نيروی سياسی: آسايشگاه يا زايشگاه؟
من موضوع سمينار شاخهء آمريکای جبههء ملی ايران در دانشگاه
مريلند را نه بصورت يک امر بديهی اثباتی، که به صورت پرسشی از شرکت کنندگان آن درک
کرده ام: «آيا ـ برای استقرار دموکراسی و حقوق بشر در ايران ـ همبستگی نيروهای ملی
و دموکرات ضرورت دارد؟» و می خواهم بدانم که آقای دکتر کورش زعيم چگونه به اين
نتيجه رسيده اند که به پرسش مزبور پاسخ مثبت دهند و حتی سخنان خود را با عباراتی
از اين دست به پايان رسانند که: «
اگر ما بتوانیم چنین جبهه
ای را، هم در کشور و هم در برونمرز، سازماندهی کنیم... گامی بلند بشمار خواهد آمد...»
و «بیایید راهی بیابیم که با هم باشیم».
esmail@nooriala.com
سمينار جبههء ملی شاخهء آمريکا،
که بمنظور تسهيل همفکری های اهل انديشهء سياسی در مورد
«همبستگی نيروهای ملی و دموکراسی خواه» برگزار شد، اگرچه در سطح خود سمينار بجائی
نرسيد و داد و ستدی انديشه برانگيز را در بر نداشت اما می بينم که امواجی را در
مرداب سياسی کنونی ما آفريده و مطالب مطرح شده در آن، يا پيرامون آن
،
فضای تازه ای از گفتگوهای گاه دوستانه و گاه پرخاشنده را فراهم ساخته است. بنظر من،
هر دو نوع اين واکنش ها مفيدند چرا که واقعيت رنگارنگ را آنگونه که در ذهن آدميان
انديشنده دربارهء اوضاع کشورمان وجود دارد رو آورده و مطرح می کنند. مهم آن است که
آيا کدام جرأتی موجب خواهد شد که اگر در پرخاش نسبت به ما واقعيتی هم وجود دارد
لااقل آن واقعيت را تصديق کنيم و محتوای آن را در برابر فرم بيانش ـ هرچقدر هم
عاطفی و دلگيرکننده و عصبانی ساز باشد ـ قربانی نکنيم.
من اين هفته قصد دارم اندکی بيش از اندک به
سخنرانی آقای مهندس کورش زعيم در
آن سمينار بپردازم که فکر می کنم، به لحاظ
موقعيت ايشان، چه به عنوان يک نويسنده و روشنفکر فعال و چه بعنوان مسئول روابط
عمومی جبههء ملی ايران در داخل کشور، از يکسو واجد نکات بسيار مهمی است و، از سوی
ديگر، منعکس کنندهء مشکلاتی مزمن است که رفع آنها می تواند به معنای خروج از بن
بست سياسی کنونی ما نيز باشد.
اما، قبل از پرداختن به اين سخنرانی، بايد توضيح دهم که من
موضوع سمينار شاخهء آمريکای جبههء ملی ايران در دانشگاه مريلند را نه بصورت يک امر
بديهی اثباتی، که به صورت پرسشی از شرکت کنندگان آن درک کرده ام: «آيا ـ برای
استقرار دموکراسی و حقوق بشر در ايران ـ همبستگی نيروهای ملی و دموکرات ضرورت
دارد؟» و می خواهم بدانم که
آقای
مهندس کورش زعيم چگونه به اين نتيجه رسيده اند که به پرسش مزبور پاسخ مثبت دهند
و حتی سخنان خود را با عباراتی از اين دست به پايان رسانند که: «
اگر ما بتوانیم چنین جبهه ای را، هم در کشور و هم در برونمرز، سازماندهی کنیم... گامی
بلند بشمار خواهد آمد...» و «بیایید راهی بیابیم که با هم باشیم».
بخصوص
از اين جهت که وقتی متن سخنرانی ايشان را با دقت بيشتری و چندين بار خواندم متوجه
شدم که از فحوای مطالب مفصلی که در طول آن مطرح شده من يکی لااقل نمی توانم به
پاسخی مثبت ا«گونه که ايشان مطرح کرده اند
برسم؛ و چرا؟
برای
اينکه اين موضوع را شکافته باشم اجازه می خواهم پرسش تلويحی سمينار را به صورت
پرسش ديگری درآورم که بتواند با سخنان همهء سخنرانان جلسه و حاشيه نويسان بر آن
بيشتر منطبق شود. اين پرسش می تواند چنين باشد: «چرا نيروهای ملی و دموکرات در طی
سی سال گذشته نتوانسته اند در راستای تحقق دموکراسی و حقوق بشر در ايران با يکديگر
همبستگی پيدا کنند؟» طرح اينگونهء پرسش، لااقل در بدو امر، آن پرسش نخست را که «آيا
اساساً همبستگی ضروری است يا نه؟» به کناری می گذارد تا، پس از معاينهء بيمار (که
اپوزيسيون سکولار رژيم ولايت فقيه نام دارد)، در مورد معالجهء آن به نسخه پيچی پرداخته
شود.
آقای مهندس زعيم،
در سخنان بسيار سنجيدهء خود
، در
عين پذيرش اينکه نيروهائی قابل اتصاف به صفت ملی و دموکرات در جامعهء وجود دارند، بصورت
جالبی به ارزيابی عملکرد و وضعيت آنها پرداخته و بخوبی به ما نشان می دهند که اين
«نيرو» ها بيشتر حکم محفل ها و باشگاه هائی متشکل از رزمندگانی را دارند که حرفی
برای امروز و فردای کشورمان در چنته شان نيست. ايشان توضيح می دهند که:
1. «
این ما (منظورشان «نيروهای
ملی و دموکرات» است) هستیم که خرد و آینده نگری خود را در عایقی از خود بزرگ بینی
ناشی از عدم اعتماد به نفس زندانی کرده ایم و آن اراده را از دست داده ایم که خود
را از خود رها کنیم».
2. «برخی
از ما، با وجود تجربهء شکست برخی روش ها، باز اصرار داریم آن روش های ناکارآمد را
تکرار کنیم، نه برای اینکه امیدواریم روزی کارساز شود، بلکه فقط برای اینکه
استقلال خود را از گروه های دیگری که با روش های دیگری برای رسیدن به همان آرمان ها
تلاش می کنند نشان دهیم».
3. و
اين امر از چه راه هائی حادث می شود؟
«الف
ـ گاهی ارضای نیاز شخصی به ابراز وجود، اهمیتی بیشتر از رسیدن به هدف پیدا می کند.
«ب.
گروه هایی کماکان به امکان اصلاح با نصیحت، یا اصلاح ساختاری از درون نظام، دلبسته
مانده اند.
«پ.
گروه هایی دیگر برای شاخص شدن از دیگران به سراغ ایدئولوژی ها و فلسفه های شکست
خورده تاریخ رفته اند و ادعا می کنند که این بار خواهند دانست چگونه آن را بارور
سازند.
«ت.
گروهی نیز، از میان خودمان، به روش های ملی گرایانهء نیم قرن گذشته وفادار مانده
اند با این ادعا که می توانند آن روش ها را در شرایط بسیار متفاوت کنونی، باز با
موفقیت اجرا کنند.
«ث.
گروه هایی به بازگرداندن شیوه های حکومتی تاریخ گذشته روی می آورند.
«ج.
(نتيجه اينکه) هیچکدام از این ها، در شرایطی که همبستگی معنای کمرنگ شدن هویت
گروهی یا شخصی خود را داشته باشد، حاضر به کنکاش برای یافتن بهترین راه رسیدن به
هدف نیستند».
4. و
چرا؟ «ما به دو دلیل نمی توانیم نیروهای خود را در برای ایجاد یک گزینه بهتر
متمرکز کنیم. نخست، نیاز ما به مطرح بودن شخصی است... (که) ناشی از سرخوردگی ها و
عدم اعتماد به نفس ملی ماست... دومین دلیل.. ترس از آینده و ترس از شکنندگی ارزش های
گذشته است... ما فقط تلاش می کردیم این میراث ارزشمند را تکرار کنیم و تداوم دهیم.
بسیاری از ما در این راه مبارزه کردیم، سماجت کردیم، زندان دیدیم، شکنجه کشیدیم,
محرومیت دیدیم و تندرستی و زندگی خود را به آسیب کشاندیم، ولی از این هدف دست
نکشیدیم، زیرا هویت شخصی خود را از آن می گرفتیم».
5. اما
«
اکنون،
همین میراث ارزشمند باعث پراکندگی ماست، زیرا بسیاری از ما چنان غرور و ذهن و دل و
هویت سیاسی خود را به آنچه در شش دهه پیش گذشته بسته ایم که از تاریخی که در این
مدت در جلوی چشم ما ایجاد شد و گذشت غافل مانده ایم».
6.
«در حالیکه علت موفقیت آنانی که آن افتخارات را در آن سالهای زرین آفریده بودند،
نونگری و نوآوری بود، نسل ما در تمام این 54 سال مبارزه و اعتراض و مخالفت با
شرایط خودکامگی و خفقان سیاسی جاری، هرگز به اندیشه ای نو و طرحی نو نپرداخت...»
7. و
«به دلیل همین ترس، جوانان را بر خود راه نمی دهیم و اندیشه های نو آنها را بر نمی
تابیم».
حال
می توانيم،
از ميان اين
جملات به دقت نگاشته شده، معانی تلويحی و پنهانی را بيرون بکشيم که نشان می
دهند چرا نگاه اثباتی ايشان به «ضرورت همبستگی» از امری «سالبهء موضوع» حکايت می
کند و در جائی که تحقق همبستگی نيازمند وجود سازمان های زنده و فعال و با برنامه
های روشن سياسی است، سخنان ايشان از جهانی در حال اضمحلال و سنگ شده خبر می دهد.
براستی
آيا، در جملات بالا، نبايد ديد که
آقای مهندس زعيم می گويد: «مشکل ما آن است که گرفتار شخصيت های
منفردی خودخواه و خود محور و، در عين حال، فاقد اعتماد به نفس و ترسوی از هرچه نو
و بديع است شده ايم»، يا «شخصيت هائی که زمام امور "نيرو های ملی و
دموکراتيک" را در دست دارند، حاضر به جا باز کردن، گسترده کردن تشکيلات و
وارد کردن خون تازه نيستند»، يا «ما، از تاریخی که در این مدت در جلوی چشم ما
ایجاد شد وگذشت غافل مانده ایم، فاقد نوگرائی هستيم، و54 سال است
که"هرگز" انديشه ای نو و طرحی نو نپرداخته ايم»..؟
بنظر
من، اين تحليل ها خبر از يک بن بست دلشکن سياسی می دهند. و اگر آدم ناوابسته ای
همچون من چنين سخنانی بگويد، در واقع،
از موضع کسی سخن گفته که متأسفانه هنوز هيچ تشکيلات سياسی را نيافته است که
در آن برنامه هائی کارا و آدميانی سازندهء فردا را بيابد و به آن بپيوندد، اما
آقای مهندس زعيم هم اکنون عضو يکی
از قديمی ترين تشکيلات سياسی ما و مسئوول روابط عمومی آن هستند. و اگر من
نتوانم برای عوارض و دردهای بيماری مزمن اپوزيسيون ملی و دموکراتمان نسخه ای بپيچم
تنها مبتلا به مشکل خويش خواهم بود
اما آقای مهندس زعيم بر عهده و مسئوليت دارد که به ما بگويد که خود
و ديگر رهبران جبههء ملی در ايران، در تشکيلات زير نظر خويش و در مورد رفع مشکلات
مزبور و آماده ساختن تشکيلات مهم و سابقه داری که هنوز ـ لااقل بر روی کاغذ ـ وجود
دارد، چه برنامه هائی دارند و چگونه می خواهند آن دعوت پايانی سنخنرانی خود را در
مورد تشکيلات خودشان اجرائی کنند.
و در اين راستاست که من فکر می کنم
برخی از سخنان آقای مهندس زعيم در
اين سمينار را بايد کاملاً، و با نگرانی تمام، جدی گرفت و به عمقی که می
توانند پيدا کنند توجه داشت. ايشان می گويند: «
ما
تلاش کرده ايم میراث ارزشمند (عهد دکتر مصدق) را تکرار کنیم و تداوم دهیم. بسیاری
از ما در این راه مبارزه کردیم، سماجت کردیم، زندان دیدیم، شکنجه کشیدیم, محرومیت
دیدیم و تندرستی و زندگی خود را به آسیب کشاندیم، ولی از این هدف دست نکشیدیم... (اما)
اکنون، همین میراث ارزشمند باعث پراکندگی ماست، زیرا بسیاری از ما چنان غرور و ذهن
و دل و هویت سیاسی خود را به آنچه در شش دهه پیش گذشته بسته ایم که از تاریخی که
در این مدت در جلوی چشم ما ایجاد شد و گذشت غافل مانده ایم. ذهن برخی از ما در
همان سال های زیبای غرور انگیز خشکید ـ مانند تندیس های زیبای برنجینی از گذشتگان
افتخارآمیزمان».
بر زبان راندن اين کلمات، آن هم از
جايگاه مسئوول روابط عمومی جبههء ملی ايران در داخل کشور، جرأتی تحسين برانگيز می
خواهد
که در مقابل آن جرأت قد افراختن در برابر حکومت ضد دموکراتيک
اسلامی چندان عظيم نمی نمايد.
آقای
زعيم، خود، در مورد خطر اخير شجاعانه می گويد که: «حاکمیت خواهد کوشید ما را
بترساند»، و شايد دعوت ايشان به همبستگی هم از سر همين پيش بينی باشد، چرا
که می افزايد: «وقتی همه باهم باشیم، زندان و خشونت علیه چند تن از ما تلاش این
همبستگی را نخواهد ایستاند، و اینگونه خطرها را برای ما در درون که در معرض مستقیم
آن هستیم تحمل پذیرتر خواهد کرد».
اما
ايشان، در مورد خطر بزرگ تر و انشعاب آفرين ناشی از واکنشی که خودی های تشکيلات شان
در برابر عبارت «همین میراث ارزشمند باعث پراکندگی ماست» نشان خواهند داد خاموشی
می گزينند؛ حال آنکه آن «تندیس های زیبای برنجین از گذشتگان افتخار آمیز» هنوز در
جان متعصب بازماندگان دور و نزديکشان زنده اند و از گلوی آنها سخن می گويند؛ از
جانب آنها سر تکان می دهند که «می فرمائيد بايد از هدف تکرار و تداوم بخشيدن به میراث
ارزشمند (عهد دکتر مصدق) دست برداريم؟» يا «می فرمائيد سماجت کردن، زندان دیدن،
شکنجه کشیدن، محرومیت دیدن و تندرستی و زندگی خود را به آسیب کشاندن، و از این هدف
دست نکشیدن های ما اکنون باعث پراکندگی است؟»
می
بينيد که فضا چگونه می تواند يکباره پر از خشم و اندوه و فرياد و طغيان و ناله
شود. و آنوقت، در چنين فضائی، چگونه می توان به امکانی برای بازبينی گذشته،
ارزيابی واقع گرايانهء آنچه پيش آمده، و انديشيدن به آينده ای که بيشتر بايد در
اصول کلی بنيادين با گذشته ارتباط داشته باشد، واصل شد؟ و آيا به همين دليل نيست
که «نيروهای ملی و دموکرات» ما (که منظور گردانندگان و بيشتر سخنرانان سميناراز
اين عبارت همان جبههء ملی و گروه ها و احزاب وابسته به آن است) چاره ای نداشته اند
جز اينکه صرفاً آسايشگاه سالخوردگان سياسی باقی بمانند و به زايشگاه نسل های سياسی
ملی و دموکرات و رزمندهء بعدی ما تبديل نشوند؟
آخر
يک جوان پر جوش و به تنگ آمده از اوضاع کنونی کشور چگونه بايد با تشکيلاتی همبستگی
پيدا کند که در تاريخ همين سی سالهء اخير خود هم در استقرار حکومت اسلامی شراکتی
قاطع داشته و هم بخاطر ماندن در گذشته های دربسته نتوانسته است خود را به نقد سالم
بکشد و، مثلاً، به صراحت اعلام بدارد که اگرچه احتمالاً ـ با ما يا بی ما ـ سيل
انقلاب به همينجا که اکنون هستيم می انجاميد اما رهبران ما در محاسبات خود اشتباه
کردند، عضويت در دولت موقت ذوق زده شان کرد، خود را ارزان در اختيار نيروهای ضد
سکولاريسم نهادند و ـ بجای عدم مداخله در جريانی که بزودی خود به انحرافی بودنش
واقف شدند ـ به موقع خود را کنار نکشيدند؟ چگونه می توان هنوز به تشکيلاتی دل بست
که از يکسو با ملی ـ مذهبی ها سر و سر دارد و از سوئی کسانی چون ابراهيم يزدی پای
ثابت جلسات آن (که اغلب بصورت مجالس ختم و يادبود برگزار می شوند) شرکت داشته
باشند؟
بنظر
من، برای يک تشکيلات سياسی، انديشيدن به فردا ممکن نيست اگر با ارزيابی گذشته و
نفی هرآنچه که اشتباه و خطای فاحش بوده همراه نبوده و حاصل تجربه ها برايش حکم درس
گرفتنی برای فردای کم اشتباه تر ـ و نه تثبيت در ديروز پر از اشتباه ـ نباشد؛
حتی اگر روابط عمومی اش را انسانی
شجاع و دوست داشتنی همچون مهندس کورش زعيم اداره کند که در سراسر سخنش دريغ و درد
و آرزو برای جهيدن و امروزی شدن موج می زند.
و،
پس، بنظر من، بين اين عبارت که «اکنون، این فقط گذشته است که ما را با لگد به جلو
می راند و ما تاثیری بر آنجا که ما را می برد نداریم، و فقط امیدوار هستیم که آن
همانجائی باشد که می خواهیم برویم» و اين سخن آرزو وار که «تصور کنید که ما خود
آنجایی را که می خواهیم برویم تعریف کنیم و ذهن خود را از هرآنچه ما را سرگردان
کرده، به گذشته وابسته کرده، یا در پناه اندیشه ای که به ما امنیت کاذب می دهد
قرار داده، آزاد کنیم» دره ای شگرف قرار دارد و به اين آسانی ها نمی توان بر اين
فاصله پل زد و دو عبارت مذکور را کنار هم نهاده از آن شاهراه بلندی به سوی عافيت
ساخت.
من
می گويم که اگرچه همبستگی بين «نيروهای ملی و دموکرات» امر بسيار مؤثر و ضروری و
مهمی «می تواند باشد» اما در حال حاضر از آن جهت منتفی است که ـ به استناد سخنان
آقای زعيم ـ چنين «نيرو» هائی يا وجود خارجی ندارند و يا، اگر بازماندهء اسکلتی جريانات
گذشته اند، دقيقاً به همين دردهائی گرفتارند
که پزشک حاذقی چون مهندس کورش زعيم به شرح دلشکن آنها
پرداخته است. و آيا می توان، در ميان شرح بيماری های اين مريض کهنسال، نسخه
ای کارآمد برای نوتوانی آن نيز يافت؟
بنظر
من، جزو داروهای تجويزی چنين نسخه ای، اگر دست يافتنی باشد، يقيناً، در غياب احزاب
و تشکل های امروزين و برنامه و آدم دار، نمی توان به داروی «همبستگی» دل بست؛ و
همين نکته مخاطبان را وا می دارد تا
از مهندس زعيم بيش و پيشتر از اين رفتن ها را انتظار داشته باشند.
شرکت در يک سمينار و سخنان مهم و اساسی گفتن، اگر نخواهيم آن را به اسقاط تکليف
تعبير کنيم، بايد راهگشای مؤثری برای طرح درمان های عملی باشد و اکنون با ترديد فکر
می کنم، يا اميوارم،
که
مهندس زعيم در اين مسير قدم بزرگی برداشته باشد. اين امر را آيندهء نه
چندان دور نشان خواهد داد.
برگرفته از نشريهء اينترنتی «سکولاريسم نو»، به
سردبيری اسماعيل نوری علا:
http://www.NewSecularism.com