای پیروزی قرار گرفته بود، سازمان جاسوسی
انگستان طرحی برای براندازی مصدق ایجاد کرد. امریکا تا زمانی که ترومن رییس جمهور
بود با طرح براندازی مخالفت می کرد، ولی
سازمان "سیا" که مسئولیت مقابله با کمونسم برعهده اش بود، بطور پنهانی
روی آن طرح کار می کرد. سفیر امریکا در ایران، گریدی، گفته بود: "
از آنجا
که ملی شدن به انجام رسیده، بهتر است انگلستان روش سازشکارانه ای را در پیش بگیرد...
حزب جبهه ملی مصدق نزدیکترین چیز به یک عنصر سیاسی میانه رو و با ثبات در پارلمان
ملی است." در جای دیگر، گریدی به رییس جمهور امریکا نوشت: "
وضع
ایران درحال انفجار است. انگلستان مصمم است مصدق را سرنگون کند، درحالیکه مصدق از
حمایت 95 تا 98 درصد مردم برخوردار است."
ولی
انگلستان برنامه کودتا را پیش می برد. تندروهایی که سیاست انگلستان را هدایت می
کردند و هنوز ذهنیت قرن نوزدهمی درباره کشورشان داشتند، بر این باور بودند که اگر
مصدق را تنبیه نکنند، برای همه کشورهای زیر چتر انگلستان نمونه خواهد شد. روزنامه
های انگلستان آغاز به حمله کردند و مصدق را یک روبسپیر تندرو، و یا یک فرانکشتاین
خواندند، یا کسی که دیوانه وار ضد خارجی است. در حالیکه در امریکا روزنامه ها مصدق
را یک آزادیبخش همانند توماس جفرسون می خواندند و شرکت نفت انگلیس و ایران را مسبب
همه مسائل ایران می دانستند. دیپلماتها وسیاستمداران امریکا بطور کلی می گفتند که
دولت انگلستان و شرکت نفت از واقعیتها دور شده و غیر منطقی عمل می کنند. وقتی
انگلستان تهدید کرد که به ایران حمله خواهد کرد، ترومن با شورای امنیت ملی جلسه
کرد که تبعات آنرا ارزیابی کنند و به انگلستان بفهمانند تا منصرف شود. ولی سرسختی انگلستان
بالاخره امریکا را نرم کرد. ترومن سفیری بنام هریمن به ایران فرستاد تا مصدق را
وادار کند کوتاه بیاید. مصدق پس از خواندن نامه ترومن مدتی خندید و سپس امریکا را
سرزنش کرد که با وجود پیشینه آزادیخواهی، وحسن نیتی که مردم ایران نسبت به امریکا
دارند، تسلیم انگلستان شده است. روزنامه های امریکا همه به انگلستان حمله می کردند،
و دین اچسن در برابر پرسش وزیر خارجه انگلستان پاسخ داده بود که آنها هرگز ازحمله
انگلستان به ایران حمایت نخواهند کرد.
ولی
همه اینها پس از پایان دوره ترومن و ریاست جمهوری ایزنهاور تغییر کرد. مهمترین
دستور کار ایزنهاور، که در جریان اشغال آلمان فریب روسها را خورده بود، جلوگیری از
پیشرفت کمونسیم بود. او گزارشهای
فریبکارانه و دور از واقعیت اینتلیجنت سرویس و سیا درباره توطئه های شوروی در
ایران و قدرت براندازی حزب توده باور کرد. در نتیجه پروژه کودتای مشترک انگلستان و
امریکا علیه مصدق وارد مرحله عملیاتی شد.
انگلستان
و روسیه برای بیش از یک سده استقلال ایران را پایمال کرده بودند، و به همین دلیل
بسیاری از ایرانیان نسبت به هر دو کشور احساس تنفر می کردند. تنفر مردم از
انگلستان، به علت دخالتهای آن کشور در همه امور ایران، زایدالوصف بود. در حالیکه
در آن روزها احساس ایرانیان نسبت به امریکاییان، که ناجوانمردانه و دور ازانتظار
ایرانیان در کودتای 28 مرداد شرکت کردند، احساسی مثبت بود. تنها تجربه ای که
ایرانیان با امریکاییان داشتند، نخست آموزگاری بنام هاوارد بسکرویل بود که در
مبارزه مشروطیت پا به پای مشروطه خواهان جنگید و شهید شد. ایرانیان در آن زمان او
را لافایت امریکایی خواندند. تجربه دیگر، مورگان شوستر بانکدار امریکایی بود که
توسط مجلس شورای مشروطیت بعنوان خزانه دار کل استخدام شد و به حسابداری خزانه
سامان بخشید و بسیاری از غارتگریهای دولتهای انگلستان و روسیه را آشکار کرد.
ساموئل جردن بود، که کالج البرز را که
نخستین دبیرستان مدرن در تاریخ ایران بود بنا نهاد و در طول 43 سال اقامت خود در
ایران فارغ التحصیلان زیادی را به جامعه ایران عرضه کرد که بیشتر آنان مردان مهمی
درتاریخ علمی، اجتماعی وسیاسی ایران شدند. و بالاخره وودرو ویلسون، رییس جمهور
امریکا، بود که کمک کرد تا ایران غرامت اشغال کشور را در جنگ جهانی اول توسط
انگلستان و روسیه از آنها بگیرد. پس از
شراکت مستقیم امریکا با انگلستان در براندازی دموکراسی و دولت مردم سالار در ایران، احساسات مردم ایران نسبت به امریکا بسیارجریحه
دار شد، انگار که دوستی خیانت کرده باشد و از پشت خنجر زده باشد. هنوز ملت ایران
این گناه بزرگ و اشتباه تاریخی امریکا را نبخشیده است. بویژه اینکه، درپی آن، از
یک دیکتاتوری فاسد نیز برای ربع قرن حمایت کرد و باعث شد تا استقرار دموکراسی
درایران تاامروزعقب بیافتد. اکنون دیگر مردم ایران به امریکا و هدفهای آن نسبت به
ایران اعتماد ندارند. یک سده مبارزه ملت ایران برای رسیدن به آزادی و حاکمیت ملی
به تاخیر افتاده، عمدتا به این علت که انگلستان هنوز ذهنیت قرن نوزدهمی و توهم
ابرقدرتی خود را از دست نداده بود، و امریکا در ارزیابی های سیاست بین المللی خود
و تعیین خط مشی به بلوغ و جهان بینی لازم نرسیده و به آسانی فریب شیطان های کوچک
را می خورد.
28 مرداد 1383