جهاني گرايي
و هويت ملي
سخنرانی کورش زعیم در
دانشگاه بین المللی امام خمینی قزوین
18 آبان 1380
انديشه جهاني گرايي
چيز تازه اي نيست 4350 سال پيش سارگون
آکاد دنبال آن بود 3450 سال پيش توتمسيس سوم فرعون مصر آنرا پي مي گرفت و سپس کورش
و داريوش و از اروپا اسکندر ولي آنها بدنبال يک دولت جهاني بودند و قصد داشتند
ناسيوناليسم خود را بر بقيه جهان تخميل کنند
برخي از آنها کيفيت بهتري را از دولت جهاني عرضه مي کردند که رعايت قوم ها
و زبانها و آيينهاي مخلي را مي کردند و در واقع مديريت برتري را براي اداره جهان
ارائه مي دادند مانند کورش و داريوش و برخي برتري خود را با نفي موجوديت فرهنگي
قوم هاي ديگر عرضه مي کردند مانند هيتلر
بهترين اين
کشورگشايان جهاني گرا کورش بود که روشي آرماني براي اداره مرکزي ملت هاي ديگر
ارائه داد خودمختاري با رعايت حقوق بشر که منجر به صدور نخستين اعلاميه حقوق بشر
در جهان شد و داريوش بود به بهتريت اسلوب
مديريت علمي جهان را ارائه کرد کع ابداعات او در کشور داري هنوز الگوي مديديت است
بدترين اين کشور
گشايان جهاني گرا اسکنر بود که به قصد
تحميل فرهنگ اروپايي آمد و ليد مجبور به اتخاذ شيوه هاي مديريتي کشوري هخامنشيان
شد و در نهايت در فرهنگ ايران غرق شد امثال چنگيز بودند که چون چيزي براي دادن
نداشتند فقط به قصد گرفتن جهاني گرغا شده بودند باز در فرهنگ ايران زمين ذوب شدند
و در نهايت نازيسم بود که چون فرهنگهاي اقوام ديگر را مردود و حقير مي شمرد خود از بين رفت
روند ديگري نيز بسوي
جهاني گرايي در طول تاريخ حضور داشته است که در برابر جهاني گرايي ناسيوناسيتي يا
برتري جويي قومي نژادي يا اقتصادي قد علم کرده است اين جهاني گرايي از راه ترويج
دين و ايدئولوژي بوده است دين هاي الهي و
ادئولوژيهاي اقتصادي يا اخلاقي براي کل بشر عرضه شده بوده اند و مرزهاي ساختگي
جغرافيايي را برسميت نمي شناختند اين جاني
گرايي را مي توانيم در ترويج آيين مهر مسيحيت اسلام و مارکسيسم بيابيم همه
ايدئولوژيهاي ديني يا غير ديني عقيده داشته اند که جهان بايد وابستگي هاي قومي
جغرافيايي و غيره را کنار گذارد و در حول محور اين ايدئولوژي زندگي خود را اداره
کند به عنوان يک ملت واحد
اينها جنبش هاي
گلوباليسم اخلاقي بودند که بار ها در طول تاريخ با قدرت در برابر حرکتهاي
گلوباليسم برتري جوي ايستاده اند
دو دين مسيحيت و
اسلام توانستند با ايجاد نوعي امپراتوري مذهبي جهاني گرا دولتهاي سنتي را در قلمرو
نفوذ خود خنثي و تابع مرکزيت ديني کنند لکن چون الگوي معقول و مردم گرايي براي اداره امور مردم
نداشتند پس از مدتي به فساد و خشونت گراييده شدند و مردم از آنها برگشتند در اروپا منجر به رنسانس شد که امپراتوري
نامرئي مسيحيت را درهم شکست و به چند پاره تبديل کرد و دست کليسا را به تدريج از
حکومت جدا نمود در مورد اسلام نيز به علت فساد و خشونا و ستمگري حاص از قدرت در
خليفه گري همين اتفاق افتاد
جهاني گرايي اخلاقي
پس از اي دو مورد براي سالهاي درازي فراموش شد تا سده 19 که ايدئولوژي جهاني گرايي
اقتصادي زاده از انقلب صنعتي احيا شد
ايدئولوژي جهاني گرايي کمونيستي
بالاخره در سال 1917 خريداري يافت و از آن پس يکي از نيروهاي ترويج دهنده
جهاني گرايي شد اين ايدئولوژي براي مقبوليت عامه از دو عامل گلوباليسم که در
تاريخ گذشته بشر تجربه هاي تلخي را بجا گذاشته بودن پرهيز کرد
گلوباليزم برتري جوي
که باعث ايجاد امپراتوريهاي استعمارگر و استثمار گر مي شد و بدست حاکمان و دولتها
انجام مي گرفت ديگري گلوباليزم ديني که بنام خدا هر گونه ظلم و خفقان را بر مردم
روا مي داشتند و جهان از حرکت به جلو و پيشرف باز مي داشتند
گلوباليزم برتري جوي
هرچند که باعث پيشرفت علمي و اقتصادي کشورهاي چيره مي شد ولي فقط در خدمت يک قشر
برجسته جامعه بود فاصله طبغاتي را افزايش مي داد و بد تر از همه نه تنها ملتهاي
تحت سلطه را استثمار مي کرد و منابع اقتصادي تهي مي کرد باعث عقب نگه داشته شده
آنها نيز مي شد گلوباليزم کمونيستي خود را
در خدمت طبقه محروم و کارگر جامعه قرار داد و عقيده داشت که به جاي چيره شدن بر
ملتها براي ايجاد يک دولت جهاني يا بجاي متحد شدن دولتها براي اين کار کارگران
جهان بايد مکتحد شوند و يک دولن جهاني پرولتاريان بوجود آورند
پس از جنگ جهاني اول
کشورهايي در غرب که بعلت انقلاب صنعتي پيشرفتهاي چشمگيري کرده بودند و به علت
افزايش ثروت و رفاه به دموکراسي بيشتر گرايش پيدا کرده بودند ترويج ايجاد يک دولت
جهاني کارگري را خطري بزرگ براي منافع و حيات خود دانستند
رييس جمهور امريکا که
بيش از همه احساس خطر مي کرد براي نخستين بار پيشنهاد ايجاد يک دولت جهاني را
کرد به اين وسيله سازمان ملل متحد پايه
گذاري شد
جنگ دوم جهاني و يورش يک گلوباليست ديگر برتري جوي ديگر دومين هشدار را به
کشورهاي پيشرفته صنعتي دموکراتيک داد اين
سازمان ملل به شکل کنوني خود ايجاد شد و با گردآوري همه دولتها گرد يک ميز در واقع
به دولتهاي ماجراجو اخطار کرد که اگر تجاوز به حريم ملي ديگران کنند ممکن است با
مقابله متحد ديگر ملتها روبروشوند
به اين ترتيب
گلوباليزم يا جهاني گرايي هنجارمند شد در
گلوباليزم هنجارمند سه عامل تعريف مي شود يکي عامل اخلاقي بودن يعني در تصميم گيري
هاي جهاني رعايت حقوق کل افراد بشر بايد رعايت شود اعلاميه حقوق بشر سازمان ملل در واقع اساسنامه
اين جنبه اخلاقي جهاني گرايي هنجارمند است دوم عامل مسئوليت است يعني گلوباليزم
هنجارمند بايد مسئول باشد حالا اين
مسئوليت بايد مستقيما به مردم ملتها باشد تا دولتهاي آنها که عضو هستند جاي بحثي
جداگانه دارد سوم عامل مديريت است يعني گلوباليزم هنجارمند بايد براي تداوم خود
جهان را اداره کند حالا اين اداره مستقيم
باشد يا از طريق اداره دولتها باز جاي بحث جداگانه است
بنابراين گلوبليزم
هنجارمند را که بصورت سازمال ملل بر ما تحميل شده هيچکس انتقاد نمي کند زيزا بيشتر
جنبه اخلاقي آن مورد بحث است منتقداق آن
سه گروه هستند: ناسيوناليستهاي کلاسيک (يا سنتي) که دخالت گلوباليزم را در امور
کشورشان کمرنگ شدن ملي گرايي مي پندارند ديگر انترناسيوناسيتهاي پرولتاريان هستند
که اين گلوباليزم را حکومت برجستگان و دولتها مي دانند و عقيده دارند که بايد توده
مردم در اداره آن شرکت ئاشته باشند گروه
سوم هواداران تئوري توطعه هستند که گلوباليزم را توطعه صاحبان سرمايه و شرکتهاي
چند مليتي مي دانند که براي کنترل منابع و بازارهاي جهان برپا کرده اند البته تئوري توطئه در تبليغات عليه کمونيزم
جهاني زياد بکار برده مي شد
حالا مي خواهيم
جايگاه هويت ملي را در اين روند روزافزون گلوباليزم هنجارمند بررسي کنيم نخست بايد ببينيم اين گلوباليزم هنجارمند که
نماد آن سازمان ملل است چگونه تعريف مي شود
اين نوع گلوباليزم سياسي بر پايه يگانگي بعنوان يک ارزش برابري همه اعضا’
مسايل مشترک صلح و تاريخ سازي مشترک است
همين تعريف را هر دولت مي تواند از خود بکند بنابراين ما در واقع يک دولت را جانشين يک دولت
ديگر کرده در راستاي تحقق چنين گلوباليزم
هنجارمند در گزارش 1999 تکامل بشري سازمان ملل پيشنهاد شده که سازمان ملل
براي اداره جهان بايد
از قدرت بيشتري برخوردار شود يک بانک مرکزي جهاني تشکيل شود يک سازمان محيط زيست
جهاني تشکيل شود يک صندوق سرمايه گذاري
جهاني و يک دادگاه جنايي جهاني سازمان بازرگاني
جهانيWTO و مجمع عمومي دو مجلسه ( مانند
شورا و سنا) که مردم عادي هم بتوانند در آن شرکت داشته باشند ( از طريق انتخابات)
من نشان خواهم داد که
ايجاد اداره مرکزي جهان چيزي نو به ما نخواهد داد بلکه يک نظام حکومتي را جانشين
يک نظام حکومتي ديگر خواهد کرد بدون اينکه در کيفيت اداره جهان تغيير محسوسي رخ
دهد شاير روشهاي ديگري براي اداره جهان
وجود داشته باشد که کارآيي بيشتري داشته باشد
روند گلوباليزم فقط
اداري نيست موج ديگري هم وجود دارد که به موازات نزديک شدن دولتها بهم ملتها را
بهم نزديک مي کند اين موج که حمل کننده آن وسايل ارتباطاتي جهان است موج جبريات
اقتصادي و فرهنگي است بنگاههاي اقتصادي
کشورهاي پيشرفته براي بقاي خود بايد به بازار هاي جهان وارد شوند براي ورود به اين بازارها که توان اقتصادي و
قوه خريدشان کمتر کشور خودشان است بايستس دسترسي به امکانات کاهش هزينه داشته
باشند بناربراين توليدشان هم به اين
بازارها منتقل مي شود در نتيجه براي جمعيت
کشور ميزبان ايجاد اشتغال مي شود اشتغال قوه خريد را بالا مي برد بنابراين مي
توانند کالا هاي ساخته شده در کشور ميهمان راهم بخرند بناربراين در آنجا هم رونق
اقتصادي پايا مي شود و همين طور اين موج
ادامه پيدا مي کند
براي اينکه بازارهاي
ميزبان ثبات داشته باشند بايد کثرت گرايي رواج يابد در کشوهاي ديکتاتوري هرچند هم که موافق باشند
چون بر راي و اراده مردم متکي نيستند آن
اطمينان ثبات را ايجاد نمي کنند بويژه که درکشورهاي دموکراسي قانون في البداهه
تغيير پيدا نمي کند و مدتها مور بحث قرار مي گيرد و همين بحث ها باعث مي شود که
اقتصاد و مردم فرصت وفق دادن خود با شرايط جديد را داشته باشند پس براي اجراي ايده آل جهاني شدن اقتصاد
دموکراسي که عامل ثبات است شرط است ديگر
مانند قديم نيست که يک کشور استعمارگر بيايد و دولتي را حمايت کند تا منافعش تامين
گردد امروز به علت ارتياطات گسترده همه زير زره بين هستند
يک عامل ديگر امنيت
است بويژه امنيت اقتصادي براي امنيت اقتصادي بايد کشور قانونمند
باشد
اين بنگاههاي اقتصادي
غالبا مالکيت چند مليتي پيدا مي کنند
دارائي هايشان در چند کشور مختلف استقرار پيدا ميکند کارمندانشان از کشورهاي مختلف هستند و تابع قانونهاي چند کشور هستند بنابراين ديگر وفاداريشان به کشور خاصي نمي
تواند باشد آنها بدنبال منافع خود هستند هر جا که باشد اين بنگاهها مجبورند فرامليتي
و فرافرهنگي باشند
اين روند
اقتصادي مي تواند فرهنگ و تعهدات خاص خودش
را بوجود بياورد از سياست کشور خاصي طبعيت
نکند اين موج گلوباليزم اقتصادي باعث کاهش قدرت دولتهاي سياسي مي شود و شايد در برخي کشورها تعيين کننده سياست باشند
خوب ما ناسيوناليزم
را چگونه تعريف مي کنيم؟
ناسيوناليزم
سنتي يک دولت سياسي انحصاري دز يک سرزمين
تشکيل مي دهد که هيچ دولت ديگري در آن
سرزمين دخالت ندارد ساکنان اين سرزمين
گروهي از مردم هستند که بطور غير داوطلبانه در آنجا زندگي مي کنند زيرا نياکان آنها در آنجا زندگي
مي کرده اند
گلوباليزم هنجارمند عبارت است از يک دولت که سرزمين آن بطور
انحصاري سراسر کره زمين است چيزي شبيه
ناسيوناليزم همه انسانها شهروند آن هستند
جون در انسان هستند و چون در آنجا زندگي مي کنند